خدا رحمت کند مرحوم آیتالله والد را.
یکوقتی با ایشان کربلا مشرف شده بودیم. زمان صدام. در مسیر رفتن به سمت کربلا ایشان به من گفتند به این راننده بگو یک جایی نگه دارد من میخواهم دستشویی بروم. در این بیابانهای عراق.
به راننده گرفتم یک جایی اگر دستشویی بود نگه دارید.
یک مقداری جلو رفت و یک جایی نگ هداشت.
دیدم وسط صحرا یک دستشویی صحرایی بود. به فاصله صد متر از آن هم دو مغازه هم بود و بقیه بیابان بود.
راننده آن منطقه را میشناخت. گفت اینجا دستشویی است؛ بروید.
حاجآقا پیاده شدند و من نیز در خدمت ایشان پیاده شدم. آمدم پشت دستشویی. ایشان عبا و قبا را درآوردند به من دادند. رفتند داخل دستشویی.
من بیرون دستشویی ایستاده بودم. دیدم شد دو دقیقه، سه دقیقه. یک خورده زمان طول کشید.
گفتم: آقا آب هست؟
دیدم صدای شستن میآید.
تا گفتم: آب هست. دیدم در دستشویی را باز کردند.
توالت بسیار کثیفی بود. وسط بیابان عراق.
دیدم ایشان پایین لباسشان را بالا زده بودند آفتابه را آب میکردند و داشتند توالت را میشستند.
من تعجب کردم.
گفتم: آقا توالت را دارید میشویید؟ بر بیابان عراق؟ بیایید سوار شویم برویم.
مردم! بشنوید! این تلاش در راه خدا است.
گفتند: خدا دوست دارد از امکاناتی که در اختیار بندگانش گذاشته خوب استفاده شود.
گفتند: به شکرانه اینکه من آمدم از این توالت استفاده کردم دیدم خیلی کثیف است گفتم خدایا شکر این استفاده من، شستن و تمیز کردن آن است.
گفتم: ما دیگر اینجا نمیآییم. کسی نمیفهمد که شما این کار را کردهاید.
گفتند: مگر برای مردم این کار را کردهام؟ برای خدا کردهام.
حالا ما حاضریم توالت مسجد را بشوییم؟ توالت ادارهمان را میشوییم؟
بعضیها در خانه خودشان این کار را میکنند؟ آقا چون حالا به پول رسیده و خودش را گم کرده است خادم میگیرد تا توالت بشوید.
میگوید: شأن ما نیست.
مگر تو کیستی؟
تو هم بنده ضعیفی مانند بقیه انسانها هستی.
مردم عالم متعلق به او است.
نگاهمان را صاف کنیم.
خانه من؟ ماشین من؟
هستی متعلق به خدا است.
ولی ما خیلی بیتفاوت در جامعه میگذریم.