علامه مجلسی اول، محمدتقی مجلسی، پدرِ علامه محمدباقر مجلسی، پدر و پسر هر دو از افتخارات روحانیت شیعه هستند.

 

آقایی از متدیّنین اصفهان به مجلسی  اول گفت: چند نفر از دزدها و اراذل و اوباش اصفهان با ما رفیق هستند. دوست دارم به راه بیایند ولی نمی‌توانم و در حرف زدن کم می‌آوردم. دلم می‌خواهد یک صاحب‌نَفَس و انسان با فکر و قوی‌ای با این‌ها روبه‌رو شود. اگر شما در یک مجلسی حضور داشته باشید و این‌ها هم باشند.

علامه مجلسی فرمود: شما می‌توانید این‌ها را به منزلتان دعوت کنید؟

گفت: بله، این‌ها معمولاً شب‌های جمعه، شب‌نشینی‌ دارند.

 فرمود: یک شب جمعه، این‌ها را به خانه‌ات دعوت کن و به من هم خبر بده، من هم می‌آیم.

وقتی دزدها وارد منزل شدند، دیدند در رأس مجلس، علامه مجلسی، اول‌عالِم اصفهان نشسته است. یک خورده جا خوردند که عجب آدم کج‌سلیقه‌ای! ما را دعوت کرده و علامه مجلسی را هم دعوت کرده! حالا چهار تا حرف لغو می‌خواهیم بزنیم که جلوی این آقا زشت است!

نشستند و سفره‌‎ی شام پهن کردند و مشغول به شام شدند. البته رعایت حال مجلسی را هم می‌کردند که بی‌احترامی نکنند ولی معذّب بودند.

غذا که خوردند، یک دفعه مرحوم علامه مجلسی فرمود: شما دزدها، آدم‌های نمک‌به‌حرامی هستید.

یکدفعه رئیس دزدها به خودش گرفت و گفت: ما نمک به‌حرامیم؟!

علامه گفت: بله.

گفت: اتفاقاً جناب مجلسی، سخت در اشتباهید! ما یک آدم‌هایی هستیم که پاسِ حرمت نمک را خوب رعایت می‌کنیم.

علامه گفت: چطور؟

گفت: ما اگر خانه‌ی کسی رفتیم و نمک کسی را خوردیم، تا زنده‌ایم به او خیانت نمی‌کنیم. الآن این آقا امشب به ما سفره داد، تا زنده‌ هستیم دیگر به این خیانت نمی‌کنیم.

علامه مجلسی از همین جا گل گرفت. فرمود: چه قدر نمک خدا را خوردید و نمکدان شکسته‌اید؟ نمکِ خدا را نخورده‌اید؟

از اولِ زندگی، در عالمِ رَحِم، عالم اَصلاب، در عالم زَر و بالاتر از همه اینها از ابتدای پدید آمدن روحتان در این سیر معنوی، نمک‌خورِ خدا بوده‌اید.

گناه یعنی نمکدانِ خدا را شکستن! با چشمی که خدا به تو داده، گناه می‌کنی؛ با زبانی که خدا به تو داده، معصیت می‌کنی؛

این حرف را که علامه مجلسی زد، دیگر جوابی نداشتند که بگویند و به‌عنوان قهر، بلند شدند و از مجلس بیرون رفتند.

صاحب‌مجلس، گفت: آقای مجلسی! ما شما را دعوت کردیم که این‌ها را اصلاح کنیم و این‌ها را کردید دشمنِ ما! دیگر ما فردا در اصفهان نمی‌توانیم زندگی کنیم!

 خدا امام راحل را رحمت کند که مکرر می‌فرمودند: ما مأمور به وظیفه هستیم نه نتیجه.

علامه مجلسی گفت: ما وظیفه‌مان را انجام دادیم. تو وظیفه داشتی این‌ها را جمع کنی که کردی، من هم وظیفه‌ام بود برای خدا حرف بزنم و زدم. حالا این‌ها آدم بشوند یا نشوند، دیگر با خداست. خدایا، ما کارِ خودمان را کردیم و دیگر بقیه‌اش به شما مربوط است.

علامه مجلسی هم به منزل خودشان رفت. سحرگاه بود، مرحوم مجلسی می‌خواست برای نماز برود. از خانه بیرون آمد، دید یک شَبَحی در تاریکی ایستاده.

طرف آمد جلو، رئیس دزدها بود. دستِ مجلسی را گرفت و بوسید و به پای علامه‌ افتاد.

 گفت: آقا! این صحبتِ شما، آتشی به خرمنِ ما زد. من از دیشب که از مجلس بیرون رفتم، به فکر افتادم و دیدم حق با شماست. ما یک عمر نمک خدا را خوردیم و نمکدان شکستیم. آمدم در حضور شما متعهد بشوم از این به بعد اگر نمکِ خدا را می‌خورم، نمکدان نشکنم.

همان گروه و تیم سارقین که آن آقا دعوتشان کرده بود، با یک حرفِ علامه مجلسی، شدند از متدیّنین و خوبان اصفهان.

پیغمبر اکرم (ص) برای احیاء یک فرد، شکلِ فرد را احیا می‌کرد و شخصیت معنوی او را زنده می‌کرد و وقتی کسی شخصیت واقعی‌اش زنده شد، به وظایفش عمل می‌کند.

دانلود

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه