مرحوم جدّ ما رضوان‌الله تعالی علیه، اَبَوی ما نقل می‌کرد، ایشان یک وقتی می‌آمدند شیراز، در بین راه بودند با کاروان. یک طلبه‌ای هم همدرس ایشان بود. می‌گفتند: رسیدیم به یک مسیری که چشمه‌ی آبی در آنجا بود، به آن همدرسی‌ام گفتم: وضو بگیر. گفت: برای چه، الآن که وقتِ نماز نیست؟! گفتم: وضو، سِلاح است، اسلحه است.

 

اَلوضو سِلاحُ المُؤمِن. یک روز امتحان کنید. دنبال یک کاری می‌خواهی بروی، با وضو برو، ببین مدیر، کار تو را انجام می‌دهد یا خیر، حرفت را می‌خرند یا نه.

ما اوامر خدا را زمین می‌گذاریم، به حق خودمان هم بعضاً نمی‌رسیم.

امر خدا را اطاعت کنید ببینید چطور کارهایتان را ردیف می‌کند!

آقای حاج شیخ می‌گویند: وضو بگیر، وضو اسلحه است، ما در جاده هستیم، یک وقت دزدها حمله می‌کنند. آن طلبه گفت: الآن وقتِ نماز نیست! وقتِ نماز که شد، وضو می‌گیریم.

من قبلاً هم عرض کردم، یکی از عوامل افزایش رِزق و روزی، دائم‌الوضو بودن است. با طهارت اگر شُدید، با وضو اگر شُدید، درها به رویتان باز می‌شود و گشوده خواهد شد و طهارت روح پیدا می‌کنید.

گفتند: آمدیم در یک مسیری، دزدها جاده را بسته بودند و حمله کردند و همه را خلع‌سلاح کردند و مال و منال هر کسی که بود، از او گرفتند. کسی هم نمی‌توانست مقابله کند.

مرحوم حاج شیخ فرموده بودند: من دیدم خدا یک قوّت قلبی به من داد. به دزدها گفتم: رئیسِتان کیست؟ گفتند: رئیسمان آن آقا است. دیدم یک کسی سوار بر اسب، تفنگ به دست، امر و نهی می‌کند. رفتم طرفش و گفتم: حیا نمی‌کنی؟ از خدا نمی‌ترسی؟ مال مردم را داری به یغما می‌بری؟ ظلم به مردم می‌کنی؟

گفتند: حالا همه می‌ترسیدند که آقا هیچ چیزی نگو، می‌زنند ما را، می‌کُشند ما را وسط بیابان، کسی به کسی نیست و ...

امام صادق (ع) فرمود: اگر از خدا ترسیدید، همه از شما می‌ترسند. «مَن خافَ اللّهَ أخافَ اللّهُ مِنهُ كُلَّ شَيءٍ ، و مَن لَم يَخَفِ اللّهَ أخافَهُ اللّهُ مِن كُلِّ شَيءٍ» اگر از خدا نترسیدید، از همه می‌ترسید. دیده‌اید آدم از سایه‌ی خودش هم می‌ترسد؟ در خانه‌ی خودش، از نزدیکان خودش هم هراس دارد! چون آنجایی که باید حساب ببرد، حساب نبرده و از آن‌هایی که نباید حساب ببرد، حساب می‌برد.

گفتند: من با کمال رشادت و شهامت شروع کردم به نصیحت کردنِ رئیس دزدها. رئیس دزدها از اسب آمد پایین، اسلحه را گذاشت زمین و دست ما را بوسید. (این رئیس دزدها، تقوای حداقلی دارد و موعظه روی او اثر گذاشت. بعضی از ما قرآن می‌خوانیم ولی می‌‎شود مصداق این آیه: « لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها (اعراف/179): گوش دارد اما حقیقت‌شنو نیست، چون تقوای حداقلی ندارد).

گفتند: این رئیس دزدها، تقوای حداقلی داشت. آمد پایین، دست بوسید و گفت: آقای حاج شیخ، هر چه مال شماست، برمی‌گردانیم و به دزدها دستور داد اموال من هر چه بود، برگرداندند. رفیق من هم آمد و گفت: من هم رفیق آقا هستم و اموال من را هم بدهید. رئیس دزدها گفت: این را بخوابانید و فَلَکَش کنید.

آن آقا باید نان وضویش را بخورد و این آقا باید چوب بی‌اعتقادی‌اش را بخورد.

کار، حساب دارد؛ حرف شنیدی، حرفت را می‌شنوند. خودت را دیدی، واگذارت می‌کنند به خودت.

دانلود

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه