من خودم از مرحوم آیت الله والد شنیدم. داستان مربوط به قبل از انقلاب است. یعنی قریب مثلاً حدود شاید پنجاه سال قبل. حاج آقا می‌فرمودند یک آقایی بود در شیراز. گفتند با این‌که ایشان خب روحانی هم بود، اما شیطان است دیگر! شیطان قسم خورده که همه را گمراه می‌کند. ابوی می‌گفتند آن آقا از روحانیون شیراز هم بود ولی با مرحوم آیت الله العظمی محلاتی خیلی بد بود. و جبهه گرفته بود و جایی هم تبلیغ می‌کرد، بر علیه ایشان حرف می‌زد. اتفاقاً مریض شد و روزگارِ سختی گرفتار شد.

 

گفتند، یک صبحی، استادِ ما آیت الله العظمی حاج شیخ بهاءالدین محلاتی به من زنگ زدند و گفتند آقای حدائق بیا منزل کار به شما دارم. گفتند من رفتم خدمتِ ایشان و گفتم آقا بفرمایید. دیدم یک پاکتی را گذاشته بودند، پول، پولِ خیلی خوبی بود آن موقع. به من گفتند این پول را بردار و برو دیدنِ آقای فلانی. آقای فلانی کیه؟ همانی که شمشیر از رو بسته بود برای آیت الله العظمی محلاتی. در همه‌ی جلسات بدگویی ایشان را می‌کرد...

گفتند این پول را ببرید و از طرفِ خودتان به او بدهید و اسم من هم اصلاً نیاورید. (اخلاق را ببینید!)

حاج آقا گفتند، من می‌دانستم که این خیلی بد کرده بود با آیت الله العظمی محلاتی، گفتم آقا، این پول را من می‌برم ولی اگر از من پرسید، من می‌گویم پول، پولِ شماست. گفتند من این پول را به شما هدیه می‌کنم و می‌بخشم به شما و شما از طرف خودتان بدهید. گفتم نه، اگر گفت، من می‌گویم از طرف آیت الله محلاتی به من بخشیده‌اند و من هم بخشیده‌ام به شما و گفته‌اند هم بیاورم بدهم به شما.

گفتند خیلی خوب، ببرید.

گفتند من این پول را گرفتم و آمدم منزل این آقا و در بستر هم بود. خیلی حالش هم سخت بود. پاکت را گذاشتم زیر بالش او و گفتم آقا مبلغِ پولِ داخلِ این پاکت، این مبلغ است. یک‌دفعه خودِ این آقا جا خورد! یک پولِ سنگینِ این رقمی، ما آورده‌ایم...

گفت: این پول مالِ شماست؟ خودتان آورده‌اید؟ گفتم: نه، این پول مال من نیست. گفت: این پول کی است؟ گفتم آن کسی که به من پول را سپرد، گفت اسمِ من را نیاور. و از من نپرس. چون ایشان گفته اسم من را نیاورید. آن آقا گفت پس تا نگویید هم، من پول را قبول نمی‌کنم. اول بگویید پول مال کیست؟ گفتم: من هم به من شرط کرده‌اند که نگو، شما یا قبول می‌کنی یا پول را برمی‌گردانم می‌دهم به صاحبش. خب امانتداری باید کرد.

گفتند یک خورده این آقا در بستر، همین‌طور که خوابیده بود، چشمانش را بست، یک‌دفعه یک نگاهی به ما کرد و چشم‌ها را باز کرد و گفت: این پول مال آیت الله العظمی شیخ بهاءالدین محلاتی است؟ گفتند تا گفت این پول مال آیت الله العظمی محلاتی هست، گفتم بله، پول مالِ ایشان است.

گفتند این را که گفتم، شروع کرد همین‌طور که سرش روی بالش بود به گریه کردن. گفت: به آقا بگویید ما را در این آخرِ عمری با اخلاق خودتان شرمنده کردید. به آقا بگویید حلالم کنند. ما اشتباه کردیم.

مردم، به دادِ کسانی برسید که فاصله گرفته‌اند...

خب اگر این کار را آیت الله العظمی محلاتی نمی‌کرد، این طرف هم با همین نگاه می‌مُرد، اولِ گرفتاری‌اش بود و اولِ بدبختی‌اش بود. پشتِ سرِ یک مرجع تهمت زدن، بدنامی و .... اما ببینید، این سیره‌ی پیغمبر است...

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه