بیست سال قبل یک آقایی که چهار نفر را کشته بود در شیراز اعدام شد. دو خواهر خودش و دو نفر دیگر را کشته بود.

فیلم دادگاه او را حوزه آوردند تا کارشناسی جرم کنند که چرا برخی قاتل می‌شوند؟

خدا هیچ‌کس را بد نیافریده است. بدی‌ها نتیجه انتخاب غلط ما است.

 

من با دقت بیش از یک ساعت جلسه محاکمه این فرد را دیدم.

یک سؤال خوبی قاضی از او کرد که کلیدی بود.

ببینید! هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست. خدا آدم قاتل در دامن پدر و مادرها نمی‌گذارد. تو چه کردی؟ نان از کجا آوردی؟ چگونه تربیت کردی؟ چگونه حرف زدی؟

قاضی گفت: اولین خطای زندگی‌ات چه بود؟

گفت: چهارده‌ساله بودم. در بازار وکیل می‌آمدم. گرسنه بودم و پول نداشتم. جلوی درب یک مغازه خواروبارفروشی رسیدم یک‌مشت نخودچی از گونی بیرون مغازه برداشتم. داخل جیبم ریختم و منزل رفتم. قدم اول.

پدرم دید من نخودچی می‌خورم. گفت: تو که پول نداشتی. از کجا آوردی؟

گفتم: گرسنه بودم. در بازار یک‌مشت نخودچی دزدیم.

تا این حرف را زد من به کسانی که این فیلم را می‌دیدند گفتم: اگر این بابای عاقلی داشت به‌مراتب عالی می‌رسید. چون در چهارده‌سالگی‌اش پاک بود و به پدر راست گفت.

گفتم: دزدی کردم.

اما پدر نادان را ببینید! گفت: پدرم گفت: بنازم. به تو آدم زرنگ می‌گویند. گلیم خودت را می‌توانی بیرون بکشی. آفرین! تو آینده روشنی داری.

فردا یک‌مشت نخودچی بیشتر و بیشتر شد. از دیوار خانه مردم بالا رفتم. کارهای ناشایست و مفاسد اخلاقی را مرتکب شدم. رفت و رفت تا قتل اول و دوم و سوم و چهارم و بعد هم اعدام شد.

پدرها مادرها از خدا بخواهیم در قیامت شرمنده بچه‌هایمان نشویم.

آن‌ها در قیامت جلوی ما را نگیرند و بگویند: کار نکردید و به ما نگفتید و ما زمانی متوجه شدیم که کار از کار گذشته بود.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه