صاحب الغارات می‌نویسد، بیت‌المال پر بود از اموال. ابن عباس می‌گوید: یکی دو روز بعد رفتم، دیدم تمام اموال رفته است. آقا امیرالمؤمنین (ع) همه را توزیع کرده بودند بین مردم. آقا داشتند جارو می‌کردند بیت‌المال را. گفتم: آقا جان! این همه اموال در بیت‌المال بود، شما سریع همه را توزیع کردید رفت؟!

سخنی را از فرمایشات نهمین امام و یازدهمین معصوم، حضرت جوادالأئمه (ع).

یک دختر 21 ساله‌ی دانشجوی علوم پزشکی در همین شیراز جنت‌فراز. این دختر تا واردِ دفتر ما شد، دید قرآن روی میز است، اول حرفی که زد این بود، گفت: از قرآن به من حرف نزنید که حالم به هم می‌خورد. تا این حرف را زد، گفتم: خانم، آمدی بحث کنی، من آدم پرحوصله‌ای هستم اما روی دین خودمم هم متعصّبم. بی‌رگ نیستم. ادب داشته باش و با ادب حرف بزن. من به نگاه تو و فکر تو، بی‌ادبی نمی‌کنم و جوابت می‌دهم. تو هم حق نداری بی‌ادبی کنی و مؤدب حرف بزن.

در همین شیراز، حدود 100 سال قبل، این را من از یکی از بنی‌اعمام ما، مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ ضیاءالدین حدائق شنیدم، قریب به 38، 39 سال قبل. فرمودند: شاعری در شیراز بود که تخلص او «حاجب» بود. یک وقت اشعاری را برای امیرالمؤمنین (ع) سرود و بیت پایانی را اینگونه به پایان رساند. معمولاً شعراء در آن بیت پایانی، تخلّص خودشان را به کار  می‌گیرند:

مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری از شاگردان مرحوم میرزای بزرگ شیرازی در سامرا بود. می‌رود محضر امیرالمؤمنین (ع) در حرم زیارت و به آقا امیرالمؤمنین می‌گوید: آقا، ما داریم برمی‌گردیم به ایران و می‌دانم برگردم، سیل مقلّدین و مراجعین در مسائل شرعیه به سمت ما می‌‌‌آید. آقا، یک الگویی را به ما معرفی کنید که من در آینده‌ی زندگی‌ام، این الگو بشود برای ما شاخص، این استقبال دنیا، مرجعیت، عزّت، ثروت و آقایی، ما را غافل نکند.

طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه