مرحوم آیت‌الله آقای حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی، استاد امام، ایشان اعجوبه‌ای بودند در عرفان. من خودم از امام (ره) شنیدم که فرمودند: خدا تفضّل به مردم قم کرده که پیکرِ این شخصیت بزرگ در قبرستان شیخانِ قم دفن است و خیلی‌ها هم می‌روند سَرِ تربت حاج میرزا جواد آقا در قبرستان شیخان حاجت می‌گیرند.

 

مرحوم حاج میرزا جواد آقا تبریزی، اعجوبه‌ای بوده در اخلاق و عرفان و سلوک. شخصیت امام را یک بخشی از آن را، حاج میرزا جواد آقا رقم زد. این آقای حاج میرزا جواد آقا، شاگرد ملا حسینقلی همدانی در نجف بوده است. ملا حسینقلی هم از آن نخبگان عرفان بوده! شش سال حاج میرزا جواد آقای تبریزی می‌گوید شاگردیِ استاد کردم. شش سال!

حالا ما می‌خواهیم با یک شب مسجد آمدن برویم ملکوت.

قفل است این بند و هوی

بنهاده بر دل‌های ما

خواهی گشایی قفل را

دندانه شو، دندانه شو

گاهی اوقات می‌‍بینی شش سال، هفت سال، هشت سال نماز می‌خوانی یک جا قفل زده شده که تا کلید روی آن نیندازی و آن را باز نکنی، این نماز و عبادت‌ها کارِ خودش را نمی‌کند؛ می‌خواهد برود عرش اما تو آن‌ را گیر انداخته‌ای.

حاج میرزا جواد آقای تبریزی می‌گوید شش سال شاگردیِ این عارفِ سالک کردم، یک روز جلسه‌ی درس تمام شد گفتم حضرت استاد من با شما کار دارم. همه رفتند، استاد روی صندلی نشسته بود و من هم خدمت ملا حسینقلی همدانی زانو زدم و نشستم، گفتم: آقا من یک سؤال دارم از شما، من آدم می‌شوم؟ استادم یک نگاهی به من کرد و فرمود: میرزا جواد! تو آدم‌بِشو نیستی و آدم نمی‌شوی.

(شش سال شاگردی کرده‌ها! اهل نماز شب، اهل ذکر، اهل عبادت!)

گفتم: آقا من آدم نمی‌شوم؟!

فرمود: خیر. تا این اخلاقِ زشت در تو هست، آدم نمی‌شوی.

گفتم: آقا چه اخلاقی؟

(آقایان، خدا شاهد است گاهی اوقات درد داریم ولی حالی‌مان نیست مریض هستیم. لذا عرفا و علمای علم اخلاق می‌گویند درد را بشناس، درمان آسان است. چون نداری درد، درمان هم مخواه. درد پیدا کن که درمانت کنند. گاهی اوقات بیمار هم هستیم اما نمی‌دانیم که اِشکال کارمان کجاست).

گفتم: آقا چرا من آدم نمی‌شوم؟

فرمود: میرزا جواد، شنیده‌ام عده‌ای از پسرعموهای تو هم در نجف، طلبه هستند. تو به این‌ها حرف نمی‌زنی، دیدن‌شان نمی‌روی، سلام و علیک نمی‌کنید، همدیگر را هم که می‌بینید مثل اینکه اصلاً همدیگر را نمی‌شناسید. مگر این‌ها پسرعموهای تو نیستند؟ (امان از این تعصّب!).

گفتم: آقا حقیقتش این است که پدربزرگ‌های ما، روی جریان تقسیم اراضی و املاک، با هم اختلاف پیدا کرده بودند؛ (امان از این مالِ دنیا). این اختلاف بین دو برادر بود، آمد در یک طبقه‌ی پایین‌تر بین فرزندان این‌ها. آمد در نوه‌ها. این‌ها به خاطر تعصّب پدربزرگشان، دیگر با همدیگر کار ندارند. چون پدربزرگ من با پدربزرگِ او دعوا داشته، پس ما هم کاری به این‌ها نداشته باشیم. من به این‌ها فحش نمی‌دهم، غیبتشان هم نمی‌کنم، بدشان هم نمی‌گویم، سلام هم نمی‌کنم.

ملاحسینقلی همدانی فرمود: میرزا جواد تا این اخلاق را داری، به جایی نمی‌رسی. تا این تعصّب غلط در تو هست، به جایی نمی‌رسی. شاید پدربزرگ تو اشتباه کرده! مگر پدربزرگ تو معصوم است؟ مگر برادر تو معصوم است؟ مگر پدر تو معصوم است؟ بابایت یک حرف غلطی زد، پایِ حرف غلط بابا ایستاده‌ای؟ احترامِ به پدر هم باید برای خدا باشد.

اگر می‌خواهی آدم بشوی، باید پا بگذاری روی تعصّب بیخود. از امروز به بعد باید بروی در جلسات درس پسرعموهایت، کفش‌‌‌هایشان را جلوی پاهایشان جفت کنی. اگر می‌خواهی آدم بشوی، باید خودت را درمان کنی.

مرحوم حاج میرزا جواد آقای تبریزی می‌گوید: مدت‌ها کارم این بود می‌رفتم در جلسات درس پسرعموها، وقتی می‌خواستند بروند بیرون، کفش‌هایشان را برمی‌داشتم می‌گذاشتم جلوی پاهایشان. شاید این‌ها هم می‌خندیدند و می‌گفتند مثلاً میرزا جواد چرا این‌طوری می‌کند؟ عقل از سرش پریده؟ ما سلامش نمی‌کنیم ولی او کفش جلوی پای ما می‌گذارد!

اما آقایان، کار اگر برای خداست، در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.

بعدها آیت‌الله میرزا جواد ملکی تبریزی فرمود: تمام انوار الهیه که به روی من باز شد و مفتوح شد، به خاطر آن پا گذاشتن روی تکبر و تعصّب بیهوده و بی‌جا بود.

پا گذاشتم روی این تعصب، کارها درست شد.

دانلود

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه