یک وقتی، یک عرب بیادبی، پشت سر حضرت سلمان یک حرفی زد. محاسن حضرت سلمان را تشبیه به عضو یک حیوانی کرد. خبر به حضرت سلمان رسید. گفتند: فلانی، پشت سرِ شما گفته ریشِ شما مثل عضوِ فلان حیوان است.
عاقل، سلمان است. ببینید ایمان، اینجا خودش را نشان میدهد. حالا بندهی نوعی بودم، کمظرفیت، میگفتم: خودت و بابایت و اخلافت و اجدادت همینی هستید که گفتی. حواله میکردم برای خودش.
سلمان گفت: بروید به این فرد بگویید: همهی ما قیامتی پیشِ رو داریم و گردنهای به نام پل صراط.
این را یادمان رفته... پل صراط را بعضیها فراموش کردهاند.
فرمود: اگر منِ سلمان با این محاسن، از پل صراط عبور کردم، آن سمتِ پل به تو ثابت میکنم که حرف تو درست نبوده. الآن کاری به تو ندارم اما اگر با این محاسن، واژگون در دوزخ شدم، حرفت درست است و بالاتر از این هم درست است. چون خدا آن حیوان را در آتش نمیسوزاند ولی محاسن گنهکار را در آتش، میسوزاند...
اینها ایمان است.