یک وقتی رسول الله(ص) تو مسجد نشسته بودند یک فقیری آمد تقاضای کمک کرد پیامبر(ص) سال های سختی بود آن دوران پیامبر(ص) فرمودند من چیزی ندارم این فقیر گفت من دست خالی دارم بر می گردم حضرت فرمودند سلمان ببرش در خانهی فاطمه(س) اونجا دست خالی بر نمی گردد
سلمان آمد در زد یا بنت رسول الله(س) این آمده به پدر شما مراجعه کرده و پدر شما این را حواله دادند به شما تاریخ می نویسد چیزی که ارزش مالیت داشت تو آن خانه یک گردنبندی بود که به گردن حضرت زهرا(س) بود هدیه عمهی پیغمبر(ص) به حضرت زهرا(س) بود حضرت زهرا(س) گردنبند را باز کرد و یک پوست گوسفندی بود که بستر شبانهی حسنین(ع) بود حضرت هر دو را آورد دم در آن گدا پوست گوسفند را به نظر در نیاورد گفت این به درد ما نمی خوره این پول نمیشه ولی گردنبند را قبول کرد که وقتی آمدن در مسجد تا رسول الله(ص) این گردنبند را دید اشک از چشمان پیغمبر(ص) جاری شد این فاطمه(س) الگوست گرچه اونجایکی از مسلمان ها پیدا شد گردنبند را خرید پول را به فقیر داد و گفت گردنبند را دوباره تقدیم می کنیم به محضر حضرت زهرای مرضیه(س)