سال 42 بعد از آن نطق غرّا و آتشین حضرت امام که منجر شد به جریان یورش فیضیه و جریاناتی که اتفاق افتاد، در شیراز، مرحوم آیت‌الله العظمی محلاتی و آیت‌الله شهید دستغیب را دستگیر کردند و به قم بردند. در آن سال‌های 42 که اطلاعیه‌ای هم علمای بزرگ آن وقتِ شیراز نوشتند که این در آن کتاب آثار حضرت امام، نشر آثار تحلیلی بر نهضت امام خمینی (ره)، آقای سیدحمید روحانی آن نامه را آورده و مرحوم جدّ ما امضاء می‌کنند و جمعی از علماء آن وقتِ شیراز، در حمایت از حضرت امام و نهضت امام خمینی (ره).

 

شب‌ها مردم می‌آمدند. عده‌ای را ایشان از مدرسه‌ی منصوریه راهپیمایی راه می‌افتاد می‌‎آمدند در حمایت از انقلاب امام و حضرت امام و آیت‌الله محلاتی و آیت‌الله شهید دستغیب در مسجد جامع می‌آمدند و بالأخره میدان‌دار این جریان بودند. اولین جلسه‌ای که در حمایت از انقلاب و اهداف امام شکل گرفت، در منزل مرحوم جدّ ما بود که ابوی، بالأخره تدارک‌کننده‌ی این جلسه بودند و از علماء دعوت کرده بودند.

حضرت آیت‌الله والد می‌فرمود: ما دعوت کردیم از حدود بیست‌وچند نفر از علمایی که اکثراً مجتهد مطلق بودند. در منزل مرحوم جدّ ما، مهمان‌خانه‌ای بود. تابستان بود و هوا هم گرم بود. این‌ها آمدند و مشغول بحث شدند که چه کار کنیم، اطلاعیه بدهیم و حمایت کنیم و مردم را دعوت به حضور کنیم، که همین اتفاق هم افتاد و بعد راهپیمایی‌هایی در همان سال 42 بعد از دستگیری آیت‌الله محلاتی و آیت‌الله شهید دستغیب اتفاق افتاد، ما یک همشیره‌ی بزرگتر از خودمان داریم که این‌ها یک خبری به نیروهای امنیتی شاه می‌رسد که در منزل آیت‌الله حاج شیخ ابوالحسن حدائق، علماء اجتماع کرده‌اند و دارند تبادل افکار می‌کنند و مشورت دارند. حال به چه طریقی خبر رسیده بود، کماندوهای شاه می‌ریزند در محله و می‌آیند طرفِ خانه‌ی مرحوم جدّ ما. خانه‌ی مرحوم جدّ ما، یک دهلیزی بود که خانه‌ی انتهایی، منزل مرحوم جدّ ما بود و خانه‌ی اوّلیِ ورودی سمت چپ، خانه‌ی ابوی ما بود. این‌ها ابتدائاً می‌آیند و با لگد می‌زنند دربِ خانه‌ی ابوی را می‌شکنند و وارد می‌شوند. همشیره‌ای که از ما بزرگتر بودند و تقریباً 7 – 6 ساله بودند، می‌گفتند: ما در حیاط بودیم که یکدفعه کماندوها وارد حیاط شدند. ما وحشت کرده بودیم و ترسیدیم. بچه‌ها کوچک بودند و خردسال بودند. والده‌ی ما در اتاق بودند، این‌ها سؤال می‌کنند که آخوندها کجا هستند؟ همشیره‌ی ما هم نمی‌دانسته، با وحشت می‌گوید: در منزل بغلی هستند. البته خبر قبلاً رسیده بود به مرحوم آقای حاج شیخ و ابوی که این‌ها دارند می‌‌آیند و تمام علماء را از روی پشت‌بام منزل، فراری می‌دهند و این‌ها از خانه‌ی همسایه‌ی مقابل، از راه‌پله‌ی همسایه‌ی کناری، می‌روند پایین و وارد کوچه‌ی لشکری می‌شوند و خلاصه‌ از کوچه‌ی دیگری می‌روند. این‌ها وقتی می‌رسند، می‌بینند کسی در خانه نیست و مرحوم جدّ ما هم در اتاق خودشان مشغول تلاوت قرآن بودند. می‌آیند در اتاق مهمان‌خانه، بادبزن‌ها را می‌شمارند و می‌بینند حدود بیست‌وچند بادبزن داخل اتاق هست و می‌گوید این‌ها که اینجا بوده‌‌اند، کجا هستند؟

که خب، خانم‌ها بودند و خودِ ابوی و مرحوم آقای حاج شیخ عباس طوبایی، این‌ها می‌روند روی پشت‌بام یک اتاقی بوده در طبقه‌ی پشت‌بام منزل آقای حاج شیخ که پُشتکی داشته که ابوی می‌روند در آن پشتک پنهان می‌شوند و آقای طوبایی هم می‌روند آنجا و بقیه‌ی علماء هم که از خانه‌های مجاور رفته بودند. بالأخره با یک لطائف‌الحیلی، خانم‌ها می‌گویند: مریض داریم، وارد نشوید، کسی بالا نیاید، زن بیماری اینجا هست، اگر شما را ببیند حالش بد می‌‌شود و نمی‌گذارند که این‌ها پایشان به پشت‌بام برسد که بروند آن پشتک را ببینند.

البته در منزل هم که می‌آیند می‌بینند آقای حاج شیخ دارند قرآن می‌خوانند، فرمانده‌شان ادب می‌کند و احترام می‌کند و می‌گوید: برگردید برویم بیرون.

دانلود

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه