در حالات شخصی نقل می‌کنند، ظاهراً صاحب جوامع الحکایات می‌نویسد که: شخصی رفته بود مسجد بصره. شب تاریکی بود. بعد آمد استراحت کند، دید یک شیء سیاهی آمد گوشه‌ی مسجد، تاریک هم بود و برق نبود و نمی‌دید. گفت: یک نفر آمده امشب به مسجد، بلند شویم امشب تا سحر، نماز بخوانیم که این شخص، فردا می‌رود بیرون و نقل کند که من آدم خوبی هستم.

 

این همان شرک است؛ خدا باید بپسندد یا مردم؟ گاهی اوقات، ما پدرها آموزش شرک به بچه‌هایمان می‌دهیم؟ پسر! نماز خواندی؟ می‌گوید: بله. کسی هم دید که تو نماز خواندی؟ این سؤال، یعنی آموزشِ شرک. مگر باید تو ببینی؟ خدا باید ببیند. داری شرک به این بچه یاد می‌دهی؛ یعنی نمازت را باید من ببینم. ما که ندیدیم! تو کِی نمازت را خواندی؟ کجا وضو گرفتی؟

باید جوابِ شما را پس بدهد؟ در روایت داریم اگر با کسی رفتید مسافرت، به اندازه‌ی خواندن یک نماز، رفت و آمد، بگویید رفته نمازش را خوانده. تجسس ممنوع! دخالت در زوایای زندگی خصوصی مردم ممنوع! وقتی که بچه می‌گوید: نمازم را در اتاق خواندم، از او بپذیر. تلقینِ منفی نکنید.

خلاصه این آقا می‌گفت: با خودم گفتم صبح، این شخص از مسجد بیرون می‌رود لااقل برود تعریف ما را بکند. تا صبح نماز خواندم. هر چه می‌شد، لا یَنقَطع. هوا که روشن شد، دیدم یک سگِ سیاهی است که خوابیده...

گفتم: بنازم! یک شب تا صبح برای سگ عبادت کردم.

این شرک است.

 

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه