همهی امید شاه به آمریکا بود. خب شاه رفت مصر، آنجا مهمانِ مصریها شد. دعوتش کردند مدتی در مصر بود. مدام تماس میگرفت به آمریکا که میخواهم به آمریکا بیایم. اما کارتر قبول نمیکرد و میگفت ما الآن نمیتوانیم او را بپذیریم. شرایط جوری است که مردم ایران، شاه نزدشان منفور است اگر آمد آمریکا، نفرتشان بیشتر میشود.
شاه در نزدیکیهای آمریکا در این جزائر هاوایی در نهایتِ درماندگی مُرد. سرطان داشت. روزهای آخر، کنار بستر شاه بودم. این را فریدهی دیبا میگوید. مادرزن شاه میگوید: لحظات آخر عمر شاه، سرطان داشت، کنار بستر محمدرضا پهلوی بودم که این حرف را زد و گفت: من همهی آبرو و قدرت و امکاناتم را خرج آمریکاییها کردم و من را در این روزهای آخر تنها گذاشتند. حالا پی بردم به حقانیت روشی که من از آن تبعیت نکردم. امام کِی به شاه تذکر داد؟ امام سال 42 با احترام به شاه گفتند: آقای شاه! من نمیخواهم که روزی که از این مملکت میروی، مردم جشن بگیرند.
این اتفاق افتاد یا نیفتاد؟ پانزده سال بعد همین جریان اتفاق افتاد. 42 امام در فیضیه این حرف را زد، 57، بیست و دو بهمن در ایران این اتفاق و سقوط حکومت پهلوی رقم خورد.