رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمودند:
روزی سه نفر داشتند به مسافرت میرفتند. همینکه در دامنه کوهی میرفتند باران شدیدی بارید و این سه نفر به غاری پناه بردند.
همزمان تختهسنگی از بالای کوه حرکت کرد و در دهانه این غار افتاد و غار به قبر آنها تبدیل شد و کاملاً از زندگی ناامید شدند.
با خود گفتند که هرکدام، بهترین کار زندگی را نام ببریم و بگوییم خدایا اگر این را قبول کردی به برکت این کار ما را نجات بده.
اولی گفت: دخترعمویی داشتم که به خواستگاری او رفتم. عمویم مهریه سنگینی را تعیین کرد. در قدیم، اول مهریه را میدادند. دو سه سال مداوم و پیگیر کار کردم و دویست سکه پسانداز کردم و مهریه را دادم. شب عروسی که به حجله رفتیم دخترعمویم گفت که مرا دوست ندارد.
گفتم: خودت چنین مهریه سنگینی قرار دادی.
گفت: این را گفتم تا شاید منصرف شوی. نمیدانستم میروی و تهیه میکنی. درهرصورت دلم پیش تو نیست.
تا این را گفت، گفتم: دخترعمو! دویست سکه برای خودت. من از در حجله بیرون میروم. نمیگویم تو مرا دوست نداشتم. میگویم خودم دوست نداشتم.
بیرون آمدم و به عمو این مطلب را گفتم و رفتم.
رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمود: این آقا در آن غار به خدا گفت: خدایا اگر این کار را قبول کردی ما را از این وضعیت نجات بده!
این تختهسنگ جلوی غار به امر خدا یک مقداری به حرکت درآمد.
نوبت به دومی رسید.
گفت: سالیان متمادی کارگری روزمزد گرفتم. قرارداد با او را بر اساس یک پیمانه گندم بستم. او نیز قبول کرد.
عصر که میخواستم به او مزدش را بدهم رها کرد و رفت و اثری از او نماند.
این یک پیمانه را کشت کردم و گندم پربرکتی ثمر داد. گندمها را فروختم با پول آن دو رأس گوسفند خریدم که زادوولد کردند و در رأس چند سال به یک گله تبدیل شدند.
یک روز در خانه نشسته بودم که در خانه را زدند. دیدم همان کارگر است. گفت: آمدم یک پیمانه گندم را بگیرم.
به او گفتم: پیمانه تو آماده است.
دست او را گرفتم و داخل طویله بردم و گفتم: تمام این گوسفندها همان یک پیمانه تو است.
تمام آنها را برداشت و برد.
اگر با کسی اینطور معامله کردید خدا ندارد که به شما بدهد؟
گفت: خدایا اگر این کار مرا پذیرفتهاید ما را از این دخمه نجات بده!
رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمود: باز یک مقداری این تختهسنگ حرکت کرد.
روایت داریم رحم کنید تا به شما رحم کنند.
نوبت به سومی رسید.
گفت: من پدر و مادر پیری داشتم. روزها دامداری میرفتم و شبها که از صحرا برمیگشتم اول کاری که میکردم یک ظرف شیر میدوشیدم و برای آنها میبردم. آنها نیز میل میکردند و میخوابیدند.
یکشب دیر رسیدم.
طبق برنامه هر شب عمل کردم و به در خانه آنها رفتم. وارد شدم. دیدم آنها در بستر خوابیدهاند.
خواستم بیدارشان کنم، دلم نیامد.
خواستم ظرف شیر را بگذارم و بروم. ولی گفتم اگر این کار را بکنم شاید نیمهشب بیدار شوند و متوجه نشوند من آمدهام و ظرف را نبینند و تا صبح گرسنه بمانند.
تصمیم سوم را گرفتم. ظرف شیر را به دست گرفتم و تا صبح بالای بستر آنها ایستادم.
صبح شد. یکدفعه پدرم بیدار شد و پرسید: کی آمدی؟
گفتم: دیشب.
گفت: چرا ما را بیدار نکردی؟
گفتم: دلم نیامد.
گفت: شیر را میگذاشتی و میرفتی.
گفتم: دلم نیامد. شاید شما از خواب بیدار میشدید و ظرف را نمیدیدید.
خدایا اگر این کار را از ما قبول کردی ما را از این مخمصه نجات بده!
رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمود: تختهسنگ بهطور کامل از دهانه غار کنار رفت و این سه نفر نجات پیدا کردند.
امام خمینی رحمةاللهعلیه در کتاب اربعین حدیث مینویسند:
یکی از بزرگان علمای نجف مقید بود صف اول جا بگیرد و در نماز جماعت شرکت کند.
بیست سال صف اول جماعت نماز میخواند. خودش نیز امام جماعت نبود.
یک جلسهای آمد به صف اول نرسید. در صف دوم جایش شد.
او در خودش بررسی میکند. میگوید: دیدم برایم کسر شأن است که صف دوم نماز خواندم. مثلاینکه صف دوم برای من یک افتخار بود.
یک خورده بیشتر دقت کردم دیدم اصلاً انگار این بیست سال نماز در صف اول را برای صف اول میخواندیم نه برای خدا.
امام مینویسند: این عالم عارف، تمام این بیست سال نماز را دوباره خواند.
این اخلاص است.
یکوقتهایی خدا فراموشمان میشود و پول و مسائل دیگر برای ما مهمتر از خدا میگردد؛ و لذا اگر خدا نزد کسی بزرگ شد دنیا در نظر او با همه عظمت، کوچک میشود و ذرهای نزد او ارزش ندارد.
بودن کشتی در آب عیب نیست؛ بودن آب در کشتی عیب است.
بودن مؤمن در دنیا عیب نیست؛ بودن دنیا در دل مؤمن عیب است.
اگر دنیا در نهاد کسی آمد خطرناک است وگرنه حضور شما در دنیا مزرعه است و باید شما را به کمالات برساند. در همین دنیا بود که بزرگان به کمالات رسیدند؛ در همین دنیا بود که سید الشهداء علیهالسلام «رحمة الله الواسعة» شد؛ در همین دنیا، نیکان عالم به مقامات رفیع رسیدند و متأسفانه در همین دنیا بعضیها بد آزمونی پس دادهاند.
راه نجات، اخلاص است.
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: «بِالاخلاص تُرفَعُ الاعمال» اخلاص است که اعمالتان را بالا میبرد و تزکیه میکند.
«لو خَلَصَت النِّیّات لَزَکَت الاعمال»؛ اگر نیت های شما خالص شد اعمالتان نیز پاک میشود و به آرزوهایتان میرسید.
«مَن أخلَصَ بَلَغَ الآمال»؛ اگر اخلاص به خرج دادید به آرزوهایتان خواهید رسید. اینکه در همین آرزوهای دنیای ماندهایم به این دلیل است که اخلاص در کار نیست.
صدقهای که برای خدا داده شود محال است دنبالش جواب نباشد؛ قدمی که برای خدا برداشته شود محال است که خدا راه را باز نکند. «وَ الَّذینَ جاهَدوا فِینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا»؛ اگر تلاش در مسیر خدا کردی و برای خدا احسان کردی و پیامبر را دوست داشتی خدا تو را دوست میدارد؛ «قُل إن کُنتُم تُحِبُّونَ الله فَاتَّبِعونی یُحبِبکُمُ الله»
یکی از آداب ذکر اخلاص است
چرا بعضیها از ذکر نتیجه نمیگیرند؟
چون با اخلاص ذکر نمیگویند
اخلاص یعنی چه؟
اخلاص یعنی کارتان را برای خدا انجام دهید، گاهی اوقات ذکر که میگوییم برای پول است
میگوید چه ذکری بگوییم تا پولدار شویم؟ چه ذکری بخوانیم تا این مشکلمان حل بشود؟
اصلاً اخلاصی در آن نیست و علت بینتیجگی هم همین است چون ذکر باید صد در صد رنگ الهی به خودش بگیرد
اخلاص بهگونهای انسان را تربیت میکند که حمایت و مخالفت مردم روح او را به هم نمیریزد
امام صادق (ع) میفرمایند: انسان به مقام حقیقی اخلاص نمیرسد مگر اینکه دو چیز نزدش یکسان شود، تعریف و دشنام
ما با یک حاجآقا گفتن میخواهیم پرواز کنیم با یک کلمه تند جا میزنیم با یک تحویل نگرفتن کار را رها میکنیم
کار برای خوشایند دیگران انجام میدهیم یا برای خدا؟
داستانی از اخلاص امام خمینی (ره)
انسان با اخلاص از انجام کار نیکش هیچگاه پشیمان نمیشود.
اگر دیدید کسی از انجام کار نیکش ابراز پشیمانی کرد بدانید برای خدا کارنکرده
اگر برای خدا کاری کردهای خدا قدرشناسی میکند ذره المثقالش را جبران میکند و اگر برای خلق کار کردی و خدا را فراموش کردی باید پشیمان شوی
کار برای خدا سکه دورو برنده است سکهای که هر جهتش بیاید زمین برد است
یا تجلیل از شما میکنند یا نمیکنند، اگر نکردند خدا تجلیل میکند، اگر کردند برای تجلیل مردم کار نکردهای خدا را در نظر گرفتهای
لذا اخلاص روح انسانها را قوی میکند
سرانجام کار و آخرت را فراموش نکنیم بالاخره روزی باید برویم در پیشگاه پروردگار و نتایج اعمال دنیوی خودمان را رصد کنیم.
برای همین آمادگی در دنیا باید از زندگی دیگران عبرت بگیریم
عبرت از سرنوشت زندگی دیگران، اتفاقاتی که برای بعضی از مردم میافتاد ....
حضرت رقیه (س) دختر بابالحوائج امام حسین (ع)
این خانم کوچک با دستان کوچکش گرههای بزرگ باز میکند
حسین جان کربلا را تو کربلا کردی
خوب و بد را از هم جدا کردی
با خدا ما را آشنا کردی
مولا مولا ابا عبدالله
یک یادگار از امام حسین (ع) در دمشق ماند امروز سند افتخار اسلام و شیعه رقیه (س) و زینب (س) است
دنیای تزویر و نفاق در سوریه فعالیت میکند آنچه که مردم را سرپا نگهداشته نام نامی زینب (س) و رقیه (س) است
یک سالی سوریه مشرف بودم بر سر قبر حضرت رقیه (س) .....