سال هفتاد و هشت، مدینهی منوره، حدود بیست و دو سال قبل. بعد از نماز صبح، یک جوانِ دانشجوی اهل سنت، گفت من یک جمله حرف دارم؛ مردم، خلافتِ علی بن ابی طالب را بعد از پیغمبر، نپذیرفتند. مردم نخواستند. شما چه میگویید؟؟ اقبالِ مردم، به خلیفهی اول بود.
من به این آقا گفتم که: من یک سؤال دارم از شما. خلافت و رهبری، ضمن اینکه ما حرفمان این است که منصبِ خلیفةاللهی، منصبی است که خدا باید رقم بزند، اما من میخواهم جواب بدهم به شما: آیا خلافت، انتخابی است یا انتسابی؟
گفتم اگر شما بگویید خلافت، یک امرِ انتخابی است که بخواهید مشروعیت خلیفهی اول را تأیید کنید، خلیفهی دوم، انتسابی آمد روی کار. چطور خلیفهی دوم با انتساب و خلیفهی اول با انتخاب؟! این که دو تا واژهی متضاد شد! و اگر خلافت، یک امرِ انتخابی است، پس مشروعیتِ خلیفهی دوم زیرِ سؤال است.
اگر خلافت، یک امر انتسابی است، شما چطور انتساب خلیفهی اول را نسبت به خلیفهی دوم میپذیرید ولی انتسابِ خدا و انتسابِ پیغمبر نسبت به امیرالمؤمنین را در غدیر، نمیپذیرید؟
آقایان، به این شبِ عزیز، دیدم ساکت شد سر انداخت زیر، یک مکث طولانی کرد و گفت شما چرا حرفهایتان را نمیآیید بزنید؟ گفتم قرآنِ عثمان طه که یک اعراب آن هم با قرآنِ شما اختلاف ندارد، فقط به این عنوان که این قرآن، چاپِ ایران است، در فرودگاه جدّه از من گرفتند و پس ندادند. گفتم شما میگویید حرفهایتان را بزنید؟؟