مرحوم آیت الله آقای حاج میرزا جواد آقای ملکی، استاد امام بودند. صاحب المراقبات. در قبرستان شیخان قم دفن است. شخصیت بسیار کم‌نظیری بود. مرحوم آقا میرزا جواد آقا، نقل می‌کنند که ایشان در دورانِ طلبگی، در نجف، در جلسات درس مرحوم آیت الله حاج ملاحسین قلی همدانی شرکت می‌کرد. ملا حسینقلی، آقا سیدعلی قاضی را تربیت کرد. ایشان می‌فرماید شش سال درسِ ملا شیخ حسینقلی می‌رفتم. درسِ عرفان و اخلاقِ این عارف. دیگر بعد از شش سال، یک روز به استاد گفتم، من با شما کارِ خصوصی دارم.

استاد فرمود: بمان، بعد از درس من هستم. شاگردها رفتند. آیت الله ملکی تبریزی می‌گوید: مقابلِ استاد زانو زدم. استاد روی منبر نشسته بود و من دوزانو مقابلش. گفتم: آقا، ما یک سؤال داریم از شما، ما آدم می‌شویم؟ ایشان فرمودند ملاحسینقلی یک نگاهی به من کرد و فرمود: میرزا جواد، تو آدم بشو نیستی. آدم نمی‌شوی.
ایشان می‌گوید: خیلی مضطرب شدم. پرسیدم: آقا چرا؟ گفت: فرمود: میرزا جواد، من شنیده‌ام عده‌ای از پسرعموهای تو هم در نجف، طلبه هستند. گفتم بله. گفت: با این‌ها چرا رفت و آمد نداری؟ گفتم آقا یک اختلافی در مسائل ملکی، بین پدربزرگ‌های ما افتاده بود در تقسیم اموال. این اختلاف به فرزندان هم سرایت پیدا کرده و ما هم به خاطر این‌که باباهایمان با هم بد بوده‌اند، ما هم کاری به هم نداریم. من دشنام نمی‌دهم اما کاری‌شان هم ندارم. وقتی این‌ها را می‌بینم، مثل غریبه‌ها از ایشان می‌گذرم. مرحوم ملا حسینقلی فرمود: آقا میرزا جواد آقای تبریزی، تا این اخلاق در تو هست، به جایی نمی‌رسی...
فقط سواد آدم را بزرگ می‌کند؟؟ پول، انسان را عزیز می‌کند؟
علم، آدمیّت است و جوانمردی و ادب
ورنه دَدی به صورت انسان مصوّر است
گفتم آقا چکار باید بکنم؟ گفت: از امروز، باید بروی در جلسات درسِ پسر عموهایت. این‌ها وقتی از مجلس درس می‌خواهند بروند بیرون، خم شو و کفش‌هایشان را جلوی پاهایشان جفت کن.
ببینید آقایان، رذائل اخلاقی، هر کدامشان یک داروی خاص دارد؛ کما این‌که بیماری‌های جسمی، داروهای خاص دارد. بیماریِ معده با بیماریِ چشم، با بیماریِ مثلاً کبد، داروی واحد ندارد. هر کدام، داروی متناسب با خودش دارد. آدمِ متکبر، دارویش در تواضع است. آدمِ بخیل، دارویش در انفاق است.
استاد گفت برو در جلسات درسِ پسرعموهایت، کفش‌هایشان را جلوی پایشان جفت کن. خیلی برایم سخت بود اما امرِ استاد را انجام دادم. حاج میرزا جواد آقا می‌گوید: وقتی پسر عموهایم می‌خواستند از درس بیرون بروند، خم می‌شدم و کفش‌هایشان را جفت می‌کردم جلوی پایشان. می‌گوید: به هر جا رسیدم، به خاطر پای گذاشتن روی آن هوای نَفس است؛ شد میرزا جوادِ ملکیِ تبریزی...

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه