از ویژگیهای وجود مقدس امام حسن علیهالسلام بحث عبادت حضرت است.
در تاریخ آمده است که وقتی حضرت وارد مسجد میشدند در آستانه در مسجد میایستادند و صدا میزدند: «اِلهی عَبدُکَ بِبابِک»؛ بنده تو در خانه تو آمده است؛ مسکین در خانه تو آمده است.
«یَا مُحسِنُ قَد أتاکَ المُسیء»؛ ای نیکوکار گنهکار آمده است.
آداب ورود به مسجد را باید از امام حسن علیهالسلام یاد گرفت.
میفرمودند: «خدایا! از زشتیهایی که نزد من است به زیباییهایی که نزد تو است بگذر!»
میگویند وقتی امام مجتبی علیهالسلام میخواستند وضو بگیرند بدن ایشان میلرزید.
علت را میپرسیدند و ایشان میفرمودند: «نمیدانید در پیشگاه چه پروردگار بزرگ و مهربانی میخواهید بایستید و حرف بزنید.»
یکوقت به ما بگویند ده دقیقه در صداوسیما حرف بزن دستوپایمان میلرزد. بگویند جلوی یک جمعیتی بلند شو و حرف بزن! مطلب را کموزیاد میکنیم و مطلب یادمان میرود و یا باید یادداشت کنیم.
اما متأسفانه ما خیلی راحت در پیشگاه خدا میایستیم و همهجا هستیم جز در محضر خدا.
این به دلیل بیمعرفتی است.
وقتی امام علیهالسلام، آیات قرآن را میخواندند و به «یَا أیُّهَا الَّذینَ آمَنوُا» میرسیدند میفرمودند: «لَبَّیک».
در ایام زندگیشان سه مرتبه کل زندگی را با فقرا تنصیف کردند؛ یعنی هرچه داشتند نصف کردند؛ ملک، خانه، وسایل، مایحتاج، پول.
امام علیهالسلام، ضیافتخانه داشتند و فقرا را میآوردند و اطعام میکردند.
خب آقایان! اگر این اموال را در راه خدا دادید خدا جبران نمیکند؟
خدا به اضعاف مضاعف جواب خواهد داد.
یکی از این وهابیهای پلید ناصبی جلوی ما را در مدینه گرفت و گفت: اینهمه از علی بن ابیطالب علیهالسلام تمجید میکنید مگر تنها داماد پیامبر صلیالله علیه و آله علی علیهالسلام بود؟ مگر تنها شجاع عرب، علی علیهالسلام بود؟ مگر تنها مسلمان، علی علیهالسلام بود؟
به او گفتم: یک سؤال از تو میکنم. اگر جواب دادی دنبال همان شخص میروم.
گفت: بگو.
گفتم: یک نفر را در عالم اسلام پیدا کن که دومی علی بن ابیطالب علیهالسلام باشد؛ که بتوان در کنار علی بن ابیطالب علیهالسلام از او یاد کرد؛ که در عرض علی بن ابیطالب علیهالسلام در مناقب و سوابق و ایمان باشد.
اگر چنین کسی را پیدا کردی ما دنبال او میرویم.
بعد از شخص پیامبر صلیالله علیه و آله، دومین نفر، شخص علی بن ابیطالب علیهالسلام بود.
سرش را پایین انداخت و رفت.
چند سال قبل، اول ماه محرم، حرم امام علی علیهالسلام بودم.
به آقا امیرالمؤمنین علیهالسلام گفتم: هرچه زیارت بلد بودیم خواندیم. اگر چیزی جا افتاده است ارشاد بفرمایید!
یکدفعه دیدم یک آقایی آمد و مفاتیح را باز کرد و گفت: میشود این زیارت را بخوانید؟
دیدم زیارت امیرالمؤمنین علیهالسلام در روز یکشنبه است و امروز نیز یکشنبه است.
گفتم: چقدر آقا با کرم است. ما چنین درخواستی کردیم و آقا عنایت کردند و چقدر این زیارت پرمحتوا است.
اللهاکبر!
آمدم بخوانم، خود این آقا حرف زد. گفت: من آدم بیسوادی نیستم. تکنسین هواپیما هستم. سه زبان بینالمللی را مانند زبان مادری میدانم؛ فرانسوی، روسی و انگلیسی. ولی در اینجا در محضر امیرالمؤمنین علیهالسلام از پدرم شاکی هستم.
گفت: پدر من بسیار تلاش میکرد تا زبانهای بیگانه را یاد بگیرم ولی یکبار دست مرا نگرفت و در یک جلسه قرآن ببرد و قرآن به من یاد بدهد.
آقایی که حدود 57 سالش بود.
زیارت امیرالمؤمنین علیهالسلام که نصف صفحه است را نمیتوانست بخواند.
من شروع به خواندن زیارت کردم. گفتم: دیر نشده است و اگر پدرت برای تو کاری نکرده است خودت به داد خودت برس!
گفت: از ما گذشته است.
گفتم: از این قرآنهای قلم نوری بخر که هر جای قرآن بگذاری با هر قرائتی برای تو میخواند. پول داری این وسیله را بگیر و با آن بخوان!
یکی از خواستههای امیرالمؤمنین علیهالسلام از خدا این است و شما هم از خدا بخواهید! نترسید!
امام علیه السلام می فرماید: پروردگارا! اول نعمتی که در دنیا از من میستانی جان من باشد؛ یعنی خدایا قبل از اینکه ذلیل و علیل شوم و دیگران بخواهند به من کمک کنند مرا ببر!
یعنی قبل از اینکه آنهایی که یکزمانی زیر بغلشان را گرفتیم با منت و نگاه خفتبار به ما نگاه کنند و سر نگهداشتنمان دعوا شود
البته مرگ را از خدا نخواهید.
امام صادق علیهالسلام میفرماید: طول عمر بخواهید ولی طول عمر مقرون بهسلامت و عافیت.
خدایا! اول تا سالم هستیم برویم که مردم از رفتن ما عزادار شوند؛ نه اینکه شاد شوند.
بعضیها رفتنشان موجب شادی برای دیگران است.
مؤمن واقعی کسی است که پیامبر صلیاللهعلیهوآله را بیش از خودش دوست بدارد.
در لیلةالمبیت، چهل جوان از چهل قبیله قریش مسلح شده بودند پیامبر صلیاللهعلیهوآله را در خانه ترور کنند. همان شب جبرئیل ابلاغ کرد که ای پیامبر! امشب در خانه نمان! میخواهند شما را ترور کنند.
برنامه چیست؟
خدا میفرماید: شما از منزل خارج شوید و علی در بستر جای شما بخوابد.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله عین این جریان را به امیرالمؤمنین علیهالسلام گفتند.
میدانید آقا به پیامبر صلیاللهعلیهوآله چه عرض کردند؟
حالا اگر ما بودیم میگفتیم: یا رسولالله! میخواهید ما را جای خودتان در بستر بخوابانید و چهل شمشیر به دست ما را قطعهقطعه کنند؟ حالا هرکسی به شما عرض ارادت کرد باید هدف تیر بلا قرارش بدهید؟
امیرالمؤمنین علیهالسلام یک سؤال کرد. عرض کرد: اگر من در بستر بخوابم شما سالم از این منزل بیرون میروید؟
پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: بله.
دیگر هیچ نپرسید.
نپرسید که من زنده میمانم یا خیر؟
این را مؤمن میگویند.
علی بن ابیطالب علیهالسلام بچههای پیامبر صلیاللهعلیهوآله را بیش از بچههای خودش دوست میداشت.
یادگاران پیامبر صلیاللهعلیهوآله حسن و حسین علیهماالسلام بودند.
در جنگ صفین، حضرت به محمد حنفیه پرچم را دادند و به او گفتند: تعدادی نیرو بردار و به لشکر شام حمله کن! او حمله کرد و برگشت.
خسته بود. امیرالمؤمنین علیهالسلام بعد از لحظهای استراحت به او فرمودند: محمد! تعدادی نیرو بردار و به هیمنه لشکر شام حمله کن!
محمد حنفیه دوباره حمله کرد.
برگشت. امیرالمؤمنین علیهالسلام یک مقدار عرق از سر و روی او پاک کردند و دوباره گفتند: خستگی را که رفع کردی دوباره به سمت چپ لشکر شام حمله کن!
محمد حنفیه دفعه سوم حرکت کرد. وقتی برگشت. تا مقابل امیرالمؤمنین علیهالسلام ایستاد شروع به گریه کرد.
آقا فرمود: چرا گریه میکنی؟
عرض کرد: من فرزند شما هستم و حسن و حسین علیهماالسلام نیز فرزندان شما هستند. سه مرتبه امروز به من مسئولیت جنگ دادید ولی یکبار به حسنین علیهماالسلام امر به جنگیدن نکردید.
آقا، محمد حنفیه را در بغل گرفتند و بوسیدند و فرمودند: بابا! تو فرزند منی و حسنین علیهماالسلام فرزندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله و فاطمه سلاماللهعلیها هستند. من فرزندان خودم را قربان بچههای پیامبر صلیاللهعلیهوآله میکنم.
اصلاً علی علیهالسلام، عباس سلاماللهعلیه را برای عاشورا میخواهد.
وصیتی که امیرالمؤمنین علیهالسلام روز بیستم رمضان به قمر بنیهاشم سلاماللهعلیه کرد فرمودند: «یا بُنَیَّ إذا دَخَلتَ المَشرعَ إیّاکَ أن تَشرِبَ المَاءَ وَ أخوکَ الحُسین عَطشاناً» بابا! وقتی وارد فرات شدی نکند آب بنوشی و حسین تشنه باشد.
امام صادق علیهالسلام میفرماید: مؤمن آن کسی است که اطاعت خدا را به دست میآورد.
امام حسین علیهالسلام نیز میفرماید: رضایت خدا را در زندگی محور قرار دادید از مخالفت مردم نترسید زیرا خدا شما را تأمین میکند و اگر دنبال رضایت مردم رفتید و خواستید مردم را خشنود کنید و خدا را از خودتان ناخشنود کنید خدا شما را به همان مردم واگذار میکند. این همان شر دنیا و آخرت است.
خیر دنیا و آخرت را کسی دارد که خدا را از خودش راضی کند و شر دنیا و آخرت را کسی دارد که بخواهد مردم را راضی کند و خدا را ناراضی کند.
رضایت مردم زمانی خوب است که خدا از انسان راضی باشد.
آیتالله حاج شیخ محسن محدث زاده پسر حاج شیخ عباس قمی خاطرات زیادی از پدر خود برای من نقل کرد. یک خاطره را بگویم.
گفت: پدر ما در اواخر عمر یکدفعه بینایی خود را از دست داد.
روزی پدرم وضو گرفت و به طبقه فوقانی منزل که پنجرهای رو به حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام داشت آمد و پنجره را باز کرد. رو به حرم، کتاب اصول کافی را باز کرد و چشمهایش را استلام به صفحات کتاب داد و یک جمله به امیرالمؤمنین علیهالسلام عرض کرد: آقا! من چشم را برای خدمتگزاری به شما میخواهم. اگر صلاح شما در این است و خدمت مرا قبول میکنید و مرا بهعنوان خادم قبول دارید این چشم را به من برگردانید.
پدرم صفحات کتاب اصول کافی را به چشمانش مالید بیناییاش برگشت.
دقت کنید! اصول کافی؛ نه قرآن. قرآن که مقام بلندتری دارد.
وجود مقدس امیرالمؤمنین درباره قرآن میفرماید: «شفاء لا تُخشی أسقامه»؛ دردی نیست که قرآن نتواند درمان کند. مرضی نیست که درمانش در قرآن نباشد.
من یکچیزی بگویم به خودتان بنازید که ایمانتان علوی است.
لعنت بر کسانی که میگویند ایمان ایرانیها عمری است. ما ایمانمان، ایمان علوی است.
زمانی که اسرای ایرانی را در مدینه بردند، عمر خلیفه بود. یک تعدادی از زنها و مردهای ایرانی را آورده بودند.
آقا امیرالمؤمنین علیه السلام بلند شدند نزد عمر سخنرانی کردند و فرمودند: ای عمر! از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که قوم کریم و عالم و حکیم اسیر نمیشوند.
«هولاءِ قَومٌ کُرَماءٌ عُلَماءٌ حُکَماءٌ»؛ ایرانیها انسانهای حکیم و کریم و عالم هستند.
اینها را به اسارت نگیرید. آزادشان کنید.
علامه مجلسی این حدیث را در بحارالانوار آورده است.
عمر گفت: من اینها را آوردهام تا مردهایشان را اسیر و زنهایشان را کنیز و بچههایشان را مسلمانان بهعنوان برده تقسیم کنند.
اینهایی که به اسلام ایراد میگیرند که اسلام مروج بردهداری است. اسلام برده زدا است. نه بردهدار.
امام مسلمین علی علیه السلام است.
ایرانیها بنازید به خودتان که ایمانتان علوی است.
آقا، حریف عمر نشدند. حضرت فرمودند: من از طرف خودم و تمام بنیهاشم هرچه از این ایرانیها سهم ما بهعنوان اسیر است همه را آزاد کردیم. ما سهم خودمان را نمیخواهیم.
یکی از آداب ذکر، اخلاص است و آنهایی که در دعاهایشان و اذکارشان اخلاص دارند نتیجه میگیرند.
یکوقتی حضرت ابراهیم علیهالسلام در منجنیق گرفتار بود.
جبرئیل گفت: جناب ابراهیم! کمکت کنیم؟
گفت: خیر. از خدا کمک میخواهم؛ نه از تو.
آقایان خیلی عجیب است که انسان هیچ کمکی نداشته باشد و گرفتاری داشته باشد و جبرئیل، فرشته خدا نیز بگوید کمکت کنم بگوید من از خدا کمک میخواهم.
گفت: الآن تو را میسوزانند. بگو تا به خدا بگوییم.
گفت: «عِلمُهُ بِحَالی حَسبی مِن سُؤالی»
دوست نزدیکتر از من به من است / وین عجبتر که از وی دورم
چه کنم با که توان گفت که دوست / در کنار من و من مهجورم
ابراهیم علیهالسلام عرض کرد: خدا میداند حال من چیست و این برای من کافی است.