آقا امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «مَن قَطَعَ معبودَ احسانه قَطَعَ الله موجود امکانه؛ کسی که رشتهی احسان خود را قطع کند، خداوند، توانایی را از او میستاند».
رشتهی احسانش را با مردم قطع میکند؛ حال چه با مردم و چه با خدا. خدا به او داده اما او بذل نمیکند. زبان خیر به او داده اما او بندهی خیّری نیست. موقعیت اصلاح کردن دارد اما اصلاحی در کار بقیه نمیکند. بزرگ فامیل است، اما به جای اینکه دو تا جوان را ارشاد کند، نمیکند. میدانید اینها به چه چیزی مبتلا میشوند؟
امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودند: اگر کسی رشتهی احسان خود را نسبت به مردم قطع کند، خداوند توانایی را از او میستاند.
اگر میخواهید پولهایتان بماند، احسان کنید؛ میخواهید آبرویتان بماند، هر چه برای خدا آبرویتان را بیشتر خرج کنید، باآبروتر میشوید. هر چه برای خدا پول خرج کنید، خدا آن را افزایش میدهد. هر چه برای خدا وقت بگذارید، خداوند برکت در زندگی شما قرار میدهد. کاری هم از این بالاتر نیست. متأسفانه بعضی افراد نسبت به این اصل غافل هستند.
ما دو گونه احسان داریم؛ احسان مالی و احسان اندیشهای و فکری. پیغمبر (ص) به امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودند: یا علی! اگر شما یک نفر را بتوانید با خدا آشنا کنید، از آنچه خورشید بر او میتابد و غروب میکند، ارزشش بالاتر است.
ماه رمضان است. مردم ضریب آمادگیشان برای پذیرش حق، بالاست. در فامیل اگر میبینید بعضی دارند فاصله میگیرند، از این امکاناتی که خدا به شما داده، با یک افطاری دادن و دور هم جمع کردن اقوام، دو سخن از اهلبیت بگویید و نتیجه را به خدا بسپارید. ببینید خدا چه خواهد کرد.
مرحوم مجلسی اول (مرحوم محمدتقی مجلسی و پدر علامه محمدباقر) میگویند: آقایی بود در اصفهان که با تعدادی از دزدهای اصفهان، رفیق بود. خودش آدم خوبی بود اما با این افراد سلام و علیک داشت. خیلی دلش میخواست این دزدها اصلاح و سربهراه کند اما زورش نمیرسید و نمیتوانست (گاهی اوقات میگوییم: ما نمیتوانیم این وزنه را بلند کنیم. بلکه کسی باید بیاید که اهل این کار باشد).
خدمت این عالم بزرگ اصفهان آمد و گفت: یک تعداد از دزدهای اصفهان با من رفیق هستند و دوست دارم سربهراه بشوند اما از نظر علمی، توانش را ندارم که اینها را مجاب کنم. چه کنم؟
آقا فرمودند: میتوانی یک شب، آنها را دعوت کنی به منزلت تا ما هم بیاییم؟ به اسم شام، دعوتشان کن، ما هم میآییم و انشاءالله خداوند در حرف ما اثر میگذارد.
همین کار را هم کرد و یک شب آنها را دعوت کرد. گاهی اوقات در حق فامیل خودمان هم کوتاهی میکنیم.
شب جمعهای دزدها را به منزل به صرف شام دعوت کرد. وقتی دزدها وارد شدند، دیدند علامه محمدتقی مجلسی، در بالای سفره نشسته است. ملول شدند و با خودشان گفتند این صاحبخانه، عجب آدم کجسلیقهای است و شب ما را خراب کرد.
شروع به غذا خوردن کردند. یک دفعه، علامه مجلسی جملهای را گفتند که: خدایا گر تو نمیپسندی، تغییر ده قضا را (برای خدا جلو بروید، خداوند خودش مطلب را سر قلم میآورد. خدا به پیغمبر (ص) میفرماید: وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ؛ جلوی دشمن تیراندازی بکن، هدایت تیرِ تو با ما. تو برای خدا بنویس، اثر با او؛ تو برای خدا بگو، تأثیر کلام با او). علامه مجلسی گفت: خدایا اگر نمیپسندی که اینها دزد باشند، کلامی را بر زبان من جاری کن.
ناگهان علامه مجلسی رو به دزدها گفت: شما دزدها، آدمهای نمکبهحرامی هستید (گاهی اوقات بعضی افراد خواب هستند و با یک صدا زدن، بیدار میشوند اما بعضی افراد، خوابشان خواب اصحاب کهف است که باید آنقدر تکانشان بدهی تا بیدار شوند).
رئیس دزدها ناراحت شد و گفت: ما چهطور نمک به حرام هستیم؟ ما اتفاقاً در منزل خودمان، حرمت نمک را رعایت میکنیم و اگر نمک کسی را بخوریم، تا آخر عمر، حرمت او را نگه میداریم. مثلاً همین صاحبخانه که امشب به ما شام داده، تا آخر عمرمان، خودش و ناموسش و اموالش در امان هستند.
علامه فرمود: چه قدر نمک خدا را خوردید و نمکدان شکستید؟ (سخن برای خدا باشد، نتیجه را خودش درست خواهد کرد: تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن/ که خواجه خود روش بندهپروری داند).
بعد از سخن علامه مجلسی، دزدها خیلی ناراحت شدند و با حالت قهر، از آن خانه بیرون رفتند. صاحبخانه گفت: اینها دیگر ناراحت شدند و با من هم دشمن میشوند!
علامه فرمود: تو برای خدا، مجلس گرفتی و من هم برای خدا حرف زدم، نتیجه را به خودش واگذار کن.
سحرگاهان زمانی که علامه برای نماز میخواست به مسجد برود، دیدند سایهای در تاریکیِ کوچه ایستاده است. سایه، نزدیک شد. ناگهان علامه متوجه شد که همان رئیس دزدهاست. روی دست و پای علامه افتاد و شروع کرد به تقاضای بخشش و عفو.
این تقوای حداقل است. خدا کند این تقوا باشد. اگر بعضی، بد هستند و فاصله گرفتهاند، اما خدا کند که ضمیرشان آمادگی داشته باشد.
آقا امیرالمؤمنین علی (ع) در دعای کمیل به ما میآموزد: خدایا! اگر مرا حتی به جهنم هم ببری، به جهنمیان هم شعار میدهم که تو را دوست دارم.
اهلبیت علیهمالسلام در ادعیهشان اقرار میکنند که خدایا! محبتِ به شما در وجود ماست.
فاصله گرفتهایم اما باور داریم که خدای ما هستی.
این رئیس دزدها، تقوای حداقلی داشت و گفت: آقا، حق با شماست. دیشب تا الآن فکر کردهام، ما نمکبهحرامیم. نمک خدا را در زندگی خیلی خوردهایم و نمکدان شکستهایم و حرمت نمک خدا را نگه نداشتهایم. از این لحظه میخواهم متعهد بشوم که اگر نمک خوردم، نمکدان نشکنم.
در تاریخ مینویسند: آن آقای رئیس دزدها و رفقایش، از مریدان واقعیِ علامه مجلسی شدند. آمدند که آمدند که آمدند