آیا حضرت یوسف (ع) موضوع نبوت را در ابتدا می دانست یا در زمانی دیگر متوجه شد؟ و آیا مدت فراق را نیز می دانست؟ آیا فراق بین این دو ولی خدا علتی دنیایی هم داشت؟
کد: 1399641
حدیثی از امام صادق ع است که علوم یک بخشش از گذشتگان ما به ما میرسد، که انبیای گذشته خبر میدهند که فلانی پیغمبر آینده است. یکوقتی خود این فرد تحصیل میکند و تلاش میکند و یکسری علوم را بدست میآورد، یک بخش از علوم اولیای الهی هم الهام است که توسط الهام الهی به اینها ابلاغ میشود. آنچه که ما داریم که در زندگی حضرت یوسف فقط آن خوابی که قرآن نقل میکند که خواب را برای حضرت یعقوب نقل کرد که حضرت یعقوب فرمود که این خواب را برای کسی بازگون نکن که حکایت از عزت و عظمت و آیندهی حضرت یوسف میکرد. و چیزی در آیات قرآن و مصادر نداریم که به صراحت تصریح شده باشد که حضرت یوسف از دوران طفولیت علم به نبوت داشت. چون جایگاه نبوت زمانی که میآید این علوم هم میآید و بالاخره این اطلاعات غیبی را خدا به اینها ابلاغ میکند.
حالا نسبت به این دوران ممتدی که فاصله افتاد بین حضرت یعقوب و حضرت یوسف که بعضیها تا سی سال ذکر کردند این دوران فراق بین یعقوب و یوسف را.
یک علتش را یک روایتی داریم از امام زینالعابدین که حضرت یک شب جمعهای بود آمدند منزل، خادمهای داشتند بنام سکینه، به آن خادمه سفارش کردند که امشب هر کسی آمد دست خالی ردش نکنید و فردا که روز جمعه است. بعد ابوحمزه ثمالی میگوید من نزد حضرت نشسته بودم، به حضرت گفتم آقا بعضیها که میآیند نیازمند نیستند، اینها عادت دارند به تکدیگری، شما میفرمایید هر کسی آمد کمکش کنید!
امام میفرماید میترسم از آن بلایی که سر یعقوب پیغمبر آمد سر من هم بیاید! که بعد ابوحمزه سوال کرد که آن چه بلایی بود؟ که حضرت فرمودند حضرت یعقوب عادتش این بود که روزهای پنجشنبه یک گوسفند قربانی میکرد، یک بخشی از این گوشتها را به نیازمندان میداد، یک بخشی را هم غذای شب میکردند و کبابی درست میکردند و تمام این پسرهایش و اهل منزل را پای سفره جمع میکرد و یک شامی میخوردند شب جمعه. یک شب بوی کباب در آسمان پخش شده بود، یک فقیر گرسنهای هم کنار خانه حضرت یعقوب داشت رد میشد، بوی کباب به مشامش رسید، این آمد در خانه حضرت یعقوب را زد. همان زمانی در زد که همه پای سفره بودند که میخواستند مشغول به غذا شوند. گفت یک کمی هم غذا به من بدهید. حضرت یعقوب فرمود بگویید صبر کنید بچههایم غذا بخورند بعدا بهت بدهم.
این ترک اولایی بود که حالا از حضرت یعقوب سر زد، این فقیر هم دلش شکسته شد و دیگر نایستاد و رفت. گفت خدایا یعقوب را دوست داری که 12 تا پسر بهش دادی، وضعشان خوب است، شبهای جمعه پای سفره کنار هم غذای خوب بخورند، ما بندهی تو نیستیم که باید سرگردان کوچه و خیابان باشیم! همان شب امام سجاد میفرماید هم یعقوب خواب دید هم یوسف، یعقوب در عالم خواب بهش وحی شد که یعقوب امشب عزیزی از عزیزان ما نزد تو آمد و این را دلشکسته رد کردی، ما دل عزیزت را میشکنیم. یوسف هم همان شب آن خواب عجیب را دید و گفت که «إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لي ساجِدين»[1] یازده ستاره دارند من را سجده میکنند، که حضرت یعقوب متوجه شد که یک اتفاقات سختی آینده برای یوسف رقم خواهد خورد.
[1] یوسف آیه4