90387b8dc1dd0038b0337ace5e9b7cef

صلی‌الله علیک یا اباعبدالله

آقا فرصت گرفتند امشب را.
جریاناتی امشب اتفاق افتاد. وقتی فرصت داده شد آقا فرمودند: همه جمع بشوید. همه اصحاب جمع شدند.
حضرت فرمودند: من از این مردم نمی‌بینم کسی بیاید و بیعت کند و بخواهد که ما آن‌ها را نجات بدهیم. کار هم به اینجا رسیده است و می‌خواهند جنگ را آغاز کنند. شما بروید و بار بیعتم را از شما برداشتم.
حضرت ابتدا دعا کردند: انی لا اعلم اصحابا اوفی و ابر من اصحابی؛ باوفاتر و نیکوکارتر از شما سراغ ندارم؛ اما بروید.
اول کسی که سخنرانی کرد ابالفضل بود. عرض کرد: لاارانی الله بذلک ابدا؛ کجا برویم؟ خدا نبیند ما را درحالی‌که به شما پشت کرده ایم.
آقا رو کردند به خاندان عقیل و فرمودند: یک برادرتان مسلم شهید شد. یک داغ برای شما کافی است. از تاریکی شب استفاده کنید و بروید.
گفتند: ما بزرگ و سید خودمان را رها کنیم و برویم؟ مردم ما را ملامت نمی‌کنند؟ شرمنده خدا در روز قیامت نمی‌شویم؟ سید و آقای خودمان را در این جا رها کنیم و کجا برویم؟ زندگی اگر عزت است با حسین بودن است و اگر حسین نباشد این زندگی ننگ است.
اول کسی که از اصحاب صحبت کرد مسلم بن عوسجه بود. آن پیرمرد شجاع ولایی ایستاد و گفت: پسر پیغمبر! سخن از جان مگو، جان چیز ناچیز است. به خدا قسم یک جان قابلیت فدا شدن در راه شما را ندارد. دوست داشتم خدا هفتاد مرتبه در راه شما به من جان می‌داد و کشته می‌شدم و پیکرم را آتش می‌زدند و خاکستر به باد می رفت و دوباره خدا مسلم را زنده می کرد و دوباره به همین نحو تا هفتاد مرتبه که خدا این امتحان را برای من رقم می‌زد مرتبه هفتادم می‌گفتم: حبیبی یا حسین.
کیا بودند این ها؟ چه انسان‌های بزرگی! گفت: یک مرتبه کشته شدن در مقابل شما عدد و رقمی نیست.
زهیر بن قین ایستاد و گفت: پسر پیغمبر به خدا قسم دوست داشتم هزار مرتبه خدا زنده می کرد مرا و مرا می‌کشت و دوباره زنده می کرد و می‌کشت تا هزار مرتبه دست از ولای شما برنمی‌داشتم.
آقا در حق همه دعا کردند. فرمودند: امشب شب آخر است و به برنامه هایتان بپردازید.
اصحاب به خیمه‌ها رفتند. بنی هاشم نیز به خیمه‌ها رفتند. آقا سید الشهداء نیز در خیمه خودشان قرار گرفتند.
نافع بن هلال می‌گوید: دیدم سید الشهداء از خیمه بیرون آمدند و دور خیمه‌ها و ارتفاعات قدم می‌زدند. دنبال حضرت بودم و یک وقتی آقا فرمودند: کیستی؟ گفتم: نافع هستم. حضرت فرمودند: نافع! بار بیعتم را از دوشت برداشتم. از تاریکی شب استفاده کن و برو! امام به همه این گونه فرمودند. نافع بن هلال گریست. گفت: آقا شمشیری دارم که هزار درهم می‌ارزد. اسبی دارم که هزار درهم می‌ارزد. خودم و مالم فدای حسین! ما دست از شما برنمی‌داریم. دیدم امام حسین دور خیمه‌ها را با تیغه شمشیر خط می‌کشند تا گودال حفر شود. گفتم: آقا برای چه گودال؟ فرمودند: فردا که جنگ آغاز می‌شود این ها رحم ندارند. می‌خواهیم جبهه جنگ را کنترل کنیم تا از همه طرف به خیمه‌ها حمله نکنند. این گودال‌ها کنده شود تا برای تردد از یک سمت بروند و در این گودال‌ها نی‌هایی ریخته شود و آتش زده شود تا دشمن از همه طرف به ما حمله نکند.
بیش از سی هزار نفر و مجموعه شهدا 102 نفر.
یک اتفاق دیگری نیز امشب افتاد. امشب حدود سی نفر از کوفیان به امام حسین پیوستند. چه انسان‌های سعادتمندی! این ها آمده بودند که امام حسین را بکشند. نیمه‌شب آمدند ببیند چه خبر است؟ دیدند از این خیمه‌ها صدای ذکر یا رب یا رب و تلاوت قرآن و زمزمه با خدا برخاسته. آمدند به محضر سید الشهداء و گفتند: ما آمدیم به شما پیوستیم. فردا حر آمد. برادر و فرزند و غلام حر به امام حسین پیوستند.
یکی از اصحاب می‌گوید: من پشت خیمه امام حسین رد می‌شدم شنیدم که حضرت زینب به امام حسین گفت: برادر! اصحابت را امتحان کردی؟ فردا نروند.
آمد به حبیب گفت. گفت: حبیب! دختر علی نگران است. زینب مضطرب است.
حبیب بن مظاهر تمام اصحاب را جمع کرد و آمدند پشت خیمه حضرت زینب و گفت: دختر فاطمه زهرا! به خدا قسم تا زنده ایم تا نیزه و شمشیر در دست ما است اجازه نمی‌دهیم کسی تعرض به اهل‌البیت کند. اینها بروند؟ حضرت زینب در حق حبیب دعا کردند.
امام سجاد در امشب بیمار سخت است. این نیز حکمتی است. آقا در بستر بیماری است. حضرت زینب پرستاری می‌کند از زین العابدین. خیمه امام حسین کنار خیمه امام سجاد بود. امام سجاد می‌فرماید: شب به نیمه رسیده بود. جون غلام اباذر در خیمه امام حسین نشسته بود و داشت شمشیر حضرت را صیقل می‌داد. یک وقت صدای زمزمه امام حسین بلند شد که امام سجاد می‌فرماید: من شنیدم و عمه‌ام نیز می شنید. اشعاری را امام حسین خواند. امام سجاد می‌فرماید: من فهمیدم پدرم برای شهادت آماده‌شده است. بغض راه سخن گفتن را بر من بسته بود. مواظب بودم گریه نکنم تا عمه‌ام بی‌تابی نکند.
امام می‌فرمود:
یا دهر! اف لک بالخلیل / کم لک بالاشراق و الاصیل
من صاحب و طالب جلیس / والدهر لا یقنع بالبدیل

یعنی ای روزگار! اف باد بر تو که حسین را هم تنها گذاشتند.
امام سجاد می‌فرماید: یک وقت عمه‌ام بی‌تاب شد. صدای ناله زینب بلند شد: وَاثُكْلاه! لَيتَ المَوتَ أعدَمَنِي الحَياةَ؛ ای کاش زینب قبل از امشب مرده بود و صدای ناله مظلومانه حسین را نمی‌شنید.
زینب صدا زد: الیوم مات جدی رسول الله الان جدم پیغمبر را از دست دادم. الان بابام علی را از دست دادم. الان مادرم فاطمه را از دست دادم. الان برادرم حسن را از دست دادم؛ یعنی ای حسین! تو یادبود پیغمبری. تو یادگار علی هستی. تو یادگار مادرم فاطمه ای. تو بوی حسن رامی دهی. در همه این مصیبت‌ها می‌گفتم: حسین دارم چه غم دارم. امام سجاد می‌فرماید: عمه‌ام بی‌هوش شد. سید الشهداء به خیمه امام سجاد آمد و سر خواهر را به دامن گرفت و خواهر را به هوش آورد. دست روی سینه خواهر گذاشت:
خواهرم يا اُخَيَّةُ لا يُذهِبَنَّ حِلمَكِ الشَّيطانُ؛ خواهرم صبرت را شیطان نبرد. خواهرم جدم پیغمبر از من بهتر بود رفت. بابام علی از من بهتر بود رفت. مادر فاطمه برادرم امام حسن از من بهتر بودند رفتند. خواهرم! ان اهل السماء لا یبقون آسمانیان نمی مانند و زمینیان می میرند. خواهرم! هر چه باشد تو علی را دختری. صبوری و شکیبایی کن!
گر خورد سیلی سکینه دم مزن / عالمی زین دم زدن بر هم نزن
امشب امام حسین، زینب را آرام کرد. گفت برادر! حالا که امر به صبر کردی صبر می‌کنم.
اما برادرها! امشب گذشت. فردا بعدازظهر عاشورا کسی نبود زینب را آرام کند. دختر امیرالمؤمنین از خیمه دوان‌دوان بیرون آمد. باد مخالف می‌وزد. گرد وغبار فضا را پرکرده است. ای وای ای وای حسینش را نمی‌بیند. از حسین صدایی نمی‌شنود. دختر امیرالمؤمنین رفت روی تل زینبیه.
آی گرفتارها! آی حاجتمندان! خدا را به این ساعت زینب قسم بدهید. ساعت اضطرار زینب. از روی تل زینبیه نگاه کرد. دید نیزه‌دار با نیزه می‌زند. شمشیر دار با شمشیر می‌زند. ای وای ای وای. آن‌هایی که سلاح ندارند دامن ها را پر از سنگ می‌کنند. سنگ‌باران می‌کنند. عزیز پیغمبر در گودی قتلگاه است.
دست ها را روی سر گذاشت. صدا زد: اما فیکم مسلم؟ مگر یک مسلمان در بین شما پیدا نمی‌شود؟ آی مردم این فرزند پیغمبر است. کسی جواب زینب را نداد. مضطر شد و رو به مدینه کرد. صدا زد: وامحمدا واعلیا.
شب عاشورا است. سینه ات را آزاد کن. زینب فریاد زده. صدایت را در عالم معنا به کربلا برسان.
چه دید زینب؟
حاضری ناله کنی؟
نگاه کرد دید شمر بر سینه حسین

ba8105ffcbf1e654523b3092c0b2fd33 XL

امروز عصر خیمه‌ها را به آتش کشیدند.

حمید بن مسلم از واقعه‌نویس‌های کربلا است. می‌گوید دیدم یک دختربچه‌ای دامنش آتش‌گرفته و می‌دوید به‌طرف صحرا. هر چه بیشتر می‌دوید شعله بیشتر می‌شد. می‌گوید: دلم به حال این دختربچه سوخت. با اسب به دنبال این دختر رفتم. این دختر تا دید دارم تعقیبش می‌کنم وحشت بیشتری کرد. فکر کرد می‌خواهم به او آزار برسانم. بیشتر می‌دوید. شعله آتش بیشتر می‌شد.
چه وضعی داشتند حرم آل الله؟ امروز عصر و امشب؟
آی میان همه دل‌ها امان از دل زینب
تپش‌های دل زینب زیارت‌نامه می‌خواند / ثواب این زیارت را کسی جز من نمی‌داند
میان همه دل‌ها امان از دل زینب / امان از دل زینب
امشب در حرم آل الله دیگر چراغی روشن نیست. امشب گل‌های اهل‌البیت روی دشت کربلا جسدهایشان عریان است. این زن و بچه‌های داغ‌دیده در یک خیمه نیم‌سوخته جمع شده‌اند. حمید بن مسلم می‌گوید خودم را رساندم را به این دختر رساندم. از اسب آمدم پایین. تا آمدم پایین اول حرفی که زد گفت: آی مرد! قرآن خوانده‌ای یا نه؟ گفتم: آری؛ قرآن خوانده‌ام. گفت: این آیه قرآن را خوانده‌ای؟ فاما الیتیم فلاتقهر؛ یعنی حمید بن مسلم به خدا من بابا ندارم. گفت: آتش لباس را خاموش کردم. محبت به او کردم. گفتم: عزیزم! قصد اذیت تو را نداشتم. من می‌خواستم شعله آتش لباست را خاموش‌کنم.
گفت: ظرف آبی به او عرضه کردم. این دختر تشنه دامن سوخته. این دختر گرسنه. یک‌وقت آب را پس زد. چرا آب نمی‌نوشی؟ گفت: آی مرد! خودم دیدم بابام را با لب تشنه کشتند.
همه بگوییم مظلوم حسین

حرم حر بن یزید ریاحی

صلی‌الله علیک یا اباعبدالله صلی‌الله علیک یابن رسول‌الله امشب را یک نامی از حر ببریم. این سردار تائب. این سردار خوشبخت. کسی که تا صبح عاشورا در صف دوزخیان بود و صبح عاشورا به خیل بهشتیان پیوست. این دعای امام سجاد را در ابوحمزه ثمالی زیاد تکرار کنید دو کلمه هم بیشتر نیست واختم لی بخیر خدایا عاقبت بخیر ما را از دنیا ببر. خدایا عبادت‌هایمان ضایع نشود... ابن ملجم مرادی اهل نماز شب بود. یکی از برگزیدگان یمن بود و به کوفه آمده بود. علی علیه‌السلام به او حکومت بدهد استانداری به او تفویض کند. آمده شمشیرش در خدمت علی باشد علیه علی بکار گرفته می‌شود. واختم لی بخیر. حر عاقبت‌به‌خیر شد. من یک‌شب عرض کردم حر آدم با ادبی بود. ادبش نجاتش داد. در این طول مسیری که از قبل از محرم با امام حسین روبرو شد پشت سر حضرت نماز می‌خواند. به سید الشهداء احترام می‌گذاشت. تا رسید روز عاشورا. طبل جنگ که به صدا درآمد حر از نخبگان شجاعان کوفه بود. یکی از کوفیان می‌گوید دیدم حر دارد می‌لرزد و رنگ چهره‌اش زرد شده است. گفتم حر از جنگیدن می‌ترسی؟ گفت: به خدا قسم هیچ‌گاه از جنگ نترسیدم. می‌دانی امروز چرا می‌لرزم؟ خودم را بین بهشت و جهنم می‌بینم. می‌ترسم دوزخی بشوم. به‌بهانه این‌که می‌خواهم اسبم را آب بدهم از سپاه فاصله گرفت. فرمانده بخشی از سپاه بود. آهسته‌آهسته فاصله گرفت و به‌طرف خیام حرم امام حسین رفت. آقایان ببینید چه امام مهربانی دارید؟ بعضی‌ها نوشته‌اند اگر امام حسین حر را نمی‌بخشید جا داشت زیرا حر دو ضربه‌به امام حسین زد؛ یعنی به حرکت حضرت و امام هر دو را بخشید. یکی این‌که راه را بر حضرت متوقف کرد و حضرت را مثل امروز در کربلا متوقف کرد. گفت اجازه حرکت نمی‌دهم و نامه آمده است و باید بمانید. دوم این‌که گفت ابن زیاد به من گفته که شما را درجایی متوقف کنم که آب در دسترس شما نباشد. امام فرمودند: بگذارید خیمه‌هایمان را کنار فرات برپا کنیم؛ یعنی فرات پشت سر ما باشد. گفت: آقا در نامه نوشته‌اند که شما را یکجایی پیاده کنم که آب در دسترس شما نباشد. هر دو کار را هم کرد.

اما ببینید این سردار خوشبخت، صبح عاشورا آمد به‌طرف خیمه‌های امام حسین. بعضی‌ها نوشته‌اند کفش‌هایش را هم درآورد. می‌خواهد به حرم وارد شود. دست‌هایش را روی سر گذاشت و زرهش را درآورد و سربه‌زیر انداخته، آمد به‌طرف خیمه سیدالشهدا آقا داشتند نگاه می‌کردند. ای قربان کرم پسر فاطمه. آقایان اگر کسی گفت بد کردم حلالم کن دیگر بیش از این خجالتش ندهید. بگوید دیگر اسمش را نیاز بخشیدمت. سربه‌زیر انداخت و یک کلمه گفت: هل لی توبه؟ آیا فرصت هست برگردم؟ توبه‌ام قبول است؟ آقا می‌پذیرید مرا؟ قبولم می‌کنید؟ یک‌وقت سید الشهداء دست‌هایش را باز کرد و حر را بغل گرفت. زبان حال حر را بگویم. زبان حال همه‌مان را به آقا بگوییم. بگوییم آقا حر رو به شما آورد و ما هم امشب می‌خواهیم هم ناله با حر بیاییم. بگوییم اگر تا حالا شیعه خوبی برای شما نبودیم و به وظیفه‌مان عمل نکردیم شما حر را قبول کردید ما را هم قبول کنید.
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم / از بد حادثه اینجا به پناه آمده‌ایم (2 بار)
آبرو می‌رود ای ابر خطاپوش ببار / که بدین بحر کرم غرق گناه آمده‌ایم

یک جمله به آقا گفت وقتی خیالش راحت شد حسین او را بخشیده، هنوز آرام نشده، گفت: آقا اجازه بدهید از خواهرانتان حلالیت بطلبم. آخر من دل زینب را شکسته‌ام دل سکینه را شکستم آمد پشت خیمه بانوان حرم، صدا زد این دختران فاطمه من حرّم، اللهم انی ارهبت قلوب اولیائک خدایا من کسی هستم که قلب بنده‌های خوب را آزرده کردم. یک جمله گفت و صدای ناله‌های زنان از درون خیمه و ناله‌های حر از بیرون خیمه بلند شد. یک‌وقت صدا زد ای دختران فاطمه نکند روز قیامت در محضر مادرتان فاطمه از من شکایت کنید. با چشمان اشک‌آلود آمد خدمت آقا. دیگر آرام ندارد هم خودش آمد و هم پسرش و هم برادرش و هم غلامش. گفت آقا بگذارید افتخار اول جانباز شما را داشته باشم. به‌به. وقتی به میدان رفت جانبازی کرد و مجروح روی زمین افتاد. سیدالشهدا آمد بالای سر حر، نفس‌های آخر حر است و پیشانی او غرق در خون است. یک‌وقت آقا دستمالی درآورد و پیشانی حر را بست؛ یعنی مردم عالم دیگر از حر بدی نگیرید حسین مدال افتخار به پیشانی حر بسته است. آقا فرمود: تو حری همان‌گونه که مادرت تو را حر نامید. بگوییم یا اباعبدالله دستمال به پیشانی حر بستی و سر او را به دامن گرفتی؛ اما راوی می‌گوید عصر عاشورا حسین به قتلگاه صورت به روی خاک گذاشت.

1418546239313 reuterskarbala th3

در بازگشت از جنگ صفین، سپاه امام علی علیه السلام به محل فعلی کربلا رسیدند. امام دستور دادند آنجا برای استراحت خیمه بزنند. امام برای لحظه‌ای خوابید. یک‌وقت اصحاب دیدند علی سراسیمه از خواب بلند شد. های های علی شروع به گریه کردن کرد. اصحاب در خیمه نشسته بودند و پرسیدند که چه خوابی دیدید. آقا فرمودند: خوابیدم. یک‌وقت ملائکه را در خواب دیدم. از آسمان آمدند و دور این صحرا را یک نشانی کشیدند. نخل‌ها همه قطع شد. از این نخل‌ها خون تازه جوشید. این صحرا یک دریای مواجی از خون شد. یک‌وقت نگاه کردم بین این دریای پر از خون یک کسی پایین می‌رود و بالا می‌آید و صدا می‌زند: انا الغریب؛ انا العطشان؛ انا المظلوم. یک‌وقت خوب نگاه کردم دیدم عزیزم حسین است.

1399109546.5345

شب اول ماه محرم است. معمولاً شب‌های اول ماه و شروع مجالس را توسل به مادرش زهرای مرضیه (س) می‌کنند و تمام جرائمی که در عاشورا به وقوع پیوست ریشه در خانه علی (ع) دارد. اگر در خانه علی را آتش نمی‌زدند آتش به خیمه‌های امام حسین (ع) نمی‌افکندند . اگر سیلی به‌صورت زهرای مرضیه (س) زده نمی‌شد دختران حسین (ع) را مورد ضرب و شتم قرار نمی‌دادند.
صلی‌الله علیک یا مولاتنا یا فاطمه الزهراء سیده نساء العالمین . سلام بر آن بی‌بی که وصیت کرد یا علی! مرا شب غسل بده ، یا علی! مرا شب کفن کن، یا علی! شب بر من نماز بگذار، یا علی! شب مرا به خاک بسپار. صلّ علیّ باللیل و لاتُعلم احدا . این قبر باید مخفی باشد. مدینه رفته‌ها! یکی از سردرگمی‌های زائران در مدینه همین است. یک پای زائر در حرم پیامبر است و یک پای او در قبرستان بقیع است. یک‌بار زیارت را در حرم پیامبر می‌خواند و یک‌بار زیارت را در قبرستان بقیع می‌خواند. این قبر باید مخفی باشد تا مهدی بیاید و پرده‌برداری کند. یکی از علمای بزرگ می‌گوید چرا زهرا چنین وصیتی کرد. می‌گویند وصیت برای حال دل زهرا بود. آن‌قدر به زهرا ستم کردند که نمی‌خواست این نامردمان تابوتش را بر دوش بگیرند. ولی شیعیان امیرالمؤمنین بشنوید که چرا بی‌بی وصیت کرد مرا شب غسل بده و کفن کن. می‌گویند این برای حال دل علی بود. زهرا می‌خواست از تاریکی شب استفاده کند که مبادا دیدگان علی به‌جای تازیانه بخورد.

najaf 07 10 2017 03

شب دهم محرم

موضوع: درسهایی از عاشورا / شخصیت امام حسین (ع)

طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه