قسمت اول
خانمها! شرفِ امروزِ زن؛ آبرویِ امروزِ زن؛ اعتبار امروزِ زن؛ مرهون تلاشهای دیروزِ پیغمبر است. در هندوستانِ امروز، آن زمان، اصلاً باور این بود که زن، بعد از شوهر، حقّ زندگی ندارد. قانون هند این بود. مردی اگر میمرد، زنش را زندهزنده با شوهر، آتش میزدند. یک صحنهی تلخی را تاریخ هند نقل میکنند که امیر از اُمراء هندوستان مُرد، 27 زن داشت. 26 زنش را زندهزنده با شوهر آتش زدند. یک آتشسوزی مهیب؛ انسانکُشیِ وحشتناک. یک زنش را نسوزاندند چون باردار بود و گفتند بعد از زایمانش، آتشش میزنند. میگفتند زن، دیگر بعد از شوهر، حق زندگی ندارد.
همین مصرِ امروز! در کشور مصر، اینها جشنی داشتند، جشن روز ملی مردمِ مصر در قبل از اسلام، زیباترین دخترهایشان را اینها آرایش میکردند، لباس میپوشاندند و در مسیر امواج نیل، قربانیِ آب نیل میکردند. یعنی اینها برای آب ارزشی قائل بودند که برای دختر خودشان ارزش قائل نبودند.
همین ایتالیای امروز، از کشورهای متمدن اروپایی، تا ابتدای قرن هجدهم میلادی، در قوانین مدنی ایتالیا برای زن، حق مالکیت قائل نبودند. میگفتند زن حق ندارد مالک بشود. زن اگر اموالی داشت یا شوهر دارد یا پدر یا اولاد و اموال برای آنهاست و به اسمِ او، انتقال مال، ممنوع بود.
در همین فرانسهای که امروز، فریاد دفاع از حقوق بشرش، گوش فلک را کَر کرده، در قوانین مدنی فرانسه بود که تمام زنهای عالم، روح پلید و خبیثی دارند؛ جز حضرت مریم!
پیغمبر آمد تحول ایجاد کرد در دنیای بشریت. پیامبر، هم در عمل و هم در گفتار و اعتقادات، روی مردم کار کرد.
قسمت دوم
خانمها! شرفِ امروزِ زن؛ آبرویِ امروزِ زن؛ اعتبار امروزِ زن؛ مرهون تلاشهای دیروزِ پیغمبر است. پیامبر، هم در عمل و هم در گفتار و اعتقادات، روی مردم کار کرد.
نقل است یک روز رسولالله نشسته بودند. حضرت زهرا خردسال بود و در آغوش پیغمبر بود. یک عربی وارد شد و دید پیغمبر دارند حضرت زهرا را میبوسند. گفت: یا رسولالله! دختر میبوسی؟!
پیغمبر فرمود: اولادُنا أکبادُنا. فرزندان ما، پارههای جگرِ ما هستند. چرا نبوسم؟ گفت: یا رسولالله! خدا چهار تا دختر به من داد، چهار تا دخترم را زندهبهگور کردم. بعد جریان را تعریف کرد و گفت: فرزند اولم به دنیا که آمد، دختر بود. سریع او را به صحرا بردم و زندهزنده دفنش کردم. فرزند دومم دختر بود، بردم دفن کردم. سوم دختر بود بردم دفن کردم. چهارم، مسافرت بودم. وقتی از سفر آمدم دیدم خانمم وضعحمل کرده ولی بچه نیست. گفتم: خانم بچه چه شد؟ خانمم گفت: بچه، موقع زایمان مُرد و دختر بود. گفتم: بهتر.
سالها گذشت. مسافرت رفته بودم. سرزده از سفر برگشتم، وارد خانه شدم دیدم یک دختر 5 – 4 سالهای در حیاط منزل دارد بازی میکند و به خانم من میگوید: مادر، مادر. گفتم: خانم! این بچهی کیست؟ اشک در چشمان همسرم حلقه زد و گفت: این فرزند من و شماست، یاد داری سالها قبل سرِ این بچه باردار بودم و شما مسافرت بودی؟ بچه نَمُرد و زنده به دنیا آمد، من ترسیدم اگر شما بیایی سرنوشت خواهرهایش برایش رقم بخورد. این بچه را به قبیلهای سپردم و در غیاب شما، این بچهها را میآوردند و من میدیدیم، حالا به هر چه معتقدی، این بچه را برای ما بگذار. گفت: دیدم خانمم خیلی اصرار میکند، الآن نمیتوانم، گفتم اشکالی ندارد. تا مدتها هم، زنِ من، من را با این دختر، تنها نمیگذاشت. دختر هم عاطفی است و بعد از سالها، پدر را دیده و عواطف تحریک میشود. من هم تظاهر میکردم به اینکه دخترم را دوست میدارم و محبت به او میکردم. مدتی گذشت. خانمم دیگر مطمئن شد که من دیگر به این بچه، ضرر و زیان نمیزنم. یک روز، من را با بچه تنها گذاشت و از خانه بیرون رفت. من فرصت را مغتنم شمردم. بیل و کلنگی برداشتم و بچهی 5 – 4 سالهی دختر را برداشتم و آمدم به صحرا. شروع کردم به حفر کردن گودال. این دختر بیچارهی پاک؛ غافل از اینکه پدر دارد قبرش را آماده میکند. (این جریان را دارد برای رسولالله نقل میکند). گفت: این دختر، شیرینزبانی هم میکرد که: بابا خسته شدی، چه کار میکنی؟ گودال که آماده شد، بچه را بلند کردم و گذاشتم داخل گودال. باز هم بچه باورش نشد که پدر چه فکر شیطانی دارد؟ شروع کردم خاک ریختن روی بدن او، این دختر با دستان کوچولوی کودکانهاش، یک دستِ من را گرفته بود و میفشرد و التماس میکرد: بابا، من را از این گودال خارج کن، بابا دیگر سراغت نمیآیم، بابا دیگر اذیتت نمیکنم، بابا من را به مادرم برسان. گفت: ناله میکرد. با یک دست خاک میریختم و یک دستم در میان دو دست کودکانهی او بود. خاکها سرِ او را پوشاند. فقط دستِ او از زیر خاک بیرون بود که صدای او هم خاموش شد و دستِ گرم او سرد، و دست من را رها کرد.
این را که برای پیغمبر (ص) نقل کرد، اشک از چشمان رسولالله جاری شد. این نوع مردم را پیغمبر، آدم کرد. پیغمبر فرمود: گناهِ بس بزرگی کردی! گفت: یا رسولالله! الآن فهمیدم اشتباه کردهام. پیامبر فرمودند: اگر امکانات مالی داری، برو به ازای هر دختری که دفن کردهای زندهزنده، بردهای را بخر و آزاد کن به امید اینکه خدا تو را ببخشد.
پیغمبر، این نگاهِ غلط را برگرداند. و در عمل، پیغمبر، اکرام به حضرت زهرا میکردند و به مردم دخترداری را نشان داد. هر وقت فاطمه زهرا وارد میشد، پیغمبر، تمامقامت میایستاد. فاطمه را میبوسید، تکریم میکرد، بدرقه میکرد و به دنبال دخترش مشایعت میکرد. نشان داد به مسلمانها، تکریم دختر را.