من یادم هست که روی پشت بام منزل حاج آقا میرفتیم و شعار میدادند. عرض شود که، بر علیه بختیار، بر علیه اَزهاری. شعارهایی درست کرده بودند و شعار میدادند. رفتیم یک بلندگوی دستی گرفتیم. از این بلندگوی دستیها که هنوز این بلندگو هم هستش. باطری میخورد و از این بلندی بوقیها هست که سیار است. اصلاً این بلندگو را گرفتیم برای همین بحث تظاهرات و راهپیمایی.
شبها که مردم دیگر از ساعت 9 شب روی پشتبامها میآمدند و شعار میدادند و بالأخره در کوچهها نمیآمدند، ما این بلندگو را روی پشتبام روشن میکردیم و با اخویها شعار میدادیم در بلندگو. برای اهداف حضرت امام و دفاع از انقلاب.
این خاطرات بدو انقلاب بود که در مدرسه هم شبها میرفتیم مسجد جامع عتیق، شعارهایی که دوستان میدادند، من میآمدم در مدرسه و بین دانشآموزها، شعارها را پخش میکردیم که این شعارها را بگویید.
زنگ تفریح که میخورد، ما در مدرسهی ایرانزمین بودیم، زنگ مدرسه که میخورد، دانشآموزان شروع میکردند شعار دادن. یک روز مدیر مدرسه ما را خواست و گفت همهی فتنهها زیر سر شماست. من سؤال کردم که شما میروی این شعارها را میآوری و یادِ بچهها میدهی و بچهها را تحریک میکنی و من برخورد میکنم و یک وقتی به شهربانی میگویم بیاید ببرد شما را. یک تهدیدی هم به ما کرد آن مدیر.
خب الحمدلله در خودِ مدرسه هم، فضای مدرسه، یک فضای انقلابی بود تا اینکه بحمدالله انقلاب به ثمر رسید. من همان روزی که شهربانی را تسخیر کردند، من خودم بودم. در جریانی که مردم یورش آورده بودند. شهربانی کنار ارگ کریمخانی بود که الآن خراب شده. شهربانی مرکزی اینجا بود و جایی که دستِ نیروهای شاه بود و آخرین مرکزی که سقوط کرد، همین جا بود. تمام مردم میآمدند به خیابانها و اینها تیراندازی میکردند روز 21 بهمن و یک تعدادی هم شهید همان روز داده شد. در این خیابان طالقانی میدیدم که مجروحها را میبردند و میآوردند و بالأخره بعضی، پناه گرفته بودند پشت این دیوارها. تا اینکه شهربانی هم سقوط کرد و بحمدالله انقلاب اسلامی در این مملکت تحقق پیدا کرد.