زمان پیغمبر (ص)، قبیلهای بودند به نام قبیلهی بنی سَلیم. طوائف عرب، بت داشتند. هر کدام یک بتکدهی مخصوصی داشتند. یک نگهبان بتکدهای داشتند، خادمی داشتند به نام غاوی بن عبد العزا: گمراه پسرِ بندهی بت. اصلاً اسم عجیبی هم داشته. غاوی یعنی گمراه. عبد العزا یعنی بندهی بت عزّا. این شخص، در بتکدهی بنیسلیم نشسته بود.
یک وقت دو تا روباه از دیوار بتکده بالا آمدند و روی شانههای بت رفتند. جلوی این غاوی بن عبدالعزا، این دو روباه روی شانههای بت بول کردند. این هم داشت نگاه میکرد. عرض کردم ،خدا عقل داده که تقلید کورکورانه نکنید. یک نگاهی کرد دید این روباهها بول کردند روی این بت و این بت هیچ دفاعی از خودش نکرد. چماقی داشت، برداشت و افتاد به جان این بت و بت را خُرد کرد. شاید چهار پنج سال از رسالت پیغمبر (ص) نگذشته بود و سالهای اولیهی رسالتشان بود، محل جلوس پیغمبر(ص) هم در مسجدالحرام، کنار حجرالأسود بود. این شخص سریع آمد در مسجدالحرام خدمت پیغمبر (ص) و چماقش هم روی دوشش بود. آمد و گفت: آقا من نگهبان بتکدهی بنیسلیم هستم، امروز یک جریانی دیدم، بت را خُرد کردم و یک بیت شعر هم گفتم آمدهام خدمت شما. پیغمبر (ص) فرمودند: چه گفتی؟ گفت: أ رَبٌّ یَقولُ ثَعلَبان بِرَأسِه / لَقَد ذلَّ مَن بالَت عَلَیه تعالِبی: آیا این خداست که دو تا روباه روی آن ادرار میکنند؟ ذلیل است آن چیزی که نامش را خدا گذشتهایم و قدرت دفاع از خودش در برابر دو روباه ندارد.
پیغمبر (ص) فرمودند: اسمت چیست؟ گفت: غاوی. پیغمبر (ص) روی اسم خیلی تعصب داشت. نامِ بد نباید روی کسی بگذارند. اسمِ نیکو یک سنّت است. اهلالبیت علیهمالسلام روی اسم، خیلی حساس بودند: علی، حسنین، فاطمه و نام شریف محمد (ص).
حضرت فرمودند: من اسم تو را تغییر میدهم. از امروز نام تو راشد است. تو دیگر گمراه نیستی، تو هدایت شدهای، راشدی، رشد یافتهایم. فرمودند: اسم پدرت چه بود؟ گفت: عبدالعزا. فرمودند: اسم پدرت را هم عوض میکنم. اسم او را میگذارم عَبد ربّه. تو از امروز راشد بن عبد ربّه هستی.
پیغمبر (ص) حتی در انتخاب اسم هم تعصب داشت. پس تعصب در جایی که صفات ارزنده است، بسیار ارزنده است. نسبت به صفات رذیله و جاهلیت، صفت بدی است.