یک آقایی از مؤمنین، گفت: حاج آقا، من شبها که بلند میشوم برای نماز شب، یک پسری دارم که پانزده سالش است. میبینیم این پسرم، در نماز شب، در «اَلعَفو» نمازِ شب است؛ یعنی آخرِ نماز شب است. یعنی رکعت یازدهم، نماز وتر، پایان نماز است و تازه منِ پدر میخواهم بایستم نمازِ شب بخوانم.
تفاوتِ این پدر با این پسر، کجا بوده؟
در شناخت و عدم شناخت.
معرفت، اگر کسی پیدا کرد، دیگر نمیخواهد به او تذکر داد. این شخص، هر جا که باشد، به وظیفهاش عمل میکند. هر کجا برود، تکالیف خودش را انجام میدهد. کوتاهی در اجرای امرِ خدا نمیکند.
لذا این نکته را من عرض کردم، اول معرفت و شناخت را باید بالا برد. معرفت که رفت بالا، محبت میآید. یعنی شما وقتی یک چیزی را شناختید، علاقه به آن پیدا میکنید. شناخت که آمد، محبت هم میآید.
من وقتی فهمیدم این وسیله، این کار، این فرد، این شخص، این مکان، این امکانات و ... چه نقشی در زندگیِ من و آیندهی من دارد، به همان نسبتی که شناختهام، او را دوست میدارم.
ما چقدر خدا را شناختهایم؟ به همان نسبتی که شناختهایم، خدا را دوست میداریم. وقتی که طرف در یک نوسان زندگی از دین میبُرّد و از ائمه میبُرّد؛ چون اساس و بنیادِ کارش متزلزل است. و درست نشناخته است.
خب، محبت، محصولِ معرفت است. اگر معرفت آمد، محبت هم آمد، آنوقت اطاعت شکل میگیرد.
من وقتی شناختم، و «شناختِ» من با عشق و محبت عجین شد، دیگر «اطاعت» میکنم. مطیع هستم. و دیگر «خودم» را نمیبینم. اطاعت از مولا، نتیجهی کار است.