بسم الله الرحمن الرحیم
متن سخنرانی استاد حدائق
موضوع «آیات مهدویت در قرآن»
13 دی 98 - مهدیه بزرگ شیراز
اعوذبالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، قال الله الحکیم فی کتابه الکریم، ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللهِ اَمْوَاتاً بَلْ اَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾[1]
گرچه بحث اصلی پیرامون آیهی 110 از سورهی مبارکه آلعمران و در راهکار اصلاح یک جامعهی ایده آل با توجه به آیات مهدوی بود، به مناسبت خبر تأسفانگیز و نگرانکنندهی سرداری که غیرازاین رفتن انتظار نمیرفت این اتفاق و جریانی که برای ما تلخ اما برای این سردار بسیار شیرین و پر یُمن است؛ به بحث از آیهی 169 از سورهی مبارکه آلعمران پرداخته میشود. سالها مجاهدت و تلاش و خدمت، در دفاع از امنیت اسلام و نه ایران، امنیت مسلمین و امنیت مردم، هم در عراق، هم در لبنان، هم در ایران حاج قاسم سلیمانی اگر غیرازاین میرفت، حق او ادا نمیشد.
روزی رسول خدا از کنار شخصی عبور میکردند، آن شخص مرتب این ذکر را میگفت، «أَسْأَلُكَ خَيْرَ مَا تُسْأَلُ»[2]؛ «خدایا از تو میخواهم آنچه را که بهترین خواسته است». گاهی خود انسان برای خدا خطونشان میکشد که خدایا این را بده و آن را بده، گاهی اینگونه نیست بلکه برآورده شدن حاجت را به خدا، میسپارد. گاهی اوقات به تعبیر قرآن به نظر خودمان خواستههای ما خیر است لکن درواقع شر است؛ اما وقتیکه به خدا واگذار کردید که خدایا! هرچه بهتر میدانید به ما بدهید، اینجا دیگر شر نخواهد بود. پیامبر وقتی این دعای آن شخص را شنیدند، فرمودند: اگر دعای این فرد به اجابت برسد، جز شهادت پاسخی برای آن نیست. «خَيْرَ مَا تُسْأَلُ» یعنی شهادت در راه خدا، برای سردار، مجاهد مبارز، حاج قاسم سلیمانی «خَيْرَ مَا تُسْأَلُ» رقم خورد.
ولیعصر (ارواحنا فداه)، در دعای افتتاح از خدا کشته شدن در راهش را تقاضا میکند: «و قتلا فی سبیلک فوفق لنا.»[3] «خدایا کشته شدن در راهت را به ما مرحمت کن»، این دعای ولیعصر است، دعای صاحبالزمان (عج) است؛ که انسان پایان زندگی و ختم زندگیاش، به اهدا جان ناقابل در راه خدا باشد و آن باقیماندهی زندگی او در راه خدا هزینه شود. در احادیث آمده است: تنها گروهی که روز قیامت در بهشت آرزو میکنند که ایکاش به دنیا بازمیگشتیم، فقط شهدا هستند.
حالا انشاء الله بعد از 120 سال، این مراحل را انسان طی میکند، بالاخره مؤمنین سختی جان دادن را میبینند، سختی شب اول قبر را میبینند. امام سجاد (ع) در دعای ابوحمزه مراحل پیش رو را یاد میکند و اشک میریزد؛ «اعنی بالبکاء علی نفسی، ابکی لخروج نفسی، ابکی لضیق لحدی، ابکی لسؤال منکر و نکیر.» اینها سخت است. ما هنوز جان ندادیم تا بفهمیم جان دادن یعنی چه؟ نمیفهمیم سؤال منکر و نکیر یعنی چه؟ امام سجاد هشدار میدهد، مردم! این راه را پیش رو دارید، این مسیر را خواهید دید، اینها جزء سختترین ساعاتی است که همهی مردم با این مواجه میشوند. این از ناحیه امام به همهی مردم آموزش و هشدار است.
مردم! یادی از شب اول قبر کنید، یادی از عالم برزخ خودتان بکنید، این صورتهای نازپرورده را روی خاک میگذارند، این بدنی که گاهی اوقات در اتاق سه در چهارمتری قرار میگیرد، میگوید دلم گرفت را در قبر میگذارند، اینها حقیقتی است که ما پیش رو داریم، این مراحل سخت را مردم طی میکنند تا به قیامت میرسند، قیامت با آن سختیهایی که دارد، «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ»[4] «همه در گریز و فرارند و از نزدیکترین کسان خودشان فرار میکنند»، مادر بچهی خودش را زمین میگذارد، اینقدر اوضاع سخت است که مردم فقط فکر خودشان هستند، قیامت را هم پشت سر میگذارند، پل صراط با هفت موقف، حساب ایستگاههای جداگانه، ایستگاه نماز، ایستگاه حقالناس و... تا اینکه به آنطرف پل صراط، برسند. هرکه از پل بگذرد خندان است، وقتی به بهشت رسیدند، دیگرکسی که اینهمه سختی را طی کرده است آرزوی برگشت نمیکند، فقط یک گروه و آن شهدا هستند که چنین آرزویی دارند.
پیامبر (ص) میفرماید: وقتی در بهشت قرار گرفتند، هیچکدام از بهشتیها دیگر نمیگویند ایکاش به عقب برگردیم، ولی شهدا آرزو میکنند که ایکاش دوباره برمیگشتیم. وقتی از ایشان سؤال میشود که چرا تقاضای بازگشت دوباره به دنیادارید؟ اینهمه سختی را گذراندهاید، عالم برزخ، شب اول قبر، لحظهی شهادت، آمدن در محضر خدا و قیامت و موقف حساب و پل صراط، چرا دوباره میخواهید این مراحل را بگذرانید؟ شهدا میگویند آنقدر لطف و احسان و محبت از لحظهی شهادت از ناحیهی پروردگار شامل حال ما شده است که دوست داریم دوباره تکرار شود.
خدا میداند لحظهی شهادت بر حاج قاسم سلیمانی چه گذشته است؟ قیامت باید از ایشان بشنویم، کشته شدن و شهادت از نگاه ما تلخ است. به عقیدهی خودم، شیرینترین ساعت عمر سیدالشهدا (ع) زیر تیغ شمر بود. «یدرک و لایوصف»[5] اینها را باید درک کرد و نمیتوان وصفشان کرد. گاهی اوقات برای عزیزی که دوست دارید، خرج میکنید و کار میکنید و وقت میگذارید، میگویند: خسته شدید؟ میگوید: لذت میبرم. میگویند: پای شما درد گرفت؟ میگوید: این پادرد برای من لذت است. مادر شب تا صبح بالای سر بیمار است، میگویند: استراحت کن خسته شدید، میگوید: این خستگی برای من لذت است، بگذار من بیدار بمانم و عزیزم در خواب باشد. هرچه این معرفت بالاتر برود، هرچه انسان خودش و خدا را بهتر بشناسد، در اوج مصائب و سختیها و مشکلات لذت بیشتری میبرد؛ یعنی سرطان، فقر برای او لذت میشود.
وقتی ابن زیاد دیکتاتور در حضور حضرت زینب (س) به سر امام حسین (ع) اشاره کرد، گفت: خانم دیدید که خدا با شما چه کار کرد؟ الآن این حرف را ابن زیادهای عالم به ما میزنند، تاریخ تکرار میشود، امیرالمؤمنین میفرمایند: «إِنَّ الدَّهْرَ يَجْرِي بِالْبَاقِينَ كَجَرْيِهِ بِالْمَاضِينَ»[6] مردم! در برابر شهادت حاج قاسم سلیمانی بگویید: «ما رایت الا جمیلا». همانکه زینب (س) نسبت به شهادت امام حسین (ع) گفت. اینها شرف برای اسلام و برای مؤمنین است. عزت و عظمت برای حاج قاسم سلیمانی است. لذا همین نگاه ابن زیاد امروز هم در بعضی از این رسانههای بیگانه دیده میشود. اینها مزد و پاداش واقعی بندگان مخلص خدا است؛ که اگر با این مجاهدتها و ایثارها غیرازاین اتفاق میافتاد حقشان ادا نمیشد، پیغمبر میفرماید: فقط شهدا آرزوی برگشت میکنند. در روایت آمده است، یکی از سه گروهی که خداوند به ایشان اجازه شفاعت میدهد، بیحساب به بهشت میبرند، شهدا هستند. اینها را در تراز انبیا و علما و شهدا آوردند. کسانی که خوب امتحان پس دادند و خوب زندگی کردند. ایشان در قیامت نیز آن سختیها را نمیگذرانند. لذا شهدا هم میگویند ما دوست داریم که به دنیا برگردیم.
در آیهی 169 سوره آلعمران سه نکتهی کلیدی وجود دارد که بیان میشود:
- پندارهای غلطی که شاید از رسانههای بیگانه در این شبکههای مجازی، بعضیها نشخوار میکنند، با تعبیرهای شاید این شهادت را بیادبانه و زشت تعریف کنند، اما این آیه قرآن بیش از 1400 سال قبل، بعد از جنگ بدر نازل شد. اسلام 14 شهید در جنگ بدر، شش شهید از مهاجرین و هشت شهید از انصار، داشت. بعد از شهادت این آیه نازل شد: ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللهِ اَمْوَاتاً﴾ اول خدا هشدار میدهد، اینگونه تفکر نکنید، اصلاً به فکرتان نیاید که اینها رفتند و تمام شد. آنکه در راه خدا کشته میشود مرده نیست. زنده واقعی است و ﴿عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾ در نزد خدا رزق میخورند.
زنده را زنده نگویند که مرگ از پی اوست / بلکه زنده است شهیدی که حیاتش ز قفاست.
خواهید دید همین شهادت حاج قاسم سلیمانی چه تحولی و چه موجی در جهان اسلام ایجاد خواهد کرد. ما رفتن یک نفر را میبینیم.
گرچه رفتن او از شمار نظر یکی کمتر و از شمار خرد هزاران بیش است
خرد و عقل و منطق میگوید هزاران نفر رفته است و نگاه و نظر میگوید یک نفر شهید شده است، اما برکاتی که از شهادت ایشان حاصل میشود برابر با خون هزاران نفر است. از شهادت شهید حججی چه تحولی در جامعهی اسلامی ایجاد شد؟ یک نفر رفت، چه اتفاق مبارکی افتاد. من افرادی را سراغ داشتم که ارتباط با نماز و خدا نداشتند اما حججی آنها را سر خط آورد. اینها لطف خداست. آن شهید مزد خودش را میگیرد. آن شهید اجر واقعیاش همین است؛ اما رفتن آنها هم حیات و تحول جامعه است. ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللهِ اَمْوَاتاً﴾ این تصور غلطی که دشمنان اسلام، ابوسفیانها، عتبهها و شیبههای زمان پیامبر و امروز دارند که فکر میکنند طرف با کشته شدن تمام میشود. این دیدگاه غلط را مشرکین داشتند. زمانی که رسول خدا از دنیا رفت گفتند اسلام قائمبهذات پیامبر است، با رفتن پیامبر همهچیزتمام میشود و چنین نشد در همین انقلاب بعضیها لحظهشماری میکردند که امام برود و انقلاب به دست نااهلان مسیر انحرافی را طی کند؛ دیدید که خدا چگونه این انقلاب را مدیریت کرد و به خلف صالح او واگذار شد. خود مقام معظم رهبری هم میفرمایند که من تصور این را نداشتم و اصلاً در این فکر نبودم اما خدا مدیر است. خدا ادارهکننده است. دیدید سی سال از ارتحال امام میگذرد، باعزت و شوکت و عظمت این انقلاب مدیریت میشود. زمان امام حسین (ع) هم گفتند که دیگر اسلام تمامشده است. امام حسین (ع) به تاریخ پیوست، آقا سید الشهداء (ع) به حضرت زینب (س) فرمودند که خواهرم آینده قبر من مزار میشود. آنها آن سال را میدیدند و چند سال بعد را میدیدند و امام حسین (ع) امروز عالم اسلام را میدیدید. اولین تفکر و این پندار غلط، خدا میفرماید کشتهشدگان در راه خدا را مرده بهحساب نیاورید اینها زنده هستند. شهید زنده، ناظر و حاضر است. ﴿ اَحْيَاء ﴾
- نکتهی دوم، قرآن میفرماید: اگر کار فی سبیل الله شد ارزشمند است. کشته شدن فی سبیل الله حاج قاسم سلیمانی، خواهد شد. خیلیها کشته میشوند. در همین کشورهای اسلامی در این آشوبها خیلیها کشته شدند ولی فی سبیل الله نبود. داعشی هم کشته میشود. این به درک اسفل میپیوندد. اگر کشته شدن رنگ خدا بگیرد، حیات را به دنبال میآورد. احیا در گرو فی سبیل الله است. باید برای خدا درصحنه آمد.
مرحوم علامهی مجلسی میفرماید: بعضی از کارها پوستهی کار رنگ الهی دارد ولی هستهی کار خدایی نیست بعضی از کارها هسته و درون خدایی است. شاید ظاهرش دنیایی، تجارت و کسبوکار باشد اما برای خداست. عمق کار رنگ الهی گرفته است. اگر کاری رنگ الهی به خودش گرفت، عبادت خواهد بود، اصلاً عبادت یعنی کاری که رنگ خدا به خودش بگیرد. اگر در کشته شدن و رفتن انسانها رنگ الهی آمد، شهید است. شهید یعنی کسی که کشته شدن او برای خداست.
- قرآن میفرماید ﴿ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾ دیگر بالاتر از این مزدی نیست. در قیامت و بهشت پاداشی بالاتر از این نیست.
سؤال یکی از حضار: حاجآقا! چه کار کنیم؟ حاج قاسم سلیمانی رفت ما الآن چکار کنیم. با این اوضاع آشفته چهکاری از دست ما برمیآید، چگونه رفتن سردار را تحملکنیم؟
از زینب (س) یاد بگیرید زینب (س) دست زیر بدن امام حسین (ع) برد، فرمود: «اللهم تقبل منا هذا القربان»[7] مردم! خودتان را نبازید، خدا هست، مردم! امام زمان (عج) هست، اگر حاج قاسم سلیمانی شهید شد، خدای حاج قاسم، حاج قاسمها هستند. عزیزی را از دست دادید، خوش به حال آن شهیدِ عزیز، دلگرم و استوار باشید، امام فرمود: شهادت هنر مردان خداست. ما برای حال خودمان گریه میکنیم، بر حاج قاسم سلیمانی کسی گریه نمیکند، باید رفتن حاج قاسم سلیمانی را به او تبریک گفت. ما ازاینجهت نگرانیم که عزیزی را از دست دادیم. برای ما از دست دادن این عزیز سخت است. ﴿ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾ برای او اتفاق افتاد.
مردم! این انقلاب، اسلام صاحب دارد. امام اگر رفت رهبری آمد. سیدالشهدا (ع) به حضرت زینب (س) فرمود: خواهرم! خواهی دید که رفتن ما چه میکند. شهادت امام حسین (ع)، بنیاد بنیامیه را سرنگون کرد. تحولات پس از شهادت ایشان را در عراق خواهید دید. مزدورهای آمریکایی برخی را فریب دادند و به صحنه آوردند. خواهید دید که چه تحول عظیمی در این مردم شکل خواهد گرفت. آنهایی هم که ناحقی میکردند، حسرت و ندامت اینها را خواهد گرفت. حاج قاسم سلیمانی دغدغهاش این بود که شهید نرود، همرزمان او رفتند و او بماند. خدا مزد او را داد.
راوی به امام صادق (ع) عرض کرد: یا رسولالله (ص)! شما مردم را دعوت به نیکی و پاکی و درستی میکنید که به بهشت بروند. «جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»[8] حور و غلمان و قصرها و کاخهای بهشتی و جنات تجری، گفت همهی اینها که بهصورت نسبی در دنیا نیز پیدا میشود. امام صادق (ع) فرمود: این حداقل ثواب است. مهمترین پاداشی که خداوند به بهشتیها میدهد، معاشرت با ما آل محمد (صل الله علیه وآله وسلم) است. شهید سرافراز، سردار مجاهد، حاج قاسم سلیمانی الآن با امام حسین (ع)، امیرالمؤمنین (ع)، اولیای معصومین و شهدای عالم محشور است چه چیزی از این بالاتر است؟ «عند ربهم»، نزد خدا هستند، خدا عالیترین مقامات را به شهدا میدهد.
برخی افراد ایراد میگیرند که ما چرا در عراق و لبنان کار میکنیم؟! مقام معظم رهبری نیز در چند سخنرانی پاسخ این قبیل سخنان را دادند. عراق و لبنان خط مقدم ما با دشمن است. غفلت از این مسلمانهای مظلوم عواقب خوبی به دنبال نخواهد داشت، یکبار در سفری به لبنان، یکی از جوانهای حزبالله لبنان گفت: ما خط مقدم جمهوری اسلامی هستیم. پرچمهای جمهوری اسلامی در ارتفاعات خلیل الرحمان برافراشته بود. همانجا گفت: ما خط مقدم جمهوری اسلامی هستیم. ایران بهعنوان مدافع مظلومین عالم در برابر استکباری است که به ایشان ظلم میکند، وظیفهی همهی ما که شیعهی علی بن ابیطالبی هستیم دفاع از مظلومین در برابر ستمکاران عالم است.
به امیرالمؤمنین (ع) خبر رسید که سربازهای معاویه در اردوگاه انبار، خلخالی را از پای یک زن یهودی درآوردند، امیرالمؤمنین (ع) خطبه خواند و فرمود: «اگر از شنیدن این خبر آزادمردی دق کند و بمیرد ازنظر من شایستهی تقدیر است.» ما چطور میتوانیم بگوییم که شیعهی علی بن ابیطالب هستیم و جای دیگری از این عالم ظلمی اتفاق بیفتد و ما بیتفاوت باشیم؟! رسولالله (ص) فرمود: «مَنْ أَصْبَحَ و لم یهِتم به امور المسلمین فَلَيْسَ بمسلم»[9] «اگر کسی روزی را بگذراند و به مسائل مسلمانها و اهمیت ندهد مسلمان نیست.»
کوردلانی که میگفتند: شما در عراق چه کار میکنید؟ مجاهدتهای عزیزان ما در سپاه قدس، به فرماندهی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی جلوی فتنهگریهای داعشی که تا نزدیکیهای کربلا، پیشرفت کرد را گرفت. اگر دستشان میرسید شیعهای را زنده نمیگذاشتند. دیدید که با شهدا، سردار شهید اسکندری، حججیها چه کردند؟ شمر در همهی دورانها وجود دارد. سربریدن که مربوط به الآن نیست، داعش درگذشته نیز بوده است.
خود این یاوهسرایان گرهی را باز نمیکنند و ریالی در راستای توسعه فرهنگ و امنیت جامعه هزینه نمیکنند بلکه چوب لای چرخ نظام میکنند و بعد این مجاهدینی که جانبرکف گرفتهاند و آرامش و آسایش و زندگی همهچیز خودشان را برای خدا به خطر انداختند و این امنیت را رقم زدند را نیز زیر سؤال میبرند که آقا در عراق چه کار دارید؟ نافهم! امنیتت، اقتصادت، زندگیات، شرفت، آبرویت در پرتوی این شهدا است. شهدای دفاع مقدس، ذوی الحقوق تمام مسئولین هستند. در دفاع مقدس اگر شهدا نبودند امنیت و اقتصاد، نبود.
ما وامدار حاج قاسم سلیمانیها هستیم. خدا حق اینها را بر ما حلال کند. وامدار شهدایی هستیم که در دفاع از حرم اهلبیت در سوریه و لبنان جانبرکف گرفتند و جان دادند تا امنیت برای مردم بماند، خدا حق این شهدا را بر ما حلال کند. خدا به این بیانصافهایی که اینگونه بیان میکنند؛ انصاف بدهد.
شهید بهشتی که شهید شد، امام فرمودند: رفتن شهدا انقلاب را بیمه میکند. خون مطهر اینها ضامن بقای انقلاب است و آبیاری این نظام را میکند. از یک منظر نیز از دست دادن عزیزی مکدرمان کرده است. من حق میدهم، متأثر و مکدر میشویم.
پیغمبر (ص) یک فرزند یک سال و نیمه به نام ابراهیم داشتند که فوت کرد، ایشان برای دفن به بقیع میرفتند و در راه گریه میکردند، برخی به پیامبر (ص) عرض کردند: یا رسولالله (ص) چرا شما گریه میکنید؟ درحالیکه به مردم میگویید صبر داشته باشید. پیامبر (ص) فرمود: انسان عزیزی را ازدستداده است، قلب انسان سنگین میشود. «من لا یرحم لا یرحم»؛ «اگر کسی رحم نداشته باشد، به او رحم نمیکنند.»، این گریهها دلیل بر عطوفت، محبت و همدردی است؛ اما شهید در رضوان الهی و لقا الهی قرار گرفته است. ان شاء الله زندگی ما نیز به شهادت ختم شود. «و قتلا فی سبیلک فوفق لنا.»
عزیزانی که با گمنامی و ما از ایشان بیخبر، شب و روز خودشان را در سفر و حضر، در رفتن و آمدن و با آن مخاطرات برای امنیت جهان اسلام، تلاش کردند؛ خدا میدانند که چه سختیهایی متحمل شدند و چه زخمزبانها و اتهاماتی را به جان خریدند. «صل الله علیک یا اباعبدالله» در روایت آمده است: «وقتی مصیبتی به شما رو میکند یادی از مصائب سیدالشهدا کنید تا آرام گیرید.» چون هیچ مصیبتی مثل مصیبت امام حسین (ع) نمیشود.
عزیز پیامبر، حسینی که جایش روی شانهی رسولالله (ص) بود. حضرت زینب کنار گودی قتل گاه نشست.
چون مشام جان زینب تازه شد از بوی یار گفت یا رب بوی معشوق من آید زین دیار
شاعر میگوید: از بوی حسین، حسین را پیدا کرد، شمشیرهای شکسته و نیزههای شکسته را کنار زد، بدن قطعهقطعه، سر از بدن جداشده، عریان، یک نگاهی به بدن کرد صدا زد: «أ أنت أخی؟» آیا تو حسین منی؟ برادر! جای تو روی سینهی پیامبر بود، امروز بدن عریانت اما روی خاک تف دیده کربلاست. این خواهر دست زیر بدن قطعهقطعه برد بدن را از زمین بلند کرد، سر به آسمان بلند نمود و فرمود: «اللهم تقبل منا هذا القربان».
[1] سوره آلعمران. آیه 169
[2] مستدرک الو سائل و مستنبط المسائل، جلد 11, صفحه 13
[3] زیارت امام حسین (ع) علیه السلام / کامل الزیارات ابن قولویه، ص 312
[4] سوره عبس آیه 34/35
[5] منظومه حاج ملاهادی سبزواری مقدمه بخش حکمت.
[6] نهج البلاغه / خطبه 157
[7] اعیان الشیعه، ج 1، ص 597.
[8] سوره ابراهیم / آیه 23
[9] تحف العقول عن آل الرسول علیهم السلام، جلد 1, صفحه 58
- بازدید: 1438
بسم الله الرحمن الرحیم.
متن سخنرانی استاد حدائق
11 دی 98 مسجد الرسول
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکیم : بسم الله الرحمن الرحیم. ﴿قُلْ إِنَّمَا اَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَي إِلَيَّ اَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ اَحَداً﴾ [1]
در ادامهی مباحث گذشته با محوریت آیهی پایانی سوره مبارکه کهف، خداوند به پیامبر اکرم میفرماید: ﴿قُلْ إِنَّمَا اَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَي إِلَيَّ ﴾ «به مردم بگو من هم انسانی مثل شما هستم، تفاوت من با شما این است که به من وحی ابلاغ میشود،» از همینجا رمز عظمت رسول الله مشخص می شود؛ هزاران نکتهی باریک تر از مو در «یوحی الیَّ» است که خداوند این پیامبر را برگزیده و این نیز بی جهت و اتفاقی نیست. ﴿ اَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ﴾ «پروردگار همهی انسانها یکی است»؛ ﴿فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ﴾ «هرکسی که علاقمند ملاقات با خداست،» ﴿فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً﴾ «تلاش کند، کارهای شایسته انجام دهد.» ﴿وَلاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ اَحَداً﴾ در این آیه دو نکتهی مهم برای بالا بردن ظرفیت انسانها و آمادگی لقا وجود دارد، که بیان خواهد شد.
مرحوم حضرت امام میفرمودند: ترس از مرگ، ترس از بدی اعمال است. هرکس که از مرگ میترسد یعنی از بدی اعمال خودش میترسد. مثلا وقتی کسی میگوید: من از قاضی هراس دارم. چون یک جای کارش میلنگد. گاهی اوقات ما از مردم هراس داریم، چون نسبت به آنها احساس بدهکاری میکنیم. کسی که وظایف خودش را در حد خودش به نحو شایسته انجام داده از مرگ هراسی ندارد. راوی از امام باقر (علیه السلام) سوال کرد: «مردن برای مومن چه صورتی دارد؟ امام فرمودند: همانگونه که فردی با رغبت می خواهد لباس کثیف مندرس خودش را با لباس زیبایی عوض کند، مرگ برای مومن همین طور است. یعنی با یک رغبت و نشاط آن لباس فرسوده و مندرس دنیایی را از تن بیرون می آورد و خلعت زیبای برزخی را بر تن می پوشاند. چرا برخی افراد این نشاط را ندارند؟ بجای آن ترس و هراس دارند، گاهی اوقات فکرش نیز ایشان را مضطرب میکند. در این آیه دو علت، اشاره شده است، یکی اینکه قرآن میفرماید: هرکسی میخواهد برای ملاقات با خدا مشتاق شود و از مرگ نترسد ﴿ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً ﴾ کار خوب انجام دهد. کارهای شایسته و خدمات اجتماعی، کارهای خداپسندانه، ضریب ظرفیت انسانها را برای ملاقات با بالا خدا میبرد. یعنی اصلا درون و روح انسان را آماده میکند.
﴿ وَلاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ اَحَداً﴾ مومن باید مراقب باشد که در عبادتش شرک وارد نشود، آفت عبادت شرک است. رسول خدا در حدیثی فرمودند: «الشرکَ أخفی من دَبیبِ النَّمل عَلی صفَاةٍ سَوْداء فی لَیْلَةٍ مظلم»[2] «گاهی شرک در اعمال ما وارد می شود اما خودمان متوجه نیستیم، غافل هستیم.» پیامبر میفرماید «أخفی من دَبیبِ النَّمل»؛ «ورود شرک در اعمال از حرکت مورچهی سیاه در شب تاریک روی سنگ سیاه، مخفی تر است.»؛ «صفاه» یعنی سنگ سیاه؛ ممکن است مورچه روی چیزی که تولید صدا میکند حرکت کند ک می توانید صدای حرکتش را با دقت بشنوید اما وقتی مورچه ای روی سنگ سختی حرکت کند، صدای حرکت مورچه را نمی شنوید. «لیلة مظلم» یعنی شب تاریک، گاهی شب به صورتی است که هیچ نوری ندارد حتی ماه هم نوری ندارد. این شب تاریک را «لیلة مظلم» می گویند. گاهی هوا روشن است و می توانید با دقت مورچه را ببینید اما در شب تاریکی که رنگ مورچه نیز سیاه است نمیتوان مورچه را دید. حرکت این مورچه قابل احساس نیست. گاهی اوقات شرک این گونه وارد کارهای شما می شود. صدقه ای میدهید متوجه نیستید که این صدقه برای خدا نیست. حرفی میزنی اما باورت بر این نیست که برای خدا است. کارت رنگ دیگری گرفته است. گاهی فرد کارهایی کرده که ضریب مقبولیت را پایین آورده است. مرحوم امام در اربعین حدیث، میفرمایند: «یکی از علمای نجف بیست سال مقید بود که صف اول جماعت حاضر بشود و نماز بخواند، در نماز جماعت یک ثواب مشترک خدا به همهی نماز گذاران و یک ثوابهای ویژه به نماز گذاران صف اول نسبت به صف دوم و صف دوم نسبت به صف سوم، می دهد.روزی این عالم برای نماز جماعت، در صف اول جایی پیدا نشد و در صف دوم جا گرفت، بعد میگوید: به خودم که رجوع کردم، حس کردم کسر شانم شد که بعد از بیست سال امروز صف دوم نماز خواندم، دقت بیشتری کردم و متوجه شدم که کل این بیست سال را برای صف اول و نه برای خدا، نماز میخواندم. ایشان تمام بیست سال نماز خودش را اعاده کرد. گاهی نماز خواندنمان، زیارتمان، خیرمان هم حواسمان نیست و برای اینکه نمود پیدا کند انجام می شوند.
امیرالمومنین مبنایی را برای ریا کاران نام میبرد؛ چون شیطان هم دشمن ذوالفونی است، گاهی اوقات شیطان بندههای خوب خدا را به اسم اینکه ریا نکنند از کارهای خوب میگیرد. مثلا به تو القا میکند اگر مسجد بروی ممکن است تو را ببینند و ریا میشود، اگر بخواهید صدقه بدهید القا می کند که دو نفر میفهمند و ریا میشود. جوانی از جوانان مجلس، به من گفت: در منزل نمازهایم قضا میشود، چون هر وقت میخواهم نماز بخوانم پدر یا خواهر یا مادر میبینند و با خود میگویم نماز باید خالصانه برای خدا باشد و کسی متوجه نشود. وقتی به خودم میآیم که در دغدغهی این که ریا نباشد نمازم قضا شده. این کار شیطان است. شیطان می بیند که نبض طرف چطوری میزند. بالاخره باید یک ورودی برای جدا کردن و گرفتن مردم از انجام وظایف شان پیدا نماید.
امیرالمؤمنین میفرماید:. «لِلْمُرَائِي ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ[3]،»؛ «ریا سه تا نشانه دارد» اگر این نشانه ها در اعمالمان باشند، باید اصلاحشان کرد. اما اگر کارهای نیک ما با این نگاه نباشد، ریا نیست. «لِلْمُرَائِي ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ: ینشط اذا رأی الناس،» «آدمهای ریاکار، وقتی مردم کارهای آنها را میبینند؛ خوشحالند ولی وقتی مردم از کارهای خوب اینها بی خبرند؛ ناراحتند.» ایشان دوست دارند همه کارهایشان را بفهمند، بدانند، متوجه بشوند. گاهی اوقات از اینکه مردم کارهای ما را متوجه نمیشوند، رنج میبریم. این نشانهی ریاست. اما انسان بی ریا دنبال رضایت خداست، حالا مردم بدانند یا ندانند، بفهمند یا نفهمند. مثل اینکه باید بالای این مجموعه اسم ما ثبت شود. در زمان هارون الرشید، هارون در بغداد مسجدی ساخت، نام هارون بالای مسجد زده شد، بهلول نیمه شب اسم خودش را روی تابلو یا چیزی نوشت و روی اسم هارون گذاشت، صبح به هارون خبر دادند که بهلول اسم خودش را روی اسم شما زده است. گفت بهلول را بیاورید، بهلول را آوردند و به او گفتند: تو رفتی اسم خودت را آن بالا زدی؟ گفت: بله، هارون گفت: من آن مسجد را ساخته ام تو اسم خودت را میزنی؟ بهلول که میخواست به هارون ثابت کند که آن مسجد را برای خدا نساختی، گفت: تو مسجد برای خدا ساختی یا برای مردم؟ گفت: برای خدا. گفت: خدا میداند که مسجد را تو ساختی؟ اگر خدا میداند که تو ساختی و برای خدا هم ساختی، بگذار اسم من بالا باشد و مردم فکر کنند مم ساختم. گفت: من برای خدا ساخته ام، ولی مردم باید بدانند که من ساخته ام. گفت: پس این کار شما برای خدا نیست.
اگر دست و پا میزنیم تا کارهای خود را به مردم معرفی کنیم و مردم بفهمند و اگر نفهمیدند رنج میبریم؛ این اعمال ریاکارانه اند. آن هایی که واقعا خالص هستند، هرچه مخفیانه تر کار کنند، لذتش برای ایشان بیشتر است. در روایت آمده است: «وَ اَلْخُمُولُ أَشْهَى إِلَيْهِ مِنَ اَلشُّهْرَةِ[4]،» گمنامی برای بندگان مؤمن خدا بهتر از شهرت است. لذا عالی ترین صدقه، صدقه در شب تاریک است که گیرنده نفهمد که صدقه دهنده کیست. دریافت کننده نیز نفهمد که پرداخت کننده کیست. این بهترین صدقه است. یا طوری صدقه بدهد که وقتی دست راست میپردازد، دست چپ نفهمد. «وَ يَنْشَطُ إِذَا رأی اَلنَّاسِ و يَكْسَلُ إِذَا كَانَ وَحْدَهُ،»
نشانه ی دیگر ریا این است که: «ریاکار وقتی یک کاری را به تنهایی انجام میدهد و کسی نمیفهمد، رنج میبرد. دوست دارد همه بفهمند. اگر نماز شب میخواند، چهار نفر متوجه بشود. اگر کار خیری میکند، به دیگران هم بازگو کند. این روحیهی ریاکاری هست. آدمهای خالص در تنهایی بیشتر لذت میبرند، لذا معمولا بندگان خوب خدا، خلوت شان بهتر از جلوت شان هست. خلوتهای اینها را باید دید، در جلوت خیلی نشان نمیدهند.»
کسی پیش حاکم اصفهان رفت و گفت: کمکی به ما کن، حاکم اصفهان گفت: اگر دنیا و آخرت میخواهی، نزد آقای سیدمحمدباقر شفتی بروید. مرحوم آیت الله العظمی سیدمحمدباقر شفتی از سادات حجتی شیراز که مسجد سید اصفهان از مساجد معروف و محل اقامهی نماز ایشان است. یعنی حاکم اصفهان جلو ایشان، اظهار عجز میکرد. خدا هم دنیا و هم عزت و آبرو و هم معنویت و عرفان و آخرت را به این عالم داده بود. وقتی حاکم اصفهان کنیز خانهی ایشان را دید، گفت: سیدمحمدباقر شفتی، حال نیمه شب هایش چطوری هست؟ بنده بارها عرض کرده ام که هیچ چیز اتفاقی نیست. گاهی بنده خودم کم کاری میکنم، پیشرفت دیگری را میبینم و میگویم فلانی شانس دارد و من شانس ندارم، این حرف غلطی هست. نظام محاسبهی الهی هم نظام شانسی نیست. خدا میفرماید که ما ذره المثقالها را جواب میدهیم. ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾﴿وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ[5]﴾ علتش چیست؟ یعنی چه کرده است و حوالهی آن را کجا گرفته است؟ کنیز خانهی سید گفت: تا نیمه شب، که همهی اهل منزل میخوابند، سید نیز خواب است. از نیمه شب به بعد، وقت بیداری سید هست. گفت: این مرجع و این آیت الله العظمی از اتاق بیرون میآید، با پای برهنه، ساعتی در حیاط قدم میزند، دست به سر میزند و میگوید: سیدی العفو، سیدی العفو؛ بعد کنار حوض آب، یک نگاهی به آب میکند و مدتی گریه میکند، بعد وضو میگیرد، به اتاقش می رود و مشغول نافلهی شب میشود. چه نافله ای؟ البته آن کنیز در حد معرفت خود حرف زد. گفت: شبها سید محمد باقر شفتی دیوانه میشود، روزها عاقل میشود. نیمه شبها مثل آدمهای دیوانه است. روزها نیز عمامهی خود را بر سر میگذارد و در جمع طلاب، علما، مردم و جامعه حاضر می شود. اینها در خلوت خودشان صاحب نام هستند، خیلی دنبال اسم و رسم در جلوت نیستند.
حافظ میگوید:
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود.
از عوامل دیگری که ضریب پذیرش لقاء را بالا میبرد، این است که خدا به حضرت فرمود: «مناجاتهم لی»؛ «اینها با من مناجات میکنند.» یک علت دیگر شب زنده داریست. هرچه ارتباط شما با خدا قویتر شود عاشقتر میشوید. هرچه در خلوت نیمه شب به خدا نزدیکتر شوید برای خدا عاشقتر میشوید.
از نشانههای ریا این است که وقتی کارهایمان را نمیبینند رنج میبریم. اگر جایی را نظافت میکنیم و هیچ کس نیست، برای ما سخت است. دو نفر که ما را میبینند، خوشحال میشویم. اگر بالای سر ما دوربینی است و ضبط میکند، چون دوربین او را می بیند، کار می کند و این برای آیندهی اش خوب است. این برای خدا نیست. خودتان را نمره بدهید، ما که نباید به خود دروغ بگوییم.
در سال 69 که در شمال زلزله آمد، آیت الله العظمی گلپایگانی به مقلدین شان اجازه دادند که از سهم امام به این زلزله زدهها کمک کنند. من یادم می آید که فردی در آن سال صدهزار تومان داد و گفت که ببرید خدمت آیت الله گلپایگانی و رسید آن را برایم بگیرید. حاج آقای ابوی به من گفتند: شما که قم میروی- تقریبا حرف 29 سال قبل است- رسید این را بگیرید و بیاورید، ما هم رسید را گرفتیم و آوردیم و به آن آقا دادیم. بعد کسی از شهرداری زنگ زد و گفت که آقای فلانی آمده است و رسید آقای گلپایگانی را نشان داده است و گفته است من برای زلزله زدههای منجیل و رودبار کمک کرده ام، جاهای دیگر هم برده بود. وقتی که من ایشان را دیدم و گفتم که چرا رسید آقای گلپایگانی را نشان شهردار میدهی؟ شما برای خدا کمک کردی یا برای شهردار؟ گفت من برای خدا کمک کرده ام. گفتم: پس چرا این رسید را به اینها نشان میدهی؟ گفت برای اینکه اینها بفهمند که من آدم خیّری هستم. گفتم خدا باید بفهمد یا شهردار؟ کارت را بی ارزش کردی. دیگر به خدا نگو که خدایا من برای تو کار کردم. گاهی اوقات حواسمان نیست، این همان «مِنْ دَبِيبِ اَلنَّمْلِ عَلَى اَلصَّفَا[6]» است. ریا جوری در کارها وارد می شود که خودمان نیز نمیفهمیم.
در خانه اگر کس است یک حرف بس است
سومین نشانهی ریا: «ویحبّ أن یحمدَ فی جمیع اُموره»[7] «نشانهی ریا این است که آدمهای ریاکار دوست دارند در هرکاری از آنها تعریف کنند.» آن هایی که انتظار دارند خلق خدا از ایشان تعریف کند، ضریب اخلاص آنان پایین است، اگر کاری برای خداست، خدا باید تعریف کند. بشر کیست؟ بفهمند یا نفهمند، بدانند یا ندانند، اینکه خدا میداند کافی است. مثلا گاهی گفته می شود، فلان جا فلان کاری کردیم و از ما تجلیل نشد، قدرشناسی صورت نگرفت، معلوم می شود که این کار برای خدا نیست، اگر برای اوست تو باید انتظار قدرشناسی از او داشته باشی، نه از مردم، «ویحبّ أن یحمدَ فی جمیع اُموره» ریاکاران دوست دارند که در همهی کارها از ایشان تعریف کنند. قرآن میفرماید: «اگر عمل صالح آمد و عبادت هم آلوده به شرک نشد، این دو شما را بالا میکشد» بالا به سمت مشتاق لقا خدا بودن، انسان را عاشق لقا الهی میکند. شما روضههای شب عاشورا زیاد شنیده اید، شخصی مثل زهیر بن قین، شب عاشورا به امام حسین (علیه السلام) میگوید: پسر پیغمبر، سخن از جان نگو جان چیز ناچیزی است، به خدا قسم من دوست داشتم به جای یک جان خدا، هزار مرتبه مرا خلق میکرد، هر هزار مرتبه در راه شما کشته میشدم و قطعه قطعه میشدم، دوباره خدا مرا خلق میکرد. این چه ایمانی است؟ این همان اشتیاق به لقا الهی است، یعنی طرف به جایی رسیده است که این لقا در وجود او گسترش پیدا کرده است.
یکی از عواملی که انسانها را به لقا خدا نزدیک میکند، حسن ظن است؛ که متاسفانه در جامعه ما تنزل پیدا کرد یعنی نگاه اجتماعی، نگاه حسن ظن نیست، سو ظن است. خداوند در آِیه 12 سورهی مبارکهی حجرات میفرماید: ﴿يَا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِّنَ الظَّنِّ﴾ خداوند در این آیه چهار دستور، سه نهی و یک امر، سه نباید و یک باید، میدهد. «يَا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِّنَ الظَّنِّ» این یکی از نواهی است؛ از خیلی گمانها پرهیز کنید که «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» بعضی از این گمانها گناه است، بعضی از این گمانها شما را به سمت گناه می کشاند. دستور دوم: «وَلاَ تَجَسَّسُوا» در زندگی مردم تجسس نکنید، ورود به زندگی مردم نداشته باشید که فلانی چه کار میکند و چه میخورد و از کجا میآورد. به ما چه ربطی دارد، تجسس در کار مردم، کارگاه بازی در زندگی مردم ممنوع، تجسس نکنیم. «وَلاَ يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضاً» غیبت هم نکنیم، دستور سوم، «اَيُحِبُّ اَحَدُكُمْ اَن يَاْكُلَ لَحْمَ اَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ» قرآن میفرماید: غیبت کردن مثل اینکه گوشت برادر مردهی دینی خودت را میخوری، کدام آدم است که بگوید گوشت مردار برادر دینی اش را می خورد، جسد مرده را گوشت اش را مصرف کند. قرآن میفرماید: غیبت مثل همین است، یک نفر ماه رمضان خدمت رسول الله رسید و حرفی زد که غیبت شد، پیامبر فرمودند: «ذرات گوشت برادر دینی ات را لای دندان هایت میبینم،» پیامبر حقیقت آیه را میبیند، قرآن میفرماید: «اَيُحِبُّ اَحَدُكُمْ اَن يَاْكُلَ لَحْمَ اَخِيهِ مَيْتاً»؛ دوست دارید گوشت برادر دینی تان را بخورید؟ «فَكَرِهْتُمُوهُ» در حالی که این را اصلا نمیپسندید، «وَاتَّقُوا اللهَ» دستور چهارم، تقوا پیشه کنید. سه تا دستور سلبی یک دستور ایجابی، سه تا نهی و یک امر، در این آیه دیده می شود، «إِنَّ اللهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ» خداوند توبه پذیر و مهربان است. در این آیه خداوند از سوءظن، نهی میکند. یکی از آسیبهای خانواده و جامعه، گمان بد به یکدیگر داشتن است، سوءظن انسان را از خدا دور میکند، حسن ظن انسان را به خدا نزدیک میکند، در این فاصله، احادیثی از پیامدهای سوءظن عرض می شود، پیامبر میفرماید: « همهی شما با سه چیز درگیر هستید، مومن، کافر، فاسق، فاجر، مسلمان، یهودی و مسیحی همه با آن روبرو میشوند و رد خور ندارد؛ اما باید راه برون رفت از آن را پیدا کرد، یکی گمان، گمانهای بد، این سراغ همهی شما میآید. گاهی ذهن نسبت به کسی تصور سو میکند.
زمان صدام مشرف به کربلا بودیم، در حرم امام حسین، خانمی از اعضای کاروان فریاد زنان گفت: زیارت من نابود شد، چه کار کنم؟ هی گریه کرد، گفتم خانم چه شده است؟ کاروان از بغداد شروع میشد، یعنی آغاز سفر از بغداد بود و بعد به سامرا و نجف و کربلا حرکت کاروان انجام می شد. آن خانم گفت روز اولی که به حرم موسی بن جعفر رفتیم، هنگام بیرون آمدن ازحرم، دست فروشان برای فروش اجناس می آمدند و وضع مردم هم خیلی بد بود، یک بچهی عراقی جوراب فروش آمد نزدیک آمد و جوراب و دانه ای بیست تومن می فروخت، جوراب هایش را آورد و گفت که میخواهم جوراب بفروشم، صدتا یک تومنی، حالا ارزش پول کم شده است تا میگویند صد تومن ذهنها میرود روی میلیارد، پولها بی ارزش شده است. گفت: من پنج تا جوراب از او گرفتم و گذاشتم روی این بساطی که کنار دست او بود، بچهی بیچاره وضعی هم نداشت و گفت اینها را از من بخر و گفت من پدر ندارم، یتیمم، گفتم: من این پنج تا جوراب را برداشتم گذاشتم این طرف پول را دادم و بعد که جورابها را برداشتم دیدم چهارتا است و پنج تا نیست، گفتم: تو قرار بود پنج تا جوراب بدهی و چهارتا تحویل دادی گفت: خانم من پنج تا جوراب دادم، گفتم دروغ میگوید، حق تان همین که صدام بر شما مسلط بشود، این بچه شروع به گریه کرد و گفت: خانم من 5 تا جوراب به شما تحویل دادم، گفتم: این که 4 تا است، گفت من 5 تا دست شما داده بودم، بلاخره بچه با گریه یک جوراب دیگر را داد و گفت: ولی من 5 تا دادم، این ماجرا گذشت و کاظمین تمام شد، سامرا، نجف، کربلا که رسیدیم، امروز برای نماز صبح که به حرم می رفتم، یکی از همسفرها آمد و گفت خانم فلانی در کاظمین که جوراب میخریدی از کنار دستت رد شدم و یک جوراب را برداشتم. این خانم زار میزد، چرا زود قضاوت میکنید؟ چرا زود تصمیم میگیرید؟ گفت حالا این جوراب را چه کنم؟ گفتم: این بچه که دیگر در دسترس ما نیست و برو خدمت امام حسین از حضرت بخواه که اخلاق تو را درست کنند. زود قضاوت نکن، محجبه هستی، کربلا آمده ای، ارادت به اهل بیت داری ولی این نواقص گاهی اوقات کار را خراب میکند.
آقایی چند وقت پیش، آمد و گفت: کارگری افغانی در منزل ما کار میکرد، عصر آن روز خانمم گفت: انگشتر طلایم گم شده است، در خانه را بستم، به آن کارگر گفتم صبر کن، دزدی میکنی؟ ما تو را آوردیم که کار کنی، گفت: من دزدی کردم؟ گفتم: این کیف ات را بده، کیف او را گشتم، لباس او را گشتم، وسایل او را گشتم، گفتم: زنگ بزنم به 110 تو را ببرند؟ گفت: آقا من خلافی نکرده ام، من صبح تا حالا برای تو کار کرده ام، گفتم: انگشتر خانم من نیست، گفت: به من چه ربطی دارد؟ گفتم: در این خانه کس دیگری نیامده است، تو دزدی کرده ای، کلی تهدیدش کردم، مزد او را هم ندادم، گفتم: حرامت باشد، زیر دین هستی، دو روز بعد خانمم گفت: انگشتر را بالای آینه توی دستشویی جا گذاشته بودم. مردم زود قضاوت نکنید، مردم زود چفت دهان را باز نکنید، قرآن میفرماید «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» میگفت: من چه کار کنم؟ گفتم: برو بگرد و این افغانی را پیدا کن، وای به قیامتت، آبرو بردی، تهمت زدی، حق او را ندادی، برای تو کار کرده بود، پیغمبر فرمود: اگر کسی در حق اجیری ظلم کند، لعنت خدا بر او باد، طبق این حدیث پیامبر ملعون هستی، اگر از او دلجویی نکنی، حرف زدن خیلی راحت است، زود قضاوت نکنید، ظن از چیزهایی است که سراغ همه میآید. رسول الله فرمود مورد دوم: «وطیره» طیره یعنی فال بد زدن و به دلم بد آمده است. گاهی اوقات میگویند: به دلم بد آمده است امروز این کار را بکنیم نمیشود، یک انرژِی منفی به خودمان میدهیم، این هم سراغ یک عده ای میآید. مورد سوم: حسادت، حسد هم سراغ همه میآید. مومن، نماز شب خوان، مسجدی، غیر مومن، اینها همگی گرفتار حسادت میشوند، البته حسادت هم ضابطه دارد، حسادت در مسائل دنیایی است و معمولا پایین دست به بالا دست حسادت میورزد. در معنویات، هیچ کسی به دیگری حسادت نمیورزد، چون معنای حسادت آرزو کردن از دست دادن نعمت طرف مقابل است. تا کنون دیده اید کسی بگوید من به مسجد رفتن آقای فلانی حسادت میورزم، اصلا این طور نیست. مردم در مادیات به همدیگر حسادت میورزند، در مسائل دنیا که آقا ماشین او این طور است و خانهی او این طور است پول او این طور است، مقام او رفته بالا، در اینها و معمولا زیر دستان به بالا دستان حسادت میکنند. کسی که در یک خانهی ملکی حیاط دار نشسته است، به آنی که در سوئیت نشسته است حسادت نمیورزد. نمیگوید: خدایا این سوئیت از این گرفته بشود او وضع اش بهتر است، او به بالا دست خودش حسادت میورزد. این سه تا نکته: ظن و گمان بد، فال بد زدن و انرژی منفی دادن به خود و سوم حسادت کردن و حضرت راه برون رفت از این را میفرماید: «إِذَا ظَنَنْتَ فَلاَ تُحَقِّقْ»[8] وقتی گمان و سوءظن سراغ شما آمد آن را دنبال نکنید. گاهی اوقات در ذهن ما خطور میکند که فلانی آن پول از کجا آورده است؟ این فرد با این خانم حرف میزد، این خانم چه کاره این بود؟ سوءظن نداشته باشید شاید از محارم او باشد، مطلب را، دنبال نکنید. رسول الله راه درمان بدگمانی در این روایت را تعقیب نکردن سوءظن عنوان می کنند. «وَ إِذَا تَطَيَّرْتَ فَامْضِ»؛ وقتی که انرژی بد یا فال بدی به دل شما گذشت که این کار نمیشود، اعتنا نکن و عمل کن. میگوید: امروز نرو به دنبال کار، امروز روز آمد کار نیست، پیامبر میفرماید: اعتنا نکن و برو انجام بده، اگر اعتنا کردید به وسواس دچار میشوید.
یکبار از قم به شیراز میآمدیم، خروجی قم، یک دفعه ماشینی وسط جاده ترمز زد و چهارتا در ماشین باز شد، همه افراد داخل ماشین فرار کردند، گفتم شاید داخل این ماشین بمب گذاشتند و به اینها خبر دادند که ماشین منفجر می شود، به راننده گفتیم: نگهدار، خیلی عجیب بود و ماشینهای دیگر هم تعجب کردند، آمدم پایین و رفتم سراغ راننده گفتم که چه شد یک دفعه این طور وسط جاده نگه داشتید؟ گفت: یکی از افراد داخل ماشین عطسه کرد، گفتیم الان یک بلایی سر همهی ما میآید، گفتم: ما در روایت داریم که وقتی عطسه میکنید حداقل تا سه روز دیگر زنده هستید، این که بشارت است، از خدا بخواهید عطسه کنید، وقتی که عطسه میکنید یعنی تا سه روز دیگر تضمین دارید و ضمانت نامه دست شما دادند و حواستان باشد که در این سه روزه کاری کنید، اگر عطسه نکردید معلوم نیست که چه خبر است. گاهی اوقات این مطالب را جور دیگر برداشت میکنیم و میگوییم که صبر کرده است، اینجا عطسه میکنید حمد خدا را به جا بیاورید که سالم هستید و دنبال کار بروید. مورد سوم پیامبر فرمود: «إِذَا حَسَدْتَ فَلاَ تَبْغِ» وقتی هم حسادت به سراغ شما آمد، ظلم نکنید و مراقب باشید که به آلوده ظلم نشوید.
پیرامون این آیه شریفه چند نکته از پیامدهای زیان بار سوءظن بیان می شود. از عواملی که سوءظن در جامعه ایجاد میکند اول: اعتماد مردم نسبت به یکدیگر را از بین می برد. اعتمادی که بزرگترین سرمایهی یک جامعه است. وقتی بی اعتمادی فراگیر شود؛ فرد که میگوید: من به چیزی نیاز دارم دو برابر آن از طرف وثیقه میگیرید. در روابط اجتماعی ما وقتی که اعتماد نباشد، کارها قفل و سخت میشود، اعتماد چرخ جامعه را به حرکت در می آورد. در خانواده نیز وقتی که زن به شوهر اعتماد ندارد و مرد به همسر اعتماد ندارد، زندگی، زندگی نیست. زن و شوهری به دفتر من برای حساب کردن خمس، آمدند. دیدم که آقا هی من من میکند و نگاهش به خانمش است. من احساس کردم این فرد چیزهایی دارد که نمیخواهد همسرش بفهمد، به خانمش گفتم: که اگر ممکن است شما بیرون بروید؛ من دو سه تا سوال شخصی از شوهرت دارم، گفتم: چیزی داری که میخواهی خانمت نفهمد؟ گفت: مقداری پول جایی پس انداز کردم و زنم نمیداند و فلان چیز را خریدم و خانمم بی خبر است، گفتم: این خانم توست، گفت: زن ما اگر فهمید، تخم پول را درمی آورد، اگر فهمید همه را آتش میزند، این اعتماد نیست، من به فرزند خودم اعتماد نداشته باشم، فرزند به پدر اعتماد نداشته باشد، این خانواده، خانواده نیست. اگر در اداره ای مدیر به زیرمجموعه و زیرمجموعه به مدیر اعتماد نداشته باشد، اصلا آن اداره، اداره نیست، سوءظن سبب بی اعتمادی میشود.
امیرالمومنین فرمودند: «مَن ساءَت ظُنُونُه اعتَقَدَ الخِيانَةَ بمَن لا يَخُونُهُ»[9] اگر کسی سوء ظن پیدا کرد، به کسی که خیانت نکرده است، اعتقاد خیانت پیدا میکند. یعنی سوءظن ما را به مسیری میبرد که به آدمهای پاک نیت سو پیدا میکنیم، «اعتَقَدَ الخِيانَةَ بمَن لا يَخُونُهُ»، یعنی اعتماد رنگ میبازد. از آثار زیان بار سوءظن این است که آرامش جامعه را بهم میزند و اعتماد از دست میرود، آرامش از جامعه رخت برمی بندد، گاهی اوقات ماشین ها، خانه ها، درها با قفلهای الکترونیکی کنترل میشود، بازهم دغدغه وجود دارد، در عصر ظهور انقدر آرامش شکل میگیرد، که مردم به هم معتقد هستند و فضای جامعه، فضای آمیخته با امنیت است که اگر یک خانم جوانی، ظرفی پر از جواهرات گران قیمت روی سر بگیرد و از مشرق عالم به سمت مغرب برود، کسی نه به مالش نه به جانش خیانت نمی کند. این امنیت امروز در هیچ کجای دنیا نیست، در همین شیراز، ساعت دو بعد از نیمه شب بگویند که آقا بیا در فلان بلوار قدم بزن، مثلا در بلوار رحمت از ابتدای بلوار، یک طی الارض کنید. میگوید: ممکن است بلایی به سر ما بیاورند. در عصر ظهور چون حسن ظن و امنیت حاکم است، چنین نخواهد بود.
از آثار زیان بار سوءظن، امیرالمومنین فرمود: عامل بروز جنایتها سوءظن است. بعد از اینکه پرونده به دادگاه میرود، فرد میفهمد که اشتباه کرده است. در تهران پروندهی آقایی را متوجه شدم، به یک پدرگفتند که دخترت در یک مجلس پارتی شرکت کرده است، این حرف مربوط به بیست سال قبل است، یک عکس مبهمی را هم به او نشان دادند که کسی در عکس بود و لباسی شبیه لباس دختر این پدر داشت. این پدر به اتاق دختر میرود و در اتاق با کارد به جان دخترش میافتد، یک کلمه هم نمیپرسد که تو در آن مجلس بودی یا نبودی، مادربیچاره هرچه به در میزند نمیتواند کاری کند، تا پلیس سر میرسد پدر دختر را کشته بود. پرونده در دادگستری تهران بررسی شد و فهمیدند که این دختر بیچاره اصلا آنجا نبوده است، مجلس جای دیگری بوده و کس دیگری هم بوده است، بعد پدر در دادگاه گفته بود: از خجالت این ظلمی که به دخترم کردم، مرا اعدام کنید.
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی.
چرا زود تصمیم میگیرید و حرف میزنید؟
امیرالمومنین فرمود «سُوءُ الظَّنِ یُفْسِدُ الاْمُورَ وَ یَبْعَثُ عَلَى الشُّرُورِ»[10] «سوءظن هم کارهای شما را خراب میکند و هم شرارتها را برمی انگیزد،»؛ آدم هایی که گرفتار سوءظن هستند، شر تولید می کنند، سوءظن به خانمش و به فرزندش، دارد. در خیلی از دادگاههای خانواده، مبنای کار سوءظن است. بین زن و شوهر سوءظن ایجاد شده است، این سوءظن زندگی را به تلاطم جدایی، می کشد. در روایت آمده است، بدترین ظلم، سوءظن است. سوءظن سبب میشود که انسان به سرعت دوستانش را از دست بدهد. آدم هایی که ضریب سوءظنشان بالاست رفیقهای خوبشان را از دست میدهند. حتی در خانواده اعضای خانواده از ایشان فاصله میگیرند و سوءظن باعث می شود، عبادتها فاسد شود، حتی روی تفکرات ما اثر منفی میگذارد، امیرالمومنین میفرماید: «من ساء ظنّه ساء وهمه»؛ «کسی که گمان بد دارد، تفکرات او تفکرات غلط میشود» او نسبت به همه کس و دیگران نگاه دیگری پیدا میکند و این اثرات زیان بار سوءظن است.
کسانی که ناخواسته مبتلا به رذیلهی اخلاقی هستند؛ در روایات برایشان توصیه وجود دارد. امام علی (علیه السلام) می فرمایند: اگر کارهای مردم برای شما شبه ایجاد کرد وکمی ثقیل بود، مثلا فلانی با فلانی حرف میزد، یا گاهی اوقات مطلبی را میشنویم که این فلان مجلس بود و از آن مجلس بیرون آمد، فلان حرف را زد و از خودش شنیدیم، حضرت میفرماید: تلاش کنید توجیه صحیحی برایش پیدا کنید، « لَا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلًا»[11] «اگر به ظاهر کلام بدی شنیدی اگر میتوانی حمل به خیرش کنی حمل به شرش نکن؛ گاهی اوقات چیزی از دهان کسی خارج میشود وما چیزی هم بر آن اضافه میکنیم، حمل به شرش میکنیم.امیرالمومنین از بازار کوفه رد میشدند، کسی به حضرت جسارت کرد، امام فرمودند: «وَ لَقَد أمُرَّ عَلَی اللَّئیم وَ یُسَبُّنی»[12] «به آدم پستی برخورد کردم که به من دشنام داد» مستقیما به خود حضرت جسارت میکرد، به کدام امیرالمومنین!؟ امیرالمومنینی که شش کشور اسلامی تحت فرمان او بود.
گر بر سر نفس خود امیری مردی
گاهی اگر جواب نمیدهیم چون کاری از دستمان بر نمیآید، امیر المومنینی که درب قلعه خیبر را از جا میکند، هم از نظر اجرایی و هم از نظر حکومتی و هم از نظر جسمی یدالله است، حضرت میفرماید: «فَمضيتُ عَنهُ وَقُلتُ لا يَعنيني» «گذشتم و گفتم به من نبود»، گاهی کسی کمی به ما زیادی نگاه میکند میگوییم چته؟ نگاه دارد؟ این طوری میخواهیم آدم بشیم؟
جایی منبر بودیم، بعد خانمی مراجعه کرد و گفت: حاج آقا چرا امشب روی منبر از غیبت حرف زدید، شما نباید از غیبت حرف میزدید، گفتم: چرا؟ گفت: شما وقتی روی منبر از غیبت گفتید؛ بعضی از خانمها به من نگاه میکردند، شاید تصورشان این است که منظور شما من هستم، گفتم: خانم خدا یک صبری به ما بدهد و یک درکی هم به شما بدهد، اول اینکه من علم غیب ندارم؛ حضرت جبرئیل به ما نازل نمیشود. نکتهی دوم اینکه مگر شما غیبت میکنی؟ گفت هان! گفتم: مگر غیبت میکنی که این حرف را به خودت می گیری؟ اگر واقعا اهل غیبت هستی، خودت را بساز! من روی منبر حدیث امام صادق گفتم؛ اگر عیبی در تو هست خودت را اصلاح کن. اگر عیبی در تو نیست، چرا بدت آمده؟ گاهی اوقات برخی افراد حرفی می زنند، حالا قصد او ما نیستیم و هدف او کس دیگری است، یک دفعه دنبال کار را میگیریم که نه آقا این به ما توهین کرد، دو تا گردن او میگذاریم، آقا این به پیامبر توهین کرد، به انقلاب اسلامی جسارت کرد، امیر المومنین میفرماید بگذر و با بزرگواری رد شو، و رو آورش نکن.
راه درمان سوءظن: اولین راه اینکه، اگر سخن و رفتاری را از کسی دیدید که میتوانید به خیر توجیه اش کنید، به شر توجیه اش نکنید. دومین راهکاری که قرآن هم در آیهی 12 سوره حجرات میفرماید، تجسس نکردن است. در کار مردم باریک نشویم، اسلام اجازه تجسس در کارهای مردم را نداده است. ما همراه فردی، به منزل کسی رفته بودیم، صاحبخانه برای پذیرایی به آشپزخانه رفته بود؛ آقای همراه ما فرش خانه را کنار زد و به پشت قالی دست کشید و گفت: حاج آقا فرششان ابریشمی است، گفتم: به خانهی این آقا آمدید قالیها را نرخ گذاری کنید یا برای دیدنش آمدید؟ چه کار دارید که قالی او چیست؟ شما به دیدن ایشان آمدید؛ میخواهید منزل او را ارزیابی کنید؟ و سومین راه حل، توجه نکردن و ترتیب اثر ندادن به بد گمانی است، «إِذَا ظَنَنْتَ فَلاَ تُحَقِّقْ»[13] وقتی سوءظن میآید، آن را دنبال نکنید و ادامه ندهید.
آسمان افتادهی نام علی است،
خضر خود لب تشنهی جام علی،
نام مولا زینت عرش است اگر،
نام زینب زینت نام زمین است.
[1] سوره کهف/ آیه 110
[2] میزان الحکمه، ج 6، ص 2725.
[3] تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعة ورّام) , جلد 1 , صفحه 187
[4] تحف العقول عن آل الرسول علیهم السلام , جلد 1 , صفحه 443
[5] زلزال 7 و 8
[6] مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل , جلد 1 , صفحه 113
[7] روضة المتقین، نشر بنیاد فرهنگ اسلامى، ج 12، ص 4
[8] تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعة ورّام) , جلد 1 , صفحه 127
[9] تصنیف غرر الحکم: 264 ح5681
[10] غررالحکم، جلد4، صفحه 132، حدیث 5575.
[11] حکمت 352 نهج البلاغه
[12] متشابه القرآن، ج2، ص258.
[13] تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعة ورّام) , جلد 1 , صفحه 127
- بازدید: 1530
بسمالله الرحمن الرحیم
متن سخنرانی استاد حدائق
با موضوع «عوامل آرامش بشر در زندگی از دیدگاه قرآن»
9 دی 98 – مسجدالنبی (ص) شیراز
قال الله الحکیم فی کتاب الکریم: بسمالله الرحمن الرحیم «وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ»[1] صدق الله العلی العظیم.
مباحث جلسات گذشته با محوریت «آرامش در قرآن» پیرامون این آیهی شریفه بود: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ»[2] ما آرامش را در قلب بنده های مؤمن خود قرار خواهیم داد و این ایمان در وجود مؤمنین رو به افزایش است. «لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ»
یکی از عوامل آرامش، نفس ایمان است. انسانهای باایمان انسانهای آرامی هستند. آنکه معتقد است که کار دست خداست و قدرت دست خداست در زندگی جا نمیزند. در شکست هم پیروز است. فردا شب، شب میلاد باسعادت عقلیه بنیهاشم، حضرت زینب (س) است، وقتی حضرت زینب (س) را به دارالاماره ابن زیاد بردند.
ببینید! برخی دقیقاً نشخوار حرف ابن زیاد را با تغییر واژهها، همین امروز نیز بیان میکنند، بعضیها فکر میکنند که اگر یک آدم مسلمان پاک دچار مشکلاتی شد، کار او مشکل دارد، اگر کسی عبد صالح خداست نباید مریض شود، مشکل اقتصادی برایش ایجاد شود، در همهی فراز و نشیبهای زندگی باید کاملاً مقاوم و قوی باشد. اینطور نیست.
خدا بنده های خودش را امتحان میکند، خدا مؤمنین را میآزماید، زینب (س) بعد از مادرش اسوهی زنان عالم است، این بانو دو روز قبل از این واقعه در روز عاشورا، در صحرای کربلا، هفت برادر و دو فرزند و سی نفر منصوبینش به شهادت رسیده بودند و این جبههی کفر جنایاتی انجام دادند که غیرقابلتصور بوده و روز دوازدهم مقابل ابن زیاد قرار گرفته است، در دارالاماره این دیکتاتورِ مغرور است، سر امام حسین (ع) در تشت و زن و بچهها در غل و زنجیرند، سفره غذا پهن و حرف ابن زیاد این بود که خانم یاری خدا کجاست؟ اگر خدا با شما بود نباید اسیر میشدید؟
بعضیها امروز نیز این حرفها را میزنند، اگر ما امام زمانی هستیم چرا مشکلات اقتصادی داریم، خدا میخواهد امتحان کند که امام زمان (عج) را برای مشکلات اقتصادی خودتان میخواهید یا خودتان را برای امام زمان (عج)؟ خدا برای خودم یا خودم برای خدا؟ دین را به چه قیمتی میخواهیم؟ بعضیها دین را برای خودشان میخواهند تا مصالح آنها تأمین است، دیندار هستند، مصالحشان که به خطر افتاد از دین میبرند.
آقایی را میشناختم که در مدینه همسفر ما بود، او در مدینه گرفتند چون یک نفر مهر گذاشته بود و این را همراه او برده بودند. بعد خودش نقل میکرد، خدا رحمتش کند. میگفت: تا من را به محکمهی وهابیها بردند گفتند: تو دین ات چیست؟ گفت: من اصلاً مسلمان نیستم، «انا مو مسلم»، گفتند: پس در حرم پیامبر چه کار میکردی؟ گفت برای سیاحت و گردش آمده بودم. نماز چیست؟ پیامبر کیست؟ گفت این را گفتم تا مرا رها کردند، ببینید! اینجا شما امتحان پس میدهید، با یک توپوتشری میگویی: نماز چیست؟ با یک تهدیدی جا میزنید و پیامبر را خرج میکنید، اما بعضیها از جان میگذرند اما از جانان نمیگذرند.
ابن زیاد به حضرت زینب (س) گفت: خانم! دیدید خدا با شما چه کرد؟ شما اگر باخدا بودید که نباید به این وضع مبتلا میشدید، این جملهی زینب (س) که مصداق زیبای شکرگزاری و معرفت است، فرمود: «ما رایت الا جمیلا»[3]. «من از خدا جز زیبایی چیزی ندیدم.» این ایمان است. چه حالتی است که یک خانم داغدیدهای که برادرهایش را دو روز قبل شهید کردند. پسرهای او و عزیزان او را قطعهقطعه کردند، حالا که از خدا میخواهد یاد کند میگوید که از خدا زیبایی دیدم. نازیباییها از شما نامردمان است، شمایید که جنایت میکنید، خدا مظهر عدل است، مظهر رأفت است. لذا گاهی اوقات یک اشتباه بر زبان برخیها میآید که آقا کجاست خدایی که او را صدا میزدی؟ یکعمر دعای ندبه خواندی، امام زمان (عج) کجاست؟ حضرت امام (ره) هم اواخر عمر سرطان گرفت، باید اینطور تحلیل کرد؟
«أَلْبَلآءُ لِلْوِلاءِ» سختیها برای دوستان خداست. لذا باور دینی و ایمانی انسان را مقاوم میکند. بهطوریکه مشکلات اقتصادی انسان را به هم نمیریزد. آنهایی که دغدغهی فرداهای نیامده، دغدغهی عروسی دختر و دامادی پسردارند، ایمانشان ضعیف است. مردم! الآن خودتان را خوب بندگی کنید و اگر فردا بودید خدا خوب خدایی میکند. در تبیین مقام مؤمن و ضرورتهای یک مؤمن از نگاه امیرالمؤمنین (ع)، ایشان 18 ویژگی را نام بردند، یک ویژگی را نیز من امشب در ادامهی آن حدیث امیرالمؤمنین (ع) اشاره میکنم که قطعاً اگر کسی اینها را به دست آورد، آرامش پیدا میکند.
یکی از ضرورتهای مؤمن روحیهی شکر گذاری و سپاس گذاری است. سپاس گذاری، ایمان شما را تقویت میکند و لازمهی ایمان شما است، همچنین برای شما ایجاد آرامش میکند، آدمهای شاکر، سپاس گذار، قدرشناس، انسانهای آرام و مؤمنی هستند، با توجه به سخن امیرالمؤمنین (ع) که میفرماید: «شَکُورٌ صَبُورٌ»[4] مؤمنین شکرگزار و صبورند و در روبرو شدن با مشکلات و سختیها ظرفیت بالایی دارند.
ما یک مقدار هم روی خودمان کار کنیم که چقدر شاکر هستیم؟ یک بخش از ما مردم ناسپاس هستیم، قدرشناس نیستیم، چه قدرشناس خدا، چه قدرشناس خلق خدا، طلبکارانه به همدیگر نگاه میکنیم، گاهی اوقات این کارگر ساده شهرداری، وظیفهی اش این است که کوچهی شما را تمیز کند و وظیفهی شماست که تشکر کنید، آیا تشکر میکنید؟ این کارمند را استخدام کردند که مشکل من و شما را حل کند، شما هم وظیفه دارید که تشکر کنید، شما باید از زحمت او سپاس گذاری کنید، باید تشکر کنید. یکی از علتهایی که کارهای خوب، توسعه پیدا نمیکند چون ضریب قدرشناسی و سپاس گذاری تحلیل رفته است، از عواملی که سبب رشد کارهای خوب میشود قدرشناسی است، نفس کار مهم است، مثلاً تجلیل از زحمت و تلاش یک نوجوان سبب رشد و شکوفایی او میشود. قرآن میفرماید: «وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ» گاهی اوقات در کانون خانواده، خانواده زحمت میکشد ولی طلبکارانه نگاه میکنید، فکر میکنید که کلفت آوردید، آقا بیرون منزل زحمت میکشد و خانم فکر میکند که نوکر است و وظیفهی اوست، بله ما وظایفی داریم، ولی مردم! نقطهی پر این را عرض کنم، همهی ما وظیفه داریم که نماز بخوانیم، اگر نخوانیم خطا کردیم، بخوانیم به وظیفه عمل کردیم، اما مردم! خدا در برابر همین وظیفهی واجب ثواب میدهد. شما باید نماز بخوانید، خدا شما را خلق کرده، سلامتی به شما داده، حافظه به شما داده است. نماز نخوانید خطا کردهاید، خمس ندهید اشتباه کردید، پول زیاد آوردید باید خمستان را بدهید. اگر زراعت شما به ثمر رسیده است باید زکات این را بدهید. اگر خمس و زکات ندادید، اشتباه کردید؛ اما خدا در برابر همین کار واجبی که وظیفه است، پاداش میدهد. بله این خانم در محیط خانه زحمت میکشد، آقا وظیفهی شما این است که سپاسگزاری کنید. خواهر وظیفهی شماست که از زحمات شوهرت قدرشناسی کنید. بله فرزند ما وظیفه دارد که پدر و مادر را تکریم کند، شما هم باید تجلیل کنید. خود این شکر یک حالت رویش و بالندگی در افراد ایجاد میکند. قرآن میفرماید: «وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ۖ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ» اگر سپاسگزاری و قدرشناسی کردید؛ به خود شما برمیگردد. خدا که بدان نیازی ندارد. اگر گفتید «الحمد الله رب العالمین» به خود شما برمیگردد. اگر از کار خوب کسی تجلیل کردید؛ اول آثارش را خودت خواهی دید. قرآن میفرماید: «وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ» بازتاب و انعکاس سپاسگزاری شما، به خود شما برمیگردد: «وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ» اگر ناسپاسی و کفران نعمت کردید؛ به خدا آسیب نمیزند؛ خدا بینیاز و کریم است.
خانمی آمد و گفت: شوهرم تارک الصلاه شده، حالا چه میشود؟ گفتم: اینیکی هم روی همهی تارک الصلاه ها، نه تنها شوهر تو بلکه همهی مردم روی کره زمین بیگانه باخدا باشند، خدا همان خداست، اگر همه عبد صالح نیز شوند، باز خدا همان خداست،
گر جمله کائنات کافر گردند بر دامن کبریایش ننشیند گرد
امیرالمؤمنین (ع) به همام فرمود: «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى ... غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ»[5] مردم! خدا به اطاعت شما نیاز ندارد. اگر نماز خواندید، دست ضعیفی را گرفتید و کمک کردید به خودتان خدمت کردید، خدا محتاج این کارها نیست. «غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ» گناهان شما هم به خدا آسیب نمیرساند و ضرر و زیانی وارد نمیکند.
چند نکته از این آیهی شریفه استفاده میشود:
اولاً: بشر و انسان در سپاسگزاری مجبور نیست؛ مختار است. خدا کسی را مجبور به شکرگزاری نکرده است، اگر شکرگزاری کردید، نانش را میخورید، اگر نکردید چوبش را میخورید، اگر کفران کردید، آثار وضعی کفران شما را میگیرد، اگر شکرگزاری کردید، آثار وضعی سپاس گذاری، شما را دربرمی گیرد. جای دیگری قرآن میفرماید «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ»[6] اگر سپاس گذاری و شکر کردید نعمت را زیاد میکنیم و اگر کفران کردید، عذاب ما عذاب سخت و شدیدی است.
مرحوم آیتالله والد (رضوان الله تعالی علیه) اوایل طلبگی به ما توصیه میکردند و میگفتند: اگر میخواهید دائمالذکر شوید ازاینجا شروع کنید. نمیخواهد نزد فلان عارف و فلان مکتب بروید. از خودتان شروع کنید و ببیند که خدا چه چیزی به شما داده است، چشمهای شما میبیند؟ قلب شما سالم است؟ گوشهای شما میشنود؟ با پای خودت مسجد آمدی؟ کلیههایت سالم است؟ بگوئید: «الحمد الله رب العالمین.» در خودتان مرور کنید و زندگی شخصی خودتان را ورق بزنید.
یکی از علمای بزرگ فرزند آیتاللهالعظمی آقا سید عبدالعلی سبزواری از مدرسین و مجتهدین حوزه نجف از عراق برای پیوند کلیه آمده و امروز عمل داشتند و مدتی هم در اتاق مراقبتهای ویژه ملاقاتی ندارد، خدا همهی مریضها و ایشان را هم شفا عنایت کند، کلیه شما سالم است؟ کار خودت شماست؟ همین وجود، همین هیکل، چقدر نعمت است!؟ غذا از گلوی شما پایین میرود؟ مشکلی در هضم غذا ندارید؟ از خود شروع کنیم، بله شما در شکرگزاری مختارید، اگر خوب عمل کردید نانش را میخورید، اگر کفران کردید، همانند امروز که بعضی دچار کفران شدند، یکدفعه میبینید شروع به ناسپاسی میکند؛ این چه وضعی است، این چه زندگی است و این چه فلانی است. دچار عذاب خدا میشوید.
بعدازظهر عرفه در وقوف رکنی عرفات، دعای عرفهی سیدالشهدا، یکی از سپاسگزاریهای امام حسین (ع)، این است: خدایا تو را سپاس میگویم که من را در دولت ائمهی کفر به دنیا نیاوردی، مردم اینکه در یک حکومت اسلامی دارید زندگی میکنید، الحمد الله ندارد؟ سختی هم دارد، دشمن پایکار است، دراینباره خدا میفرماید: «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ»[7] ارادهی دشمن بر این است که نور خدا را خاموش کند، «یریدون» یعنی همیشه دنبال این هستند، درصدد این هستند که نور خدا را خاموش کنند، مردم! از صدر عالم از حضرت آدم شروع کنید، در هر دورهای که انبیا بودند، شیطانصفتان زاویه میگرفتند و تلاششان برای خاموشی نور خدا است، مستمراً دنبال این کار بودند، «وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ»[8] خدا میفرماید ما چاره اینگونه اندیشیدهایم که نور را کامل کنیم.
من گفتم این آیه هم هشدار و هم بشارت است، هشدار به اینکه مردم حواستان باشد که خدا خواب نیست. شیطان خوب شاگردانی در مکتب خودش رشد میدهد، آنها شیطنت و وسوسه گری میکنند، از اینطرف هم خدا میفرماید که ما پای دین ایستادهایم، «وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ» خدا میفرماید: چارهی ما اینگونه اندیشیده شده است که نور را تمام کنیم «وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ»[9].
ما هم اگر آدم خوبی شدیم، امتحان خوبی را پس میدهیم. وإلّا این را بگویم که شما ضامن اسلام نیستید، عملکرد ما در بقای اسلام نقش مستقیم ندارد که بگوییم: اگر ما مسلمان شدیم اسلام هست، مسجد نیامدیم اسلام از کف رفته است، خدا ضامن اسلام است. بله ما امتحان پس میدهیم، اگر آمدید که آمدید؛ اگر نیامدید خدا دین خودش را حفظ میکند، کما اینکه درگذشتهی تاریخ هم همین بوده است، اسلام در یک مقاطعی به باریکی مویی میرسد ولی گسسته نمیشود، در شکرگزاری، شکر نظام اسلامی، الحمد الله در یک جامعهی اسلامی زندگی میکنیم که در رأسش یک فقیه عادل و دلسوز است. شما کشورهای عربی را ببیند، بعضیها فقط به مسائل مالی چشم دوختهاند. ضمن اینکه این مشکلات اقتصادی همه جای دنیاست. آقای دکتر مع الحق فر، استاد دانشکده دندانپزشکی در کالیفرنیای آمریکا میتوانید از ایشان بپرسید، آمریکا هم گرفتار مشکلات اقتصادی است، امروز بحث مسائل اقتصادی جاهای دیگر هم هست. منتها این مشکلات شدت و ضعف دارد اما گاهی اوقات بعضیها بد امتحان پس میدهند، با یک فراز و نشیب نرخ، ایمان او هم فراز و نشیب پیدا میکند.
در جریان جنگ احد، عدهای از مردم اجساد شهدا را در بقیع دفن کردند، راوی میگوید: که دیدم خانمی روی شتر، سه تا جسد را دارد با خودش میآورد، گفتم اینها جسد چه کسانی است؟ گفت: شوهرم، پدرم و برادرم، این خانم جسد سه عزیز خودش را از جبههی جنگ به مدینه آورده بود که در بقیع دفن کند. به او گفتم شما خواسته و انتظاری هم دارید؟ گفت: من فقط یک خواسته دارم، تنها خواستهی من این است که پیامبر سالم باشد. چون شایعه کرده بودند که پیامبر هم شهید شده است، ببیند چقدر ایمان بالاست، ما یک مختصر نوسان مالی و جسمیمان به خطر بیفتد، اگر بگویند: آقا از این کار کنار بروید، در برابر اسلام و انقلاب و ارزشها زاویه میگیریم و یکدفعه عوض میشویم، قرآن میفرماید: شما در این شکرگزاری مختارید، کسی به شکرگزاری مجبور نیست، شما امشب با اختیار به مسجد آمدید. کدامیک از شما را مجبور به آمدن کردند؟ این شکرگزاری مختارانه است، آنهم که نمیآید و نمیخواند، آنهم مختار است، دنیا سرای امتحان است.
دوم نکتهی دوم در این آیهی شریفه این است که مردم درگرو اعمال خودشان هستند، عزیزان! هیچ اتفاقی اتفاقی نیست. اگر کسی رشد میکند و اگر کسی به مدارج عالی میرسد، در هر رشتهای که هست، موفقیتهایی دارد، برایش زحمتکشیده است.
نابرده رنج گنج میسر نمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.
خداوند به برخی افراد حوالههایی داده است. به خاطر گذشت ها و انفاقهایی که کرده است، خدا به ایشان پاداش میدهد که اتفاقی نیست و برایش زحمت کشیدند و تلاش کردند. خدا ایشان را به مدارج عالیه اجتماعی و اقتصادی میرساند لذا ما درگرو اعمال خودمان هستیم. «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ»[10] ما درگروی اعمال خودمانیم.
فراموش نکنیم که قرآن میفرماید: «خدا از سپاس گذاری شما بینیاز است.» نمازی که شما میخوانید، نفعش برای خودتان است. متأسفانه برخی افراد از نماز و عبادات فاصله میگیرند و میگوید خدا که نیازی ندارد که ما نماز بخوانیم، کی گفته است که خدا نیاز دارد شما نماز بخوانید. به ایشان گفته میشود حج برو، میگوید خدا در دل انسان است. حج برویم برای چه چیزی پولخرجکنیم؟ من اینجا پول را به فقرا میدهم. این چه حرف اشتباهی است؟ تو اگر بنده خدا هستی، باید ببینید که خدا از شما چه انتظاری دارد، واجب الحج هستی، باید در آن زمان معین وظائف خودت را انجام بدهی. نماز خودت را باید بخوانی، من با دلم باخدا هستم! اینها شعار است. من وقتی به خدا ارادت دارم باید ببینم که خدا از من چه انتظاری دارد، سپاسگزاری که او میپسندد را باید انجام بدهیم، وإلا که خدا از این عبادت و کارهای ما بینیاز و قطعاً خدمات ما در هر زمینهای، دلیل بر نیاز خدا نیست، «فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ»[11] «خدا غنی است، خدا کریم است.» شما کار خیر کردید و مسجد و درمانگاه و مدرسه ساختید، به یتیم کمک کردید، هزینهی ازدواج دادید؛ درواقع به خودت کمک کردی، این به زندگی خود شما بازمیگردد. خدا که نیازی ندارد.
در شیراز آقایی بود به نام آقای حاج سید روحالله کشفی، خدا ایشان را رحمت کند، ابوی میگفتند: آقا سید روحالله کشفی برای من نقل کرد که اوایلی که تلگرافخانهی شیراز افتتاحشده بود، من در تلگرافخانه کار داشتم، مردم! دنیای شما این است، یکجایی زیر بغل شما را میگیرند، ببینید برای چه به کمکتان آمدهاند و یکجایی هم پسگردنی میخورید ببینید که کجا زدید که چنین خوردید. عالم بزرگتر دارد و آن خداست. خدا میفرماید: اگر که از ظالم انتقام نگیرم، خودم ظالمم، آقای سید روحالله کشفی گفت: در حال بالا رفتن از پلههای تلگرافخانه بودم که دیدم، یک پیرمرد قریب به 70 سالهای عصابهدست میخواست از پلهها بالا برود و قدرت بالا رفتن نداشت، به ایشان گفتم: حاجآقا اجازه میدهید کمکتان کنم، من یک فرد میانسالی حدود 45،50 ساله بودم، زیر بغلش را گرفتم و پله به پله بالا بردم، در پیچ پلهها ایستاد و یکنفس عمیقی کشید و دعایی کرد و گفت إن شاء الله خیر ببیند. البته دعا هم که نکند کار شما دعا است، مردم به وظیفهی خودتان عمل کنید، دنبال این هم نباشید که دعا کنند و لوح تقدیر بدهند و تجلیل کنند.
در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
خدا که میبیند و میداند بس است، میگوید: این پیرمرد دعایی هم کرد و گفت: فامیل شما و اسم شما چیست؟ گفتم: من سید روحالله کشفی هستم، ایشان هم خودش را معرفی کرد و ما ایشان را به طبقهی دوم بردیم. ایشان دنبال کارهای خودش و ما نیز دنبال برنامههای خودمان رفتیم. 25 سال از این مسئله گذشت ما یک پیرمرد هفتادوچندساله شدیم و گذرمان به تلگرافخانه، افتاد. آمدم از پلههای تلگرافخانه بالا بروم، دیدم زانوهایم درد میکند، کمی تعادل ندارم.
قوتم از زانو و بازو و برفت آب ز رخ رنگ ز مو هم برفت.
عکسهای ده سال قبل خودتان را نگاه کنید، با خودتان میگویید: چه بودیم و چه شدیم، اینها عبرت است.
عقد ثریای من از هم گسیخت گوهر دندان همه یکیک بریخت
این دندانهای مصنوعی همه زنگ خطر است، آمادهباشید برای رفتن، تارتار موی سفید شما، هشدار رفتن است.
عقد ثریای من از هم گسیخت گوهر دندان همه یکیک بریخت،
آنچه بهجا نیامد خلل بار گناه آمد و طول عمل باشد،
باشدم از گردش گردون شگفت کان چه مرا داده همه پس گرفت.
آقای سید روحالله گفت منتظر بودم کسی بیاید و کمکم کند، دیدم یک آقای میانسالی رسید گفت آقا میخواهید بروید بالا؟ گفتم بله، گفت: اجازه میدهید که شما را کمک کنم؟ گفتم خدا خیرت بدهد. گفت زیر بغل من را گرفت و مرا پلهپله بالا برد، در پیچ پلهها یکدفعه یادم آمد 25 سال قبل همینجا زیر بغل پیرمردی را گرفتم و بردم بالا، اللهاکبری گفتم و گفتم اللهاکبر از این بزرگی خدا تا نرفتم خدا نشانم داد، گفت آن جوان گفت که آقا چه گفتید؟ گفتم من 25 سال قبل همینجا زیر بغل یک آقایی را گرفتم و ازاینجا بالا بردم، بعد از 25 سال شما جواب کار من را میدهید، گفت یکدفعه این نکته به ذهنم آمد نکند این آدم با آن پیرمرد نسبت داشته باشد؟ گفتم: فامیل شما چیست؟ فامیل را که گفت دیدم که هم فامیل آن پیرمرد است، گفتم آقای فلانی به شما نسبت داشت؟ گفت خدا رحمت کند پدر من بود. زیر بغل بابای ایشان را میگیرد؟ میآیند زیر بغل شما را میگیرند. مردم! خدا، خدا، خدا. کار خوب کردید نانش را میخورید، در زندگی شما در دودمان شما، در نسل شما، خودش را نشان میدهد. اگر بدی هم کردید نکبت بدی انسان را میگیرد. لذا خداوند سبحان از سپاسگزاری ما بینیاز است و این سپاسگزاریهای مردم به نفع خودشان است.
من مدارج شکر را در حدیثی از مولای متقیان خدمت شما نقل میکنم. شکرانهی اینکه خدا به شما پول داده این است که باید هزینه کنید. این پول مال خدا هست. مؤمن! شانس بیاوری یکدست کفنی ببری. دستخالی آمدید، دستخالی هم میروید تا هستید از مال خدا برای خدا خرج کنید.
حالا چه کسانی در این زمینه موفق هستند؟ دقیقاً افرادی در انفاق و رسیدگی، موفق هستند که روحیهی سخاوت در اینها شکلگرفته است. من بارها عرض کردم، انفاق، روحیهی سخاوتمندانه میخواهد و نه پول زیاد. بعضیها فکر میکنند که انفاق فقط کار ثروتمندان است. قرآن میفرماید: ﴿الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِى السَّرَّاء وَالضَّرَّاء وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ[12]﴾ «السَّرَّاء» یعنی فراخ دستی، «الضَّرَّاء» یعنی تهیدستی.
خداوند میفرماید: آنهایی که در ثروت و در فقر انفاق میکنند. انفاق که فقط کار پولدارها نیست، کار همان کارمند ضعیف هم هست. آن کارمند ضعیف هم در حد خودش باید انفاق کند. آن کارگر در حد خودش، برای دانشگاه مهدویت، دانشآموز کلاس اول ابتدایی یک هزار تومان داد. بعضیها میلیاردر هستند، ولی پولشان برای امام زمان (عج) خرج نمیشود. آن دانشآموز کلاس اول ابتدایی روحیهی انفاق دارد، آن میلیاردی پول دارد، روحیهی سخاوتمندانه ندارد. خدا کند که روح بلند باشد. پول زیاد کسی را سخاوتمند نمیکند، سخاوتمندان کسانی هستند که روحیه سخاوتمندی دارند. امیرالمؤمنین (ع) سخاوتمند بود، موقع افطار، خوراکشان نان است. ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلـي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَاَسِيراً[13]﴾ سه شب، افطاری را انفاق میکنند. برخی افراد غرق در ثروت هستند، میگویند به ما چه که مشکل دارند؟ مشکلات مردم به ما چه ربطی دارد؟ دولت و فامیلش به دادش برسد. از خدا بخواهید روحتان بلند و سخاوتمند شود.
در همین مسجد من یکشب آمدم پای ماشین، موقع سوارشدن، یک برادر عزیز افغانی آمد پای ماشی، دیدم یک پنجهزارتومانی داد، گفت: آقای حدائق! خدا شاهد است بیش از این ندارم بدهم. این را برای امام زمان (عج) قبول میکنید؟ میلیاردر الیماشاءالله زیاد است، ولی بنا نیست در این زمینه بیایند. کارگر روزمزد است، غریب، در این مملکت، دستخالی، پنج هزار تومان با شرمندگی میدهد، آن آقا با گردنکلفتی میگوید: پول خود ماست. خرج نمیکنی نکن، کار خدا زمین ماند؟ تو خرج نکردی اسلام آسیب دید؟ یک دورهی امتحانی شما داری و بعد تشریف میبری و شما را میبرند. انفاق کردی به خودت خدمت کردی، نکردی ﴿فَإِنَّ رَبِّى غَنِيٌّ كَرِيمٌ[14]﴾
پول و سخاوت، اگر باهم باشد ارزشمند است. اگر ثروت آمد و سخاوت نیامد، خیلی بد است. از آنطرف بعضیها تهیدست، ولی سخاوتمندند، قرآن میفرماید: ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ اَغْنِيَاء مِنَ التَّعَفُّفِ[15]﴾ برخی افراد چیزی هم ندارند و دستشان خالی است، آدمی که اینها را نمیشناسد، فکر میکند که اینها ثروتمندند، اینقدر ایشان با آبرو زندگی میکنند. اینقدر با آبرو زندگی میکنند که اگر جاهلی ایشان را ببینند؛ میگوید ثروتمندند.
آقا امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: که شما در چند جا باید سپاسگزاری و شکر نمایید: نسبت به خدا؛ به همردیفهایتان؛ به مافوقهایتان؛ به زیردستهایتان؛ در نظام زندگیمان، در چهار جا باید این شکرگزاری خودش را نشان بدهد. امام میفرمایند: «شُكْرُ إِلَهِكَ بِطُولِ اَلثَّنَاءِ.»[16] «شکر خدا به این است که پیوسته حمد خدا را بنمایی.» «طُولِ اَلثَّنَاءِ»، مقطعی نباشد، فقط شبها به مدت نیم ساعت الحمدلله رب العالمین میگویید؟ کافی نیست. باید طول و استمرار داشته باشد، ثنای خدا، چون مرتب از نعمتهای خدا استفاده میکنید. میلیاردها سلول زنده در وجود شما دارند کار میکنند، «بِطُولِ اَلثَّنَاءِ»، امام صادق میفرماید: «كَانَ رسولالله صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِذَا وَرَدَ عَلَيْهِ أَمْرٌ يَسُرُّهُ»، وقتی که مطلبی به پیغمبر (ص) وارد میشد، پیغمبر (ص) با کاری مواجه میشد که از آن خوشحال میشد، خبر خوشی، کار خوبی بود، پیغمبر (ص) اینگونه خدا را حمد میگفت: «قَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى هَذِهِ اَلنِّعْمَةِ» در هر زمینهای که خبری به شما رسید و خوشحالتان نمود، بگویید: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى هَذِهِ اَلنِّعْمَةِ»، در ادامه امام صادق میفرماید: «وَ إِذَا وَرَدَ أَمْرٌ يَغْتَمُّ بِهِ»، اگر خبر و جریاناتی اتفاق میافتاد که پیغمبر (ص) اندوهگین میشد، خبر تلخی، خبر سختی بود، زبان پیغمبر (ص) باز هم حمد می نمود، میفرمود: «قَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ»، یعنی حتی در موقع ناراحتی هم بگو «قَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ.»
در ادامه ی حدیث امام علی (ع) در مورد شکرگزاری، حضرت میفرماید: «شُكْرُ مَنْ فَوْقَكَ بِصِدْقِ اَلْوَلاَءِ.» کسانی در جامعه مافوق ما هستند. در خانواده پدر و مادر و در جامعه، مدیران، مافوق ما هستند. بالاخره هرکسی مافوقی دارد. امیرالمؤمنین (ع) وقتی مالک را به مصر فرستادند، فرمودند: مالک! شما به مصر خواهی رفت، آن جا ما فوق نداری. چون حرف اول در اداره جامعهی مصر دست خودت است، اما بدان که خدا ما فوق توست. بالاخره هرکسی، در هر رشته ای، رسته ای، شغلی، مافوقی دارد. ما نسبت به مافوقمان چگونه شکرگزاری کنیم؟ امیرالمؤمنین (ع) فرمود: نسبت به مافوقتان، «بِصِدْقِ اَلْوَلاَءِ» «پیروی صادقانه» شکر پدر، شکر مادر، شکر مسئول، شکر مافوق این است که ما با این مسئول دلسوز همراهی نماییم. همینکه با او درست، صادقانه و دوستدارانه همراهی انجام دهیم، خود این شکرگزاری هست. البته مافوقی که حرف او حرف خداست، نه مافوقی که حرف او حرف شیطان است. آن مسئول مافوقی که خدایی حرف میزند و تصمیم میگیرد، شکرگزاری شما پیروی صادقانه است. عدهای دیگر نیز در خانواده و اجتماع در عرض شما هستند، یعنی در ردیف شما هستند، بالاتر از شما نیستند و پایینتر از شما هم نیستند. اینها را باید چگونه شکر گذاری کرد؟ «شُكْرُ نَظِيرِكَ بِحُسْنِ اَلْإِخَاءِ.» امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: شکر همردیفهای شما این است که با آنهایی که در طراز شما هستند، صادقانه، خالصانه، برادرانه همراهی کنید، این شکرگزاری است. اگر این حدیث امروز در جامعه اجرا شود، شما در جامعه مشکلی خواهید دید؟ عده از مردم نیز زیردست ما هستند. در خانواده، در جامعه، یک عده ازنظر اقتصادی و یا ازنظر اجتماعی طبقات پایینتر یا مأمور زیردست شما هستند. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «شُكْرُ مَنْ دُونَكَ بِسَيْبِ اَلْعَطَاءِ.» به آنهایی که زیردست شما هستند، عطای خالصانه و مشفقانه داشته باشید. به آنهایی که به شما وابسته و زیردستان شما هستند؛ عطا کنید.
یکی از علما میگفتند: خدمت حضرت آیتاللهالعظمی خویی رسیدیم و گفتیم: بعضی از کسانی از شما شهریه میگیرند، پشت سر شما دشنام میدهند، اجازه دهید شهریهی اینها را قطع کنیم. گفتند حضرت آیتالله خوبی فرمودند: به اینها دو برابر دیگران شهریه بدهید. گفتند برای چه؟ گفت: شکرانهی اینکه کار، امروز دست ماست و حوزه نجف را اداره میکنیم و ایشان نمیتوانند تحمل کنند، به ایشان که بدخواه هستند بیشتر شهریه بدهید. «بِسَيْبِ اَلْعَطَاءِ»، به آنهایی که زیرمجموعهی شما هستند؛ عطا کنید.
پیامبر فرمودند: «اَلطَّاعِمُ اَلشَّاكِرُ»، کسی که غذا میخورد و شکر میکند، سر سفره، الحمدلله یادش نمیرود؛ غذا خورندهی شکر کننده، «لَهُ مِثْلُ أَجْرِ اَلصَّائِمِ اَلْمُحْتَسِبِ»، اجر او مثل پاداش روزهداری است که مراقب است گناه نکند. خدا به کسی که سر سفره غذا میخورد و تشکر میکند، چنین اجری عطا میکند؛ یعنی اگر نمیتوانی روزهبگیری، زبان شکرگزاری که داری؟! این غذا خوردن را در عرض روزهداری بیاورید. با یک الحمدلله خودتان را بالا بکشید. «وَ اَلْمُعَافِي اَلشَّاكِرُ»، رسولالله فرمود: انسانهای سالم شکرگزار و سپاسگزار «لَهُ مِثْلُ أَجْرِ اَلْمُبْتَلَى اَلصَّابِر»[17] خدا به او که سالم است و الحمدلله یادش نرفته است، همان ثوابی میدهد که به آن مریض مبتلای صبور میدهد. کسی مریض است، ولی بر این مریضی صبر میکند. سرطان دارد، نق هم نمیزند. اگر بیمار در بیماری صبر کند، اجر میبرد. سالم اگر در سلامتی شکر کند، شکر این سلامتی ازنظر ثواب با ثواب آن بیمار صبور، برابری میکند. چقدر راه توفیق باز است و متأسفانه مردم استفاده نمیکنند. یک الحمدلله بخواهد بگوید مثل این است که میخواهند او را چوب بزنند. بعد پیامبر فرمود: «اَلْمُعْطَى اَلشَّاكِرُ»، کسی که انفاق میکند، صدقه میدهد، کمک میکند و شکر نیز میکند؛ یعنی وقتی صدقه میدهد، «الحمدلله رب العالمین» میگوید. وقتی به نیازمندان کمک میکند، حمد خدا را هم میکند، عطاکنندهی سپاسگزار ازنظر اجر؛ «لَهُ مِنَ اَلْأَجْرِ كَأَجْرِ اَلْمَحْرُومِ اَلْقَانِعِ.» مثل فقیرِ صبورِ قانع است. آن فقیری که ایمان خودش را نمیفروشد و صبر میکند، خدا به آن عطاکنندهی سپاس گذار نیز همان ثواب را میدهد. این نقش شکر است که انسان را اینگونه بالا میکشد. امام صادق میفرمایند: «فِي كُلِّ نَفَسٍ مِنْ أَنْفَاسِكَ شُكْرٌ لاَزِمٌ لَكَ»، در هر نفسی از نفسهایت یک شکر بر شما لازم است. «بَلْ أَلْفٌ وَ أَكْثَرُ»،18 بلکه در هر نفسی از نفسهای شما هزار مرتبه شکر بلکه بیشتر لازم است. سعدی چه میگوید:
هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون بر میآید مفرّح ذات
پس در هر نفسی دو نعمت موجود و بر هر نعمت شکری واجب.
از دست و زبان که برآید کز عهدهی شکرش بدرآید.
بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدای آورد
و رنه سزاوار خداوندیاش کس نتواند که بهجای آورد.
این روحیهی شکر گذاری انسان را آرام میکند. وقتی وظیفه خود را نسبت به خدا، انجام دادید آرام میشوید.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1]. آیه 40 سوره نمل.
[2]. آیه 4 سوره فتح.
[3] بحارالانوار، ج 45، ص 116.
[4] نهج البلاغه، حکمت ۳۳۳.
[5] نهج البلاغه. خطبه همام (خطبه شماره 193)
[6] آیه 7 سوره ی ابراهیم.
[7] سوره الصف، آیه 8.
[8] سوره توبه، آیه 32
[9] همان
[10] آیه 38 سوره مدثر.
[11] آیه ی 40 سوره نمل
عیون الحکم و المواعظ، جلد 1, صفحه 291[16]
بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد 75, صفحه 246[17]
18 مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 71، ص 52
- بازدید: 708
استاد شیخ علیرضا حدائق روز چهارشنبه 4 دی98 به ادامه سلسله مباحث «سیمای پیامبر(ص) در قرآن» پرداختند.
- بازدید: 690