امشب بریم در خانه جوان بنیهاشم علی بن الحسین، حضرت علیاکبر (ع)
جوانان عزیز! علیاکبر به تعبیر خود امام حسین شبیهترین مردم ازنظر اخلاق و گفتار و رفتار به پیامبر بود. جوان نمونه جوانی است که گفتارش حکایت از دینداری او بکند. رفتارش گویای دین و اعتقاد پاکش باشد. عملکردش را نیز که مردم میبینند به یاد دین و خدا بیفتند. این جوان نمونه است. اول شهید از بنیهاشم است. وقتی نوبت به بنیهاشم رسید اعلان کرد که تا من هستم اجازه به بنیهاشم نمیدهم. من اولای بر همه هستم که در راه پدرم و اهداف پدرم جان بدهم. این شهید به میدان رفت. مرحوم شیخ جعفر شوشتری مینویسد بعد از شخص امام حسین هیچ شهیدی بهاندازه علیاکبر کفار را به درک نینداخت. در یک حمله حیدری و هاشمی 120 نفر را به خاک انداخت.
برگشت آمد طرف خیمه. امام حسین ایستاده بودند. وقتی رفت طرف میدان حضرت یک مقدار هم بدرقه و مشایعت کردند. یک دعا هم کردند. فرمودند: اللهم اشهد علی هولاء القوم خدایا گواه باش بر این مردم لقد برز الیهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولک جوانی را فرستادم که شبیهترین انسانها به پیغمبرت بود.
یعنی هرگاه انسان نگاه علیاکبر میکرد آنهایی که پیامبر را دیده بودند قیافه علیاکبر انسان را به یاد چهره رسول خدا میانداخت.
آمد خدمت امام حسین. هوا گرم، این جوان هاشمی تشنه، درگیر با دشمن شده، عرق از سر روی این جوان جاری است، زخمهایی در این حملات برداشته، آمد خدمت امام.
عرض کرد یا ابتا العطش قد قتلنی تشنگی دارد مرا از پا درمیآورد. سنگینی آهن دارد مرا اذیت میکند. اگر مقداری آب بود مینوشیدم بهتر دفاع میکردم. بهتر میجنگیدم.
امام فرمودند: عزیزم ان شاء الله از دست جدت پیغمبر سیراب بشوی؛ یعنی علی صلاحت در این تشنگی است. صلاحت در این عطش است. البته این را هم سابق عرض کردم که علت اینکه علیاکبر آب از امام حسین خواست برای خودش نبود. گفت بابا اگر آبی بود مینوشیدم بهتر دفاع میکردم و میجنگیدم. یکوقت شما غذا میخورید برای تبلیغ بهتر، یکوقت آب مینوشید برای دفاع بهتر از دین، یکوقت آب مینوشید برای رفع عطش خودتان. علیاکبر نگفت که پدر جان میخواهم من سیراب شوم. گفت آب بنوشم تا بهتر از امامم دفاع کنم.
آقا علیاکبر دفعه دوم که به میدان رفت امام حسین صحنه چنگ را کنترل میکردند. حضرت درگیر با دشمن شد. یک عبارتی در مقتل هست که فقط خاص علیاکبر است. فقطعوه بسیوفهم اربا اربا. علی را قطعه قطعه کردند. چاکچاک کردند. این هم علت داشت. نانجیبی عمودی به فرق علیاکبر زد. حضرت میخواست از اسب به زمین بیفتد خم شد روی اسب، دستها را دور گردن اسب گره کرد. این اسب رم کرد بهطرف دشمن، هر کسی میرسید یک ضربه شمشیر به علیاکبر میزد. لذا وقتی سید الشهداء بالای سر علیاکبر آمدند بدن قطعه قطعه بود.
مرحوم شیخ جعفر شوشتری مینویسد: وقتی علیاکبر شهید شد سه فریاد بلند شد. اول صدای علیاکبر بود. ادب این جوان هاشمی را ببینید. صدا زد:
یا ابتاه علیک منی السلام بابا منم رفتم خداحافظ.
هذا جدی رسولالله یقرئک السلام؛ بابا پیغمبر دارد شما را سلام میکند. میفرماید: حسین! بهجانب ما بشتاب. بابا دیگر فکر تشنگی من نباش! الآن پیغمبر من را سیراب کرد.
این صدای اول بود. یکصدا هم از درون خیمه بلند شد. صدای عمهاش زینب بود. صدا زد: وامحمدا واعلیا واحسینا؛
اما حاضرید بشنوید صدای سومی هم بلند شد. صدای سید الشهداء بود. آمد کنار پیکر علی. صدا زد: ولدی علی علی الدنیا بعدک العفا.
مرحوم مجلسی میگوید: آقا کنار پیکر علی نشست. علی! دیگر بعد از تو خاکبرسر دنیا باد. بابا رفتی و از هموغم دنیا آسوده شدی.
و بقی ابوک وحیدا؛ بابا را تنها گذاشتی.
راوی میگوید: یکوقت دیدیم حسین سر علی را به دامن گرفت. خم شد. صورت بهصورت جوانش گذاشت.
همه بگوییم یا حسین.