re2405 1

شب ششم محرم است و شب ارادت به حضرت قاسم بن الحسن. این عزیز سیزده‌ساله امام حسن که برای همه نوجوانان ما الگو است امام حسین برای همه طبقات اجتماعی الگو دارد. جوان، نوجوان، شیرخواره، دختر خردسال، دختر میان‌سال، مادر، زن جوان، پیرمرد، ارباب، نوکر، همه و همه.

زمانی که علی‌اکبر به شهادت رسید حضرت قاسم خیلی وابستگی به علی‌اکبر داشت. بی‌تاب شد. آمد خدمت سیدالشهداء و گفت: عمو اذن جهادم بده. تاریخ می‌نویسد امام حسین تعلل می‌کردند در اذن دادن؛ علت هم داشت. یک علتش این بود که قاسم امانت امام حسن بود. این آقازاده از سه‌سالگی تحت کفالت عمو بزرگ‌شده بود. پدر نداشته. یادگار امام حسن است. امانت امام حسن است. یک‌جهت دیگر هم این بود که حضرت قاسم نوجوانی است سیزده‌ساله. این نامردمان شرف ندارند. دین ندارند. رحم به امام نمی‌کنند. قاسم بن الحسن که جای خود دارد. لذا راوی می‌گوید وقتی قاسم سوار بر مرکب شد پاهای حضرت قاسم به رکاب نمی‌رسید. خیلی آمد خدمت امام حسین و اصرار کرد. این‌قدر جلوی امام حسین پاهایش را زمین زد، این پا و آن پا کرد لجا لجا؛ تا اذن امام را گرفت. صاحبان مقاتل می‌نویسند: امام حسین، قاسم را در بغل گرفتند و هر دو گریه کردند. قاسم بر غربت امام، امام بر مظلومیت قاسم.
این‌قدر گریه کردند که حالت ضعف به هر دو دست داد. خیلی این آقازاده زیبا است. پدرش امام حسن یوسف اهل‌البیت بود؛ این آقازاده نیز شبیه پدر است. لذا مقتل نویسان نوشته‌اند وقتی قاسم روانه میدان شد کقلقله القمر مثل قرص ماه می‌درخشید.
وقتی قاسم اذن گرفت امام حسین با پارچه‌ای دور صورت حضرت قاسم را نقاب درست کردند. پارچه‌ای دور صورت این آقازاده آوردند که هم آفتاب به چهره این عزیز نتابد و هم از گزند چشم‌زخم دشمن در امان باشد.
سوار اسب شد. روانه میدان شد. آقا نگاه می‌کردند صحنه را. همه شهدا روششان این بود که هم با بدن جهاد می‌کردند و هم در کلام. قاسم هم اشعاری خواند.
ان تنکرونی فانا ابن الحسن اگر مرا نمی‌شناسید من آقازاده امام حسنم.
سبط النبی المصطفی المؤتمن امام حسنی که نوه پیغمبرتان بود؛ یعنی مردم دارید بچه‌های پیغمبر را شهید می‌کنید.
هذا حسین کالاسیر المرتهن / بَیْنَ اُناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمُزَن
یک نگاه به خیمه‌ها کرد. گفت این هم عموی مظلوم و غریبم حسین است که بین شما جمعیت نامرد گرفتار آمده است.
بر فرس تندرو هر که تو رادید گفت / برگ گل سرخ را باد کجا می‌برد؟
درگیر با دشمن شد. یک‌وقت امام دیدند که قاسم از اسب به زمین افتاد. حضرت با سرعت آمدند کنار بدن قاسم؛ اما اینجا یک اتفاقی افتاده که دل شیعه را آتش زده.
یک نانجیبی آمد سر قاسم را از بدن جدا کند؛ اما سیدالشهداء با شمشیر این نانجیب را از قاسم دور کردند. دست این نانجیب از بدن جدا شد. قوم و قبیله این نامرد به‌طرف امام یورش بردند. جنگ مغلوبه شد. گردوغبار بلند شد. یک‌وقت صدای قاسم بلند شد: عمو! بدنم.
مردم! بدن شهدا بعد از شهادت زیر سم اسبان پامال شد اما شهیدی که هم در زمان حیاتش و هم بعد از شهادت بدنش پامال شد قاسم بود.
راوی می‌گوید گردوغبار فرونشست. دیدم سیدالشهداء کنار بدن قاسم نشسته. سر قاسم را در بغل گرفته. قاسم در حال جان دادن است. سیدالشهداء فریاد زد: عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ عزیز برادر! قاسم! بر عمویت گران تمام شد. أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبُكَ أَوْ يُجِيبُكَ‏ فَلَا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ ‏ وقتی صدا زدی که به‌موقع نیامدم و وقتی آمدم که نفعی به حال تو نداشت؛ یعنی قاسم وقتی آمدم که بدنت زیر سم اسب‌ها ... همه بگوییم یا حسین

 

دانلود

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه