مرحوم سید بحرالعلوم ارتباط عجیبی با ولی عصر (عج) داشت. یکی از شاگردان بسیار خوب ایشان، مرحوم سید جواد عامِلی صاحب مفتاحالکرامة است. سید جواد میگوید: ما یک شب در منزل بودیم دیدیم خادم استاد آمد و گفت جناب استاد خیلی نگران است و با تو کار دارد؟ سیدجواد عاملی گفت: این وقت شب؟
خادم گفت: بله، نمیدانم چه مسئلهای است که استاد خیلی هم ناراحت هستند.
سید جواد عاملی میگوید: لباسم را پوشیدم و به همراه فرستادهی استاد، به خدمت ایشان رسیدم. دیدم استادم سیدمهدی بحرالعلوم در حیاط منزل در حال قدم زدن هستند و خیلی ناراحت هستند.
سلام کردم، جواب سلامم را دادند و فرمودند: «مگر از خدا نمیترسی؟ مگر از قیامت هراس نداری؟»
گفتم: چه شده که شما اینقدر ناراحت و متعرض هستید؟
آقا سیدجواد عامِلی مجتهد بود؛ از مجتهدین بزرگ و صاحب کتاب مفتاحالکرامة.
فرمودند: شما همسایهی دیوار به دیوارت، مدتی است وضع مالیاش خراب است. بدهکار شده. شبها برای سیر کردن شکم زن و بچهاش از بقّال محله قرض میگرفته، امشب رفته قرض بگیرد، آن بقّال گفته: بدهیات زیاد شده ما دیگر قرض نمیدهیم. امشب این آقا خودش و خانمش و بچههایش همه گرسنه هستند. مردم برسید به دادِ مستمندانِ آبرودار که قرآن میفرماید چهرههای اینها از تعفّف و عفّت سرخ نگه میدارند که شما فکر نکنید گرسنه هستند. اینها از روی تعفّف و عفت تظاهر نمیکنند. کسانی که گرفتارند و شاید در فامیل کسی هم باشند.
گفتم: حضرت استاد! من متوجه نشدم و نمیدانستم.
استاد فرمودند: «اگر میدانستی و بیتوجه بودی که اصلاً مسلمان نبودی! بلکه ناراحتیِ من از این است که چرا نمیدانستی؟»
گفتم استاد: «حال هر چه دستور میفرمایید بنده انجام بدهم».
فرمودند: «من به خادمم گفتهام که غذا طبخ کردهاند. این پول را بگیرد و این خادم سینی غذا را با شما میآورد. شما محترمانه میروید در میزنید و میگویید: ما امشب آمدهایم با شما شام بخوریم. و این پول را هم به او بده و از این به بعد هم مراقب او باش».
مرحوم سیدجواد عاملی میگوید: «خادم استاد، سینی غذا را به سر گرفت و به همراه من، به درب خانهی همسایه رسیدیم. در زدیم. همسایه به درب منزل آمد و بعد از سلام، گفتم: ما امشب آمدهایم که شام را با شما و در منزل شما بخوریم. وارد شدیم، سینی غذا را زمین گذاشتیم. همسایه، به سینی غذا نگاهی انداخت و گفت: این غذا، در آشپزخانهی شما پخته نشده و این غذای خانهی شما نیست! این غذا در خانهی عربها پخت نشده و این نوع پخت، مخصوص عجم است. این غذا را از کجا آوردهاید؟ گفتم: شما به این چیزها کاری نداشته باشید و امشب بیایید با هم غذا بخوریم و با هم باشیم.
گفت: بخدا سوگند، تا نگویی، دست به غذا نمیبرم. من هم قضیه استادم بحرالعلوم را به او گفتم، و گفتم من نمیدانستم وضع شما این طور است.
مرد همسایه گفت: عجیب است که من و خانمم با همدیگر عهد کرده بودیم که از این مشکل اقتصادیمان، کسی را غیر از خدا، در جریان نگذاریم و این استاد تو، با عالم غیب وصل است.