اباالفضل در تلاش و دفاع از دین، ممتازترین شهید کربلا بود. اسوه است. ضمن اینکه عطشانترین شهید هم، اباالفضل است. از روز هفتم که آب محاصره شد، و حضرت عباس متصدی توزیع آب بود، این بچهها وقتی تشنه میشدند، میآمدند سراغِ عمو، آقا سهمیهی خودش را به بچهها میداد. اینها را خدا میبیند. خدا میبیند که عباس، اماننامهی شمر را پرت میکنی به طرف شمر و میگویی خدا روی تو را سیاه کند با این اماننامه.
اینها را خدا میبیند... عباس! خدا میبیند در فرات وارد شدی، آب تا زیرِ شکمِ اسب بالا آمده، تشنهای، عطش بر تو مستولی شده، آب را در دست میگیری، بالا میآوری، یادی از لب تشنهی امامت میکنی و آب را روی آب میریزی.
به دریا پا نهاد و خشکلب بیرون شد از دریا
مروّت بین، جوانمردی نگر، حیرت تماشا کن
اینها را خدا میبیند. خدا میبیند که دستِ راستت را زدند، ولی با زبانت از دین و امامَت دفاع کردی. خدا میبیند که دستِ چپت را از بدن جدا کردند فرمودی: «یَا نَفس لا تَخشَ مِنَ الکُفاری وَ أبشِری بِرَحمَةِ جَباری». اینها را خدا میبیند. این آقا نشود گلِ سرسبد، تعجب است!
آیتالله ملبوبی مینویسد: آن نفسهای آخرِ اباالفضل، سیدالشهداء وقتی آمدند، دیدند عباس دارد گریه میکند. با آن بدنِ مجروح، بدنی که آماج تیرها بود. صدای گریهی امام حسین بلند بود. آقا فرمودند: برادر، چرا گریه میکنی؟ گفت: آقا، گریه میکنم بر غربتِ شما، بر تنهاییِ شما. او بدنِ تیربارانشدهی خودش را نمیدید. او دستِ جدا شده را نمیبیند. او چشمِ مجروح و فرقِ شکافتهی خود را نمیگوید. او دردش، دردِ غربتِ امامش است. گفت: آقا، گریه میکنم، من الآن دارم کنارِ قدمِ شما جان میدهم، ساعتی دیگر، کسی نیست کنارِ شما حاضر بشود. این آقا نشود بابالحوائج، جای تعجب است...
ف