صلیالله علیک یا سیدنا و مولانا یا سید الساجدین و زین العابدین
راوی میگوید از آقا سؤال شد: در این دوران سخت از عاشورا تا کوفه و شام و مدینه، کجا به شما سخت گذشت؟
آقا از شام یادکردند. فرمودند: «الشام، الشام، الشام»
بااینکه امام، خودشان کربلا را دیده بودند و از راویان واقعه کربلا بودند.
خودم دیدم که صحرا لالهگون بود
زمین از خون یاران، غرق خون بود
خودم دیدم حسینم تشنه جان داد
چه جانی بر لب آب روان داد
آقا فرمودند: شام بر ما خیلی سخت گذشت.
سهل صاعدی میگوید: دیدم زینالعابدین علیه السلام بر فراز مرکب و غل جامعه به گردن حضرت است.
رفتم جلو سلام کردم: یا بن رسولالله! ایکاش مرده بودم و شما را در این وضع نمیدیدم.
ابی مخنف میگوید: بیش از هزار زن رقاصه دور کجاوه زینالعابدین و زینب و اسرا علیهم السلام بودند و میکوبیدند و میرقصیدند. شام غرق در شادی بود.
سرهای بریده بر فراز نیزهها پیش روی اسرا بود.
گفتم: آقا! شما امری داشته باشید من در خدمتتان هستم.
آقا فرمودند: سهل صاعدی! آیا پول همراه داری؟
عرض کردم: یا بن رسولالله! آری، پول همراه دارم.
فرمودند: برو یک مقداری پول به این نیزهدارها بده و بگو این سرها از بین کجاوهها بیرون ببرند.
دو مطلب امام فرمود. مطلب اول این بود که این سرها از بین کجاوهها بیرون برود. این زن و بچههای داغدیده طاقت دیدن سربریده را ندارند.
اما مطلب دوم امام فرمود: این سرها را ببرند بیرون، از بین اسرا، تا این شامیها به سرها نگاه کنند و اینقدر به حرم رسولالله صلی الله علیه و آله نظر نیفکنند.
صریح آیه قرآن است که «قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى» رسول ما! به مردم بگو من از شما مزد رسالت نمیخواهم. بیستوسه سال زحمت کشیدم و از حقم گذشتم و مطالبه نمیکنم.
فقط یک اجر را میخواهم. به قربای من مودت کنید. قربای حضرت چه کسانی بودند؟ علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام.
مزد رسالت، این بود؟ در حق قربای پیامبر صلی الله علیه و آله چه کردند؟
زهری مصری میگوید اگر پیامبر صلی الله علیه و آله برعکس فرموده بود: یعنی مردم بعد از من هرچه میتوانید در حق قربای من ستمکنید. زهری میگوید اینقدری که بنیامیه در کربلا به امام حسین علیه السلام و اهلبیت علیهم السلام ستم کردند دیگر بیش از این نمیتوانستند.
کاری هم بود که نکردند؟ جنایتی بود که انجام نشد؟ از طفل شیرخوار گرفته تا پیرمرد محاسن سفید معنوی ملکوتی به هیچکدام رحم نکردند؛نه به زن، نه به مرد، نه به امام، نه به جوان.
اوج دنائت و شناعت را نشان دادند.
امام حسین علیه السلام یکشب فرصت خواستند. یک عدهای گفتند همین امشب کار را تمام کنید.
که یکی از کوفیها گفت اگر اینها لشکر روم بودند یا اگر کافر بودند یکشب فرصت میخواستند ما فرصت میدادیم.
این پسر پیامبر صلی الله علیه و آله است که میگوید یکشب فرصت بدهید.
در جمعی از مداحان عزیز عرض کردم یکوقت شعری خوانده نشود که حکایت از خفت و ذلت اهلبیت علیهم السلام کند.
ائمه علیهم السلام در اوج کرامت نفسانی بودند.
یکوقتی عباراتی بکار نبریم که زینب بنت امیرالمؤمنین سلام الله علیها را «زار» معرفی کنیم.
دختر علی علیهماالسلام در لباس اسارت بنیامیه را اسیر کرد. همین بچههای امام حسین علیه السلام در لباس اسارت، عالم اسلام را احیاء کردند.
امروز رقیه سلام الله علیها در شام چه میکند؟ خوله بنت الحسین علیهما السلام در بعلبک لبنان چه میکند؟
هرکجا این اسرا رفتند شدند منشأ خیر و برکت و نورانیت برای بشریت تا ابدیت شدند.
این تابلوی بلند عزت حسینی است.
پیروز، سید الشهداء علیه السلام است. پیروز زینب علیها السلام است.
امام حسین علیه السلام میفرماید: «ألا وَ إنَّ الدَّعیَّ بنَ الدَّعیَّ» عبیدالله هم خودش ناپاک بود و هم فرزند ناپاک بود.
زینب علیها السلام را مقابل این دیکتاتور بیدین ناپاک میآورند.
گفت: خانم! ببینید خدا به شما چه کرد؟
این سر برادر شما است که در تشت است و این هم خودتان که اسیر شدید و آنهم جوانان و عزیزانتان که کشته شدند. کجا است نصرت خدا؟
زینب علیها السلام فرمود: «مَا رَأَیتُ الله إلَّا جَمیلًا»
ما از خدا جز زیبایی ندیدیم.
این پیروزی است.
عزت را ببینید.
همین بانوی مجلله در کوفه در حال اسارت میکند. یک نطق در بازار کوفه شد انقلاب توابیون اتفاق افتاد.
بعد از آنها نهضت مختار شکل گرفت. انقلابهای پیاپی در مصر و در سراسر عالم اسلام گریبان بنیامیه را گرفت تا ختم به قیام سیاهجامگان و ابومسلم خراسانی شد که در عزای امام حسین علیه السلام جامه سیاه پوشیدند و قیام کردند و بنیامیه را منقرض کردند.
این رمز عزت است.
ابوالفضل علیه السلام عزتمندانه با دشمن برخورد کرد.
او شخصیتی است که دستش را از بدن جدا میکنند فریاد میزند:
«وَ الله إن قَطَعتُمُوا یَمینی إنّی أُحامی أبَدًا عَن دینی»
به خدا قسم دستم را گرفتید دینم را نمیتوانید بگیرید.
چه فکر کردید؟ دست ابوالفضل را میگیرید؟ با زبان جهاد میکند و میرزمد.
یکی از کارهایی که باید اتفاق بیفتد این است که این تابلوی بلند عزتمندی را بیان کنیم.
تابلو بلند واقعهی عاشورا، دو جلوهی متمایز دارد؛ یکی بُعد مظلومیت، و دیگری بُعد عزت و حماسهآفرینی است.
از یک طرف، شما میبینید اوج ظلم و ستم در عاشورا اتفاق افتاده است. همان که رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودند؛ لَا یَوْمُ کَیوُمُکَ یا اَباعَبدِالله؛ روزی مثل روز تو ای حسین، نخواهد رسید.
روضه خبر شهادت حضرت مسلم و داستان یتیم نوازی امام حسین (ع)
این جنایتها را کردند و چند سال ماندند؟ امام حسین فرمودند شما صبر کنید ما هم صبر میکنیم. با مسلم بن عقیل چه کردند؟ حالا مسلم را شهید میکنید از بالای دارالاماره پیکر مطهرش را داخل کوچه بیندازید. رسول خدا میفرمودند من به خاطر دو چیز تو را دوست میدارم یکی به خاطر پدرت ابوطالب و یکی هم به خاطر فرزندی است که در آینده گیرت میآید بنام مسلم. او سفیر کبیر حسین میشود. مسلم داماد امامعلی بود. خبر شهادت مسلم در منزلگاه زباله به امام حسین رسید. نامهای به دست حضرت رسید و خبر شهادت مسلم به ایشان رسید و فرمودند همه را جمع کنید. فرمودند: خبر سخت و تلخی به من رسید مسلم و هانی و عبدالله بن یقطر را شهید کردند. مردم ختم راه به شهادت است و هر که میخواهد بماند و هر که میخواهد برود برود. ریزش یاران امام حسین در منزلگاه زباله بود. از اینجا به بعد هرکسی با امام حسین آمد شهید شد. شب عاشورا نداشتیم یک نفر از امام حسین جدا شود. شب عاشورا به امام حسین پیوستند که از ایشان نگسستند. در منزلگاه زباله هرکسی دنبال مال و مقام آمده بودند برگشتند. وقتی جمعیت متفرق شدند آقا فرمودند دختر مسلم را بگویید بیاید. مسلم دختری بنام حمیده داشت. دختر آمد .حضرت او را روی زانوی خود نشاند. امام حسین دایی او هستند. شروع به نوازش و دستبرسر و روی این دختر کشیدن کردند. این دختر دختر زیرکی است. یکدفعه احساس کرد چه اتفاقی افتاده ؟ گفت یا اباعبدالله گوییا پدرم را شهید کردند. نوازش یتیم گونه با من میکنید. آقا امام حسین گریستند و فرمودند: اگر بابای تو را شهید کردند من بجای پدر تو هستم. فرزندان من خواهران و برادران تو هستند. تو تنها نیستی.
تاریخ مینویسد سکینه دختر امام حسین این صحنه را نگاه کرد. گذشت و به کربلا آمدند. روز عاشورا رسید و یک یک اصحاب به شهادت رسیدند. نوبت به سیدالشهداء رسید. در وداع آخر، آقا آمد با اهل حرم خداحافظی کرد و برای جبهه جنگ راهی شد. یکوقت سکینه آمد مقابل حضرت. صدا زد بابا از اسب بیا پایین. تا پایین نیایید مطلب را نمیگوید. آقا از اسب پایین آمدند و فرمودند: عزیزم دخترم چه میگویی؟ گفت : پدر جان یادتان میآید در منزلگاه زباله وقتی خبر شهادت مسلم را به شما دادند شما دختر مسلم را خواستید روی زانوهای خودتان نشاندید و نوازش کردید. ما که میدانیم بعد از شما کسی به ما محبت نمیکند و دست نوازش بر سر ما نمیکشد. دلم میخواهد قبل از شهادتتان برای آخرین مرتبه دستان یتیمنواز را بر سر و روی من بکشید. چه گذشت بر سیدالشهدا؟
این اشعار منسوب به حضرت است:
لا تحرقی قلبی بدمئک حسرتا / ما دام منی الروح فی جثمانی
یعنی عزیزم سکینه، تا حسین زنده است جلوی حسین گریه مکن. با گریههایت قلب بابا را آتش مزن. برای سیدالشهداء دیدن اشک چشمان این نازدانه سخت است.
عزیزم
سيطول بعدى يا سكينه فاعلمى / منك البكاء اذ الحمام دهان
یعنی بابا گریهها را بعد از شهادت پدرت حسین بگذار. بعد از شهادت بابا شما خیلی گریه خواهی کرد. گوییا امام میخواهد بگوید عزیزم ساعتی دیگر آتش به خیمههای شما میاندازند. ساعتی دیگر با تازیانه . همه بگوییم یا حسین
امشب را برویم در خانه بابالحوائج خردسال کربلا؛ علیاصغر
میگویند مرحوم میرزای قمی اعلیاللهمقامه یک دهه روضه گرفته بود. به تمام اینهایی که منبر میرفتند میفرمود که روضه علیاصغر بخوانید. هر شب. گفتند چقدر روضه علیاصغر میخوانید. فرمود مظلومترین شهید کربلا علیاصغر است. شهدای دیگر قدرت دفاع از خودشان را داشتند ولی علیاصغر قدرت دفاع نداشت.
منهال بن عمرو میگوید خدمت امام سجاد آمدم حضرت در مدینه بودند. گفتم دست انتقام خدا از آستین مختار بیرون آمده و قتله شهدای کربلا را مجازات میکند. آقا فرمود: از حرمله چه خبر؟ دل اهلالبیت را آتش زده این حرمله. گفتم آقا وقتی از کوفه بیرون آمدم حرمله را هنوز نگرفته بودند. آزاد بود امام فرمود: حرمله حرمله. گفتم از حرمله چه دیدید؟ آقا فرمود: او چند تیر داشت و چند جا اصابت کرد که دل ما را آزرده. یک تیر را به حنجر علیاصغر زد. این عزیز شیرخواره. طفل رضیع. یک تیر را به سینه سیدالشهداء زد یک تیر به عبدالله خردسال زد. برخی نوشتند که یک تیر حرمله نیز به چشمان ابوالفضل اصابت کرده بود.
منهال میگوید: کوفه که آمدم به مختار گفتم که امام سجاد تو را دعا کرد ولی سراغ حرمله را گرفت. گفت: حرمله را الآن آوردهاند. گفت سر حرمله را برای زینالعابدین به مدینه ببریدد. وقتی سر او را برای حضرت بردند حضرت سجده شکر بجا آوردند. آخرین شهید کربلا است قبل از امام حسین
یکی از بزرگان میگوید که علیاصغر امضای زیر طومار شهدا است و امام بیش از یکصد شهید را تقدیم به رب الارباب کردند آمدند خداحافظی کردند. یکوقت صدای گریه علیاصغر بلند شد. این گریه جواب به هل من ناصر ینصرنی بابا است.
بابا نگو من کسی را ندارم. هنوز تو یک سرباز شیرخواره در قنداقه داری. هنوز تنها نشدی. آقا فرمودند: یا زینب ناولینی ولدی الصغیر حتی اودعه علی را بیاور میخواهم با علی خداحافظی کنم.
یک جمله بگویم مادرها گریه کنید. بچههای شیرخواره زبان سخن گفتن ندارند. وقتی تشنه میشوند، گرسنه میشوند، درد دارند گریه میکنند. علت گریه او را در گرسنگی و درد و تشنگی جستجو میکنند. اگر بچه شیرخوارهای آنقدر از گرسنگی و تشنگی گریه کرد و جواب نگرفت از نفس میافتد و دیگر قدرت ندارد گریه کند و فریاد بزند. نفسهای آخر میبینید زبان از دهان بیرون میآورد. میگویند این بچه دارد گردن میکشد با زبان و لبهایش و حرکت سرش در جستجوی آب و غذا است. آی مادرها آی پدرها علی در آغوش حسین گردن میکشید. این را میگویند تلظی. یک معنای تلظی هم علما میگویند وقتی ماهی را زندهزنده میگیرید و در خشکی میاندازید دیدید ماهی برای رسیدن به آب جان میدهد این پهلو و آن پهلو میرود. علیاصغر در آغوش حسین دستوپا میزد
مگو آب مگو آب عمو نیست عمو نیست / تو را چاره علی جان بهجز تیر عدو نیست
دگر آب محال است برو وقت وصال است / علی جان علی جان علی جان علی جان
نشان ده نشان ده به من مشک عمو را / مپوشان مپوشان زمن مشک عمو را
که من مست وصالم پی آب بقایم / علی جان علی جان علی جان علی جان
آقازاده را در آغوش سیدالشهدا سپردند. آقا یک نگاه به چهره علی کرد. آقا فرمود: مردم مگر نمیبینید علی دارد از تشنگی دستوپا میزند. اتمامحجت نمود.
هان بیا ای کودک افسردهام / مرغک لب تشنه پر بستهام
تا به اوج عشق پروازت دهم / نیکفرجامی ز آغازت دهم
خدا رحمت کند آیتالله شوشتری را. میفرماید: روز عاشورا چند چیز از زمین کربلا به آسمان رفت یکی از آنها را میفرماید خون علیاصغر بود. میگوید ملائکه الله به ملکوت بردند. اگر قطرهای از خون این مظلوم عالم بر روی زمین میریخت زمین دهان باز میکرد و همه فسقه و فجره را درون خود میکشید.
یکوقت دیدند تیر حرمله از گوش تا گوش علی.
یک جمله هم بگویم خانمها بهتر گریه کنید. این حرف حرف زینب کبری است. هر طفل شیرخوارهای را که از مادر میگیرند با مهربانی جدا میکنند. با ناز و عطوفت این بچه را از شیر میگیرند. دلها بسوزد برای علیاصغر. علی را از شیر گرفتند. حسینیها! بجای محبت و مهربانی با تیزی نوک پیکان حرمله از شیر مادر گرفتند. همه بگویید مظلوم حسین
شب ششم محرم است و شب ارادت به حضرت قاسم بن الحسن. این عزیز سیزدهساله امام حسن که برای همه نوجوانان ما الگو است امام حسین برای همه طبقات اجتماعی الگو دارد. جوان، نوجوان، شیرخواره، دختر خردسال، دختر میانسال، مادر، زن جوان، پیرمرد، ارباب، نوکر، همه و همه.
زمانی که علیاکبر به شهادت رسید حضرت قاسم خیلی وابستگی به علیاکبر داشت. بیتاب شد. آمد خدمت سیدالشهداء و گفت: عمو اذن جهادم بده. تاریخ مینویسد امام حسین تعلل میکردند در اذن دادن؛ علت هم داشت. یک علتش این بود که قاسم امانت امام حسن بود. این آقازاده از سهسالگی تحت کفالت عمو بزرگشده بود. پدر نداشته. یادگار امام حسن است. امانت امام حسن است. یکجهت دیگر هم این بود که حضرت قاسم نوجوانی است سیزدهساله. این نامردمان شرف ندارند. دین ندارند. رحم به امام نمیکنند. قاسم بن الحسن که جای خود دارد. لذا راوی میگوید وقتی قاسم سوار بر مرکب شد پاهای حضرت قاسم به رکاب نمیرسید. خیلی آمد خدمت امام حسین و اصرار کرد. اینقدر جلوی امام حسین پاهایش را زمین زد، این پا و آن پا کرد لجا لجا؛ تا اذن امام را گرفت. صاحبان مقاتل مینویسند: امام حسین، قاسم را در بغل گرفتند و هر دو گریه کردند. قاسم بر غربت امام، امام بر مظلومیت قاسم.
اینقدر گریه کردند که حالت ضعف به هر دو دست داد. خیلی این آقازاده زیبا است. پدرش امام حسن یوسف اهلالبیت بود؛ این آقازاده نیز شبیه پدر است. لذا مقتل نویسان نوشتهاند وقتی قاسم روانه میدان شد کقلقله القمر مثل قرص ماه میدرخشید.
وقتی قاسم اذن گرفت امام حسین با پارچهای دور صورت حضرت قاسم را نقاب درست کردند. پارچهای دور صورت این آقازاده آوردند که هم آفتاب به چهره این عزیز نتابد و هم از گزند چشمزخم دشمن در امان باشد.
سوار اسب شد. روانه میدان شد. آقا نگاه میکردند صحنه را. همه شهدا روششان این بود که هم با بدن جهاد میکردند و هم در کلام. قاسم هم اشعاری خواند.
ان تنکرونی فانا ابن الحسن اگر مرا نمیشناسید من آقازاده امام حسنم.
سبط النبی المصطفی المؤتمن امام حسنی که نوه پیغمبرتان بود؛ یعنی مردم دارید بچههای پیغمبر را شهید میکنید.
هذا حسین کالاسیر المرتهن / بَیْنَ اُناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمُزَن
یک نگاه به خیمهها کرد. گفت این هم عموی مظلوم و غریبم حسین است که بین شما جمعیت نامرد گرفتار آمده است.
بر فرس تندرو هر که تو رادید گفت / برگ گل سرخ را باد کجا میبرد؟
درگیر با دشمن شد. یکوقت امام دیدند که قاسم از اسب به زمین افتاد. حضرت با سرعت آمدند کنار بدن قاسم؛ اما اینجا یک اتفاقی افتاده که دل شیعه را آتش زده.
یک نانجیبی آمد سر قاسم را از بدن جدا کند؛ اما سیدالشهداء با شمشیر این نانجیب را از قاسم دور کردند. دست این نانجیب از بدن جدا شد. قوم و قبیله این نامرد بهطرف امام یورش بردند. جنگ مغلوبه شد. گردوغبار بلند شد. یکوقت صدای قاسم بلند شد: عمو! بدنم.
مردم! بدن شهدا بعد از شهادت زیر سم اسبان پامال شد اما شهیدی که هم در زمان حیاتش و هم بعد از شهادت بدنش پامال شد قاسم بود.
راوی میگوید گردوغبار فرونشست. دیدم سیدالشهداء کنار بدن قاسم نشسته. سر قاسم را در بغل گرفته. قاسم در حال جان دادن است. سیدالشهداء فریاد زد: عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ عزیز برادر! قاسم! بر عمویت گران تمام شد. أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبُكَ أَوْ يُجِيبُكَ فَلَا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ وقتی صدا زدی که بهموقع نیامدم و وقتی آمدم که نفعی به حال تو نداشت؛ یعنی قاسم وقتی آمدم که بدنت زیر سم اسبها ... همه بگوییم یا حسین
امشب بریم در خانه جوان بنیهاشم علی بن الحسین، حضرت علیاکبر (ع)
جوانان عزیز! علیاکبر به تعبیر خود امام حسین شبیهترین مردم ازنظر اخلاق و گفتار و رفتار به پیامبر بود. جوان نمونه جوانی است که گفتارش حکایت از دینداری او بکند. رفتارش گویای دین و اعتقاد پاکش باشد. عملکردش را نیز که مردم میبینند به یاد دین و خدا بیفتند. این جوان نمونه است. اول شهید از بنیهاشم است. وقتی نوبت به بنیهاشم رسید اعلان کرد که تا من هستم اجازه به بنیهاشم نمیدهم. من اولای بر همه هستم که در راه پدرم و اهداف پدرم جان بدهم. این شهید به میدان رفت. مرحوم شیخ جعفر شوشتری مینویسد بعد از شخص امام حسین هیچ شهیدی بهاندازه علیاکبر کفار را به درک نینداخت. در یک حمله حیدری و هاشمی 120 نفر را به خاک انداخت.
برگشت آمد طرف خیمه. امام حسین ایستاده بودند. وقتی رفت طرف میدان حضرت یک مقدار هم بدرقه و مشایعت کردند. یک دعا هم کردند. فرمودند: اللهم اشهد علی هولاء القوم خدایا گواه باش بر این مردم لقد برز الیهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولک جوانی را فرستادم که شبیهترین انسانها به پیغمبرت بود.
یعنی هرگاه انسان نگاه علیاکبر میکرد آنهایی که پیامبر را دیده بودند قیافه علیاکبر انسان را به یاد چهره رسول خدا میانداخت.
آمد خدمت امام حسین. هوا گرم، این جوان هاشمی تشنه، درگیر با دشمن شده، عرق از سر روی این جوان جاری است، زخمهایی در این حملات برداشته، آمد خدمت امام.
عرض کرد یا ابتا العطش قد قتلنی تشنگی دارد مرا از پا درمیآورد. سنگینی آهن دارد مرا اذیت میکند. اگر مقداری آب بود مینوشیدم بهتر دفاع میکردم. بهتر میجنگیدم.
امام فرمودند: عزیزم ان شاء الله از دست جدت پیغمبر سیراب بشوی؛ یعنی علی صلاحت در این تشنگی است. صلاحت در این عطش است. البته این را هم سابق عرض کردم که علت اینکه علیاکبر آب از امام حسین خواست برای خودش نبود. گفت بابا اگر آبی بود مینوشیدم بهتر دفاع میکردم و میجنگیدم. یکوقت شما غذا میخورید برای تبلیغ بهتر، یکوقت آب مینوشید برای دفاع بهتر از دین، یکوقت آب مینوشید برای رفع عطش خودتان. علیاکبر نگفت که پدر جان میخواهم من سیراب شوم. گفت آب بنوشم تا بهتر از امامم دفاع کنم.
آقا علیاکبر دفعه دوم که به میدان رفت امام حسین صحنه چنگ را کنترل میکردند. حضرت درگیر با دشمن شد. یک عبارتی در مقتل هست که فقط خاص علیاکبر است. فقطعوه بسیوفهم اربا اربا. علی را قطعه قطعه کردند. چاکچاک کردند. این هم علت داشت. نانجیبی عمودی به فرق علیاکبر زد. حضرت میخواست از اسب به زمین بیفتد خم شد روی اسب، دستها را دور گردن اسب گره کرد. این اسب رم کرد بهطرف دشمن، هر کسی میرسید یک ضربه شمشیر به علیاکبر میزد. لذا وقتی سید الشهداء بالای سر علیاکبر آمدند بدن قطعه قطعه بود.
مرحوم شیخ جعفر شوشتری مینویسد: وقتی علیاکبر شهید شد سه فریاد بلند شد. اول صدای علیاکبر بود. ادب این جوان هاشمی را ببینید. صدا زد:
یا ابتاه علیک منی السلام بابا منم رفتم خداحافظ.
هذا جدی رسولالله یقرئک السلام؛ بابا پیغمبر دارد شما را سلام میکند. میفرماید: حسین! بهجانب ما بشتاب. بابا دیگر فکر تشنگی من نباش! الآن پیغمبر من را سیراب کرد.
این صدای اول بود. یکصدا هم از درون خیمه بلند شد. صدای عمهاش زینب بود. صدا زد: وامحمدا واعلیا واحسینا؛
اما حاضرید بشنوید صدای سومی هم بلند شد. صدای سید الشهداء بود. آمد کنار پیکر علی. صدا زد: ولدی علی علی الدنیا بعدک العفا.
مرحوم مجلسی میگوید: آقا کنار پیکر علی نشست. علی! دیگر بعد از تو خاکبرسر دنیا باد. بابا رفتی و از هموغم دنیا آسوده شدی.
و بقی ابوک وحیدا؛ بابا را تنها گذاشتی.
راوی میگوید: یکوقت دیدیم حسین سر علی را به دامن گرفت. خم شد. صورت بهصورت جوانش گذاشت.
همه بگوییم یا حسین.