خدا رحمت کند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین آقای حاج سید احمد کشفی. من از خودِ ایشان شنیدم.
ایشان میگفت ما نجف بودیم. سالِ چهل و هشت یا چهل و نه شمسی بود. گفت استاندار کربلا، عوض شد. آن زمان، نجف، استانِ مستقلی نبود. نجف یکی از شهرهای استان کربلا بود. گفت استاندارِ کربلا عوض شد و استاندارِ جدیدی آمد سرِ کار. استاندارِ جدید یک آدم اجتماعی بود و حسابِ کار دستش بود. یک آدم سیاستمداری بود. آن روزهای اول استانداری که شد استاندار، یک تقاضای وقت ملاقاتی کرد از مراجع بزرگ نجف، که آقا من میخواهم بیایم خدمت شما و رهنمود بگیرم.
گفت اولین ملاقاتش با آیت الله العظمی حکیم بود. یک هیئت عالیرتبهای هم با او آمده بودند. مردم هم متوجه شده بودند که استاندار کربلا آمده، هر کسی، هر مشکلی داشت روی کاغذ نوشته بود. بعضیها آمده بودند و فهمیده بودند که اولین دیدار با آیت الله حکیم است، درِ خانهی آیت الله العظمی حکیم غلغله بود. استاندار با همراهانش که آمد، محافظین مردم را کنار زدند و رفتند داخلِ خانه و در بسته شد. جلسه هم با آیت الله العظمی حکیم بود و با مردم که نبود.
گفت یک نیم ساعتی استاندار با آیت الله العظمی حکیم دیدار کرد، بلند شد آمد بیرون و رفت منزل آیت الله العظمی شاهرودی. یک دیدار هم با ایشان داشتند. دیدارِ بعدی با آیت الله العظمی خویی بود. دیدار بعدی با آیت الله العظمی آقای حاج سید عبدالله طاهری شیرازی بود. گفت آخرین دیدار با حضرت امام بود. ساعت یازده صبح.
مرحوم آقای کشفی گفت: منزل امام بر خلاف بیوت مراجع که در بسته بود، درِ خانهی امام باز بود. امام در حیاط نشسته بودند و پشتی هم زده بودند و مردم هم مملوء، در خانه، در اتاقها، فشرده، مردم ایستاده بودند و در کوچه هم پر بود. استاندار هم کار با امام داشتند نه با مردم. گفت امام نشسته بودند. استاندار وارد شد. با هیئت همراه آمد داخل. امام احترام کردند ایستادند. گفت امام ایستادند و استاندار منتظر بود که امام بگویند برویم داخل، ولی امام فرمودند بفرمایید بنشینید. بفرمایید همین جا. استاندار نشست. همراهانش هم بین جمعیت نشستند. حالا مردم هم همه ناظر. یک سری طلاب هم نشستهاند. حالا هر کسی یک مشکلی داشت. گفت یک بخشی از طلاب ایرانی، مشکلِ اقامت داشتند که اینها نامهای نوشته بودند و به استاندار داده بودند. گفت امام نشستند. بعد از احوالپرسی با استاندار، یک مقداری سکوت بر مجلس حاکم بود. بعد استاندار شروع کرد به صحبت کردن، که حضرت آیت الله ما اخیراً استاندار شدهایم در کربلا. خدمت مراجع رسیدهام، آقایان نقطهنظراتی داشتهاند من یادداشت کردهام. شما هم اگر مطلبی و خواستهای و نکتهای دارید، بفرمایید تا ما اجرا کنیم. گفت: امام فرمودند: بسم الله الرحمن الرحیم. آقای استاندار کربلا! من حاجتم را به شما عرضه نمیکنم. حاجتم را به خدای ربُ الأرباب عرضه میکنم. و این آقایان طلاب و مردمی هم که اینجا هستند، به اینها هم توصیه میکنم که حاجتشان را به خدا عرضه کنند و درِ خانهی خدا مشکلات خودشان را حل کنند. گفت این را که امام گفتند، این استاندار اینقدر خجالتزده شد که سرش را انداخت پایین، صورت برافروخته شد، یک چند دقیقهی دیگر هم مجلس سکوتِ محض بود. استاندار دید دیگر امام حرفی نمیزنند، گفت: حضرت آیت الله مطلب دیگری ندارند که ما مرخص بشویم؟
این تکه ضبط نشده است
استاندار دوباره سکوت کرد و بعد گفت: اجازه میدهید؟ امام فرمودند: بفرمایید. گفت بلند شد. امام هم ایستادند و احترام کردند. استاندار و هیئت همراه که داشتند از منزل میرفتند بیرون، مردم هم دنبالِ استاندار راه افتادند بروند، امام فرمودند: مردم! بنشینید. تا امام صدا زدند، همه سر جایشان نشستند. گفت استاندار رفت و امام یک چند دقیقهای، ایستاده، یک نصیحتی کردند. گفتند: مردم نجف! طلاب! روحانیت! همان نصیحتی که به استاندار کربلا کردم، به شما هم میکنم، به گونهای زندگی کنید که وقتی از دنیا میبرند شما را، مردم عزادار بشوند نه خوشحال بشوند. این نشانهی سلامتِ کار است.