چرا حضرت زهرا پشت در رفتند؟ قضیه آتش زدن در خانه ایشان بعد از سخنرانی و حضور ایشان در مسجد بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه که در تاریخ معتبر ذکر شده، یورش به بیت ولایت، من اعتقادم این است و در حد اطلاعات اندک خودم، فقط برای خاموش کردن صدای حضرت زهرا بود. تاریخ مینویسد بعد از ارتحال رسول خدا، حضرت زهرا شبها میرفت در خانهی انصار و اصحاب و در میزد و با حضرت علی و حسنین، دست امام حسن و امام حسین در دست ایشان بود، و اینها را به شهادت میگرفت. میفرمود شما غدیر بودید با پدرم؟ گفتند بله. فرمود پدرم در غدیر فرمود »من کنتُ مولاه فهذا علی مولاه»[1]؟ اینها یک بخشی خودشان به کری میزدند. میگفتند ما این را از پیغمبر نشنیدم. گرچه پیغمبر اقرار گرفت در غدیر، فرمود: هلا سمعتَ میشنوید چی دارم میگویم؟ گفتند بله یا رسول الله.
وقتی هجوم آوردند، بعضی این ایراد را میگیرند که چرا در خانهای که بعضی از یاران پیغمبر بودند مثل طلحه و زبیر، آنهایی که متحصنین در خانه امیرالمومنین بودند. سلمان و مقداد و آن شخصیتها در خانهی امیرالمومنین پناه گرفته بودند و خود حضرت علی در خانه بود چرا حضرت زهرا رفت پشت در؟
یک جهتش این بود که حضرت زهرا رفتند که اینها حیا کنند و برگردند. ایشان تنها یادگار پیغمبر بعد از رسول الله بود و به اعتبار حضرت زهرا اینها هجوم نیاورند و وارد نشوند که وقتی حضرت زهرا رفتند پشت در و صحبت کردند با اینها که این خانه، خانهای است که جبرئیل با اجازه میآمد داخل. بالاخره صحبتهایی رد و بدل شد دستور داده شد که به آتش زدند و درب را شکستند. تا اینجای تاریخ که حضرت آسیب دیدند و امیرالمومنین را با همان وضع به مسجد بردند. یعنی با طناب بستند و حضرت را برای بیعت بردند. که اینجا در تاریخ داریم که حضرت زهرای مرضیه، وقتی این صحنه را دیدند با اینکه دردالود بودند و فرمودند یافضة خذینی فرمودند که علی را رها کنید و الّا الان میروم در حجرهی خودم عبای پدرم پیغمبر را یا سر میافکنم و دست عزیزانم حسن و حسین را میگیرم و میآیم کنار قبر رسول اله و دست به تظلم بلند میکنم در محضر پروردگار. و میگویم خدایا مقام من در خانهی شما از مقام ناقهی صالح کمتر نیست. به یک شتری ظلم شد، شما از آن شتری که بهش ظلم و ستم شد انتقام گرفتید از ظالم، که در تاریخ دارد که امیرالمومنین در مسجد بودند، خوب خانه و مسجد یک درب بیشتر نبود، «و سدّ الابواب الا بابه»[2] در خانهی حضرت زهرا و امیرالمومنین باز بود. صدا هم کاملا میآمد چون دیوارها دیوارهایی بود. این صدایی که حضرت زهرا بلند کرد که علی را رها کنید و الا میروم داخل اتاق و عبای پیغمبر به سر میاندازم، سلمان میگوید من در مسجد ایستاده بودم و ناظر بودم، یکوقت امیرالمومنین فرمودند که یا سلمان سریع برگرد به منزل و به فاطمه بگو برگرد که من دارم میبینم که مدینه در حال لرزش و جنبش است. و این ستونهای مسجد دارد میلرزد. اگر فاطمه با این هیئت وارد مسجد شد، مدینه دهن باز میکند و همهی اهلش را در خود میبلعد. که سلمان میگوید من وقتی وارد خانه حضرت علی شده، دیدم که حضرت زهرا عبای پیغمبر را روی سر انداختند و دست حسنین در دستشان، دارند از حجره خارج میشوند. که گفتم السلام علیک یا بنت رسول الله، سلام بر شما ای دختر رسول خدا، پدر شما رحمة للعالمین بود، از جرائم مردم میگذشت، شما هم بگذرید. حضرت فاطمه زهرا فرمود سلمان بگو علی را رها کنند تا من برگردم. یعنی درد حضرت زهرا درد غربت امیرالمومنین بود. سلمان گفت تا دیدم فاطمه زهرا منصرف نشد، گفتم دختر رسول خدا علی گفته برگرد، میگوید تا گفتم علی فرموده برگرد، حضرت زهرا ایستاد، فرمود «اذَن أرجِع و أصبرُ و أسمع له و أطیع»[3] چون علی فرموده برمیگردم، حرف میشنوم، اطاعت میکنم و در خانه مینشینم.
خوب این جریان صحنه تلخی بود که به بیت وحی یورش برده شد و دیگر عملا حضرت زهرای مرضیه آثار این سقط حضرت محسن تدریجا در طول ماههای آینده روی حضرت اثر میگذاشت. گرچه حضرت روزها میرفتند خارج از منزل در بقیع، قسمتی که بیت الاحزان است، آنجا چادر امیرالمومنین معین کرده بودند در فراغ پیغمبر گریه میکردند، دوشنبهها میرفتند احد، کنار قبر حضرت حمزه، با حسنین میرفت؛ چون مردم مدینه و همسایهها میگفتند به فاطمه بگو یا روزها گریه کند شبها آرام بگیرد یا شبها گریه کند روزها آرام بگیرد. این وضعیتی بود که بر این خاندانِ وحی گذشت و لذا این برخورد و این توهین و اسائهی ادب در ورود به بیت امیرالمومنین بود که پهلو آزرده شد و محسن سقط شد.
ـ آن خطابهی حضرت زهرا قبل از یورش به خانه بود؟
بله آن سخنرانی سبب شد که انها آن یورش را آوردند که حضرت زهرا آمد خطبه فدکیه را خواند. عرض کردم اینها هراس داشتند از حضرت زهرا. یعنی آنقدر که احساس خوف میکردند از سخنان حضرت زهرا و روشنگریهای فاطمه زهرا ،از سکوت امیرالمومنین هراس نداشتند. چون میداند امیرالمومنین کاری هم به اینها ندارد. و خود حضرت هم فرمودند پیغمبر به من فرمود اگر مردم آمدند مسئولیتشان را قبول کن نیامدند رهایشان کنید.
ولی حضرت زهرا رفتند خطبه خواندند و آن خطبه فدکیه سبب شد که خلیفه اول حکم بازگرداندن فدک را هم داد، که در آن جسارتی که به حضرت صورت گرفت، این حکم گرفته شد و پاره شد. اینها دیدند که حضرت زهرا را باید آرام کرد و ساکت کرد و الا این روشنگریها ادامه دارد.
[1] الکافی ج1 ص287
[2] دعای ندبه
[3] البرهان فی تفسیر القرآن ج2 ص710
کد: 1399483