در متن انقلاب هم، حضرت والد بهعنوان عضو جامعهی روحانیت شیراز، که هم زمان مرحوم پدرشان بودند و هم در بعد بودند، بالأخره بهعنوان یکی از اعضای جامعهی روحانیت، در اطلاعیههایی که داده میشد، حمایتهایی که میشد،
راهپیماییهایی که تنظیم میشد و من خودم هم آن زمان حدود 13، 14 ساله بودم و دورهی راهنمایی درس میخواندیم، خاطرم هست که شبها میرفتیم در آن جوش انقلاب، یکی از پایگاههای قوی انقلاب، مسجد عتیق بود که مرحوم آیتالله شهید دستغیب بود و نوع چهرهها و جوانهای انقلابی که آنجا میآمدند و برای نماز شرکت میکردند حالا بعضی شبها شهید دستغیب صحبت میکرد و بعضی از شبها هم صحبت نمیکرد و من یادم نمیرود یک شبی در مسجد نشسته بودیم و مرحوم آیتالله دستغیب در همین شبستان، منبر بود و مسجد هم پر بود. شاید همان اواخر دیماه بود که شاه هم از ایران رفته بود. آیتالله شهید دستغیب بالای منبر مشغول سخنرانی بود که کماندوهای شاه از آن دری که سمت تقریباً شرق مسجد هست، تقریباً جنوب شرقی مسجد هست، وارد مسجد شدند و من خودم میدیدم که اینها گازهای اشکآور را با تفنگها پرتاب میکردند در جمعیت و در شبستان هم چند تا گاز اشکآور انداختند و آیتالله دستغیب از روی منبر پایین آمد و نتوانست ادامهی سخنرانی بدهد. از دربِ پشتی مسجد، ایشان را از مسجد خارج کردند. ریختند با باتون مردم را کتکزدن و مردم هم این جمعیت زن و مرد میخواستند از درهای دیگر خارج بشوند، گاز اشکآور هم اینها را گرفته بود و وضعیت خیلی عجیبی بود. بالأخره این راهپیماییها هر شب بود و راهپیمایی شروع شده بود. در کوچهها مردم راهپیمایی میکردند. من یادم هست شبها ادارهی برق، برق کوچهها را قطع میکرد نوعاً در بافت قدیم که مردم خیلی نیایند و راهپیمایی نکنند. بالای خانهی ابوی ما، یک چراغی بود و حاج آقا این چراغ را روشن میگذاشتند. قطعنامهی راهپیماییها را خیلی از این گروههایی که راهپیمایی میکردند میآمدند آخر شب، ساعت 11 شب آنجا میخواندند. جمعیت بعد از آن راهپیمایی سنگینی که در کوچهها و خیابانها داشتند، محل تجمعشان آنجا بود.