میگویند انسانهای باتقوا وقتی مشکلات مالی مردم را میبینند، ناراحت میشوند. آدم باتقوا اینطور است. وقتی میبیند در کنارِ خانهی او و در شهر او، برهنهای است، گرسنهای است، نیازمندی است، او در حد توانش دارد کار میکند و بیش از توانش که نمیتواند ولی در همان حد هم که دارد کار میکند متأثر است. بدا به حال کسی که گرفتاریِ مردم او را متأثر نکند! این فرد باید یک تجدیدنظری در خودش بکند.
یکی از آقایان بازاریهای شیراز که الآن هم در قید حیات است، آمد گفت: آقای حدائق، میخواهم مغازه را بدهم دستِ شاگرد و خودم دیگر بازار نمیروم و مینشینم در خانه. گفتم: چرا حاجی؟ گفت: والله وضع یک جوری است که رنج میبرم. گفتم: از چه رنج میبری؟ گفت: گاهی اوقات درِ مغازه هستم، میبینم یک خانمی میآید میگوید بچههای یتیم دارم، دو ماه است سه ماه است بچههای من برنج نخوردهاند، غذای گرم بچههای من نخوردهاند. گفت: مثل اینکه آسمان روی سر من خراب میشود. کمک میکنم به این خانم.
ظهر میروم منزل، میبینم حاج خانم غذا آورده، برنج آورده سرِ سفره، میگویم: خانم، میل به غذا ندارم، اصلاً نمیتوانم بخورم. یادم به حرف آن زن میافتد، میخواهم مغازه را بدهم دستِ شاگردها و خودم بنشینم در خانه.
گفتم: حاجی، قدر خودت را بدان که سالمی! این مرتبط با صفات متّقین است. زمانی تو باید به حال خودت نگران میشدی که مشکل مردم را میشنیدی و بیتفاوت میبودی. مشکل میدیدی و بیخیال میگذشتی. اینکه قلوبُهُم مَحزونَة، از صفات متّقین است.