غروب عرفه بود. رسول خدا صلیالله علیه و آله از صحرای عرفات خارج میشدند و به سمت مشعر در حرکت بودند. مردها جلو و زنان عقب حرکت می کردند.
یک جوانی در جمع آقایان مدام به عقب برمیگشت و جمعیت خانمها را نگاه میکرد.
پیامبر صلی الله علیه و آله نیز میدانستند که محرمی با او همراه نیست.
نقل است که یکی از شیعیان امام باقر علیهالسلام به مدینه میآمد تا امام را ملاقات کند.
خودش میگوید: از دور دیدم که در یک مزرعهای نزدیک مدینه یک آقایی زیر آفتاب سوزان کار میکند. با خودم گفتم: میروم و به او میگویم: از خدا بترس! برو استراحت کن! همه رفتهاند و استراحت میکنند ولی تو در این گرمای کشنده تابستان، آبیاری میکنی.
پیامبر میفرماید: «قَولُ الرَّجُلِ للمرأةِ: «إنّي اُحِبُّكِ» لا يَذهَبُ مِن قَلبِها أبدا»
مرد اگر به خانمش بگوید دوستت میدارم این سخن هیچگاه از قلب زن خارج نمیشود.
* در مدینه و مکه دنبال چیزی بگردید که در شهر و دیارتان گیر نمیآید.
دنبال چیزی بگردید که در ایران نیست.
به آقایی گفتم: مقام معظم رهبری مقامش بالاتر است یا علی بن ابیطالب (ع)؟ علی بن ابیطالب (ع) را در کارش فشل و فلج کردند.
پیامبر (ص) هراس داشت که علی (ع) را معرفی کند.