جلسهی انجمن اولیاء و مربیان بود. جلسه که تمام شد، خانمی آمد و گفت حاج آقا، من با شما کار دارم. روز بیست و چهارم ماه رمضان بود. گفت: من روز هجدهم ماه رمضان، عصر آن روز، با دخترم که دانشجو هست، به جلسهی تلاوت قرآن رفته بودیم. مغرب به منزل آمدیم.
شوهر این خانم هم، شوهر تحصیلکردهای، که تحصیل به کمرش بزند، که بعضیها فکر میکنند سواد، فقط چهار کلمه اصطلاح یاد گرفتن است، درصورتیکه سواد یعنی انسانیت.
گفت: وقت اذان که به منزل آمدیم، شوهرم گفت: خانم! رفتی دنبال عیاشی؟ دنبال خوشگذرانی؟
رفتم حمام، غسل شب نوزدهم ماه رمضان که شبههی لیلةالقدر را دارد کردهام، نسبتِ ناروا به من داده که: کجا بودی که آمدی اینجا غسلش را داری میکنی؟
هرچه از دهانش در آمد به من گفت. ما را انداخت زیر باد کتک. دختر دانشجوی من گریه میکرد: بابا، ما با هم بودیم، جلسهی قرآن بودیم..
خب لامسلمان، تو مسلمانی؟ به تو میگویند مسلمان؟ مسلمانی به چیست؟ به اینکه فقط یک نماز بخوانی و اخلاقت مثل شمر بن ذیالجوشن باشد! به اینکه فقط یک ماه رژیم غذایی بگیری و بگویی من مسلمانم؟!
خانم میگفت: حاج آقا اگر مَحرم بودید به من، آثار چوبهایی که به من زده و چند روز میگذرد را به شما نشان میدادم. بعد هم که شوهرم قانع نشد، دست من را گرفت و سوار ماشین کرد و به آن خانهای که قرائت قرآن بود رفتیم. در زد، آن خانم و شوهرش دَمِ در آمدند. پرسید: خانهی شما قرائت قرآن بوده؟ گفتند: بله. جلوی مردم، شروع کرد به فحاشیکردن که خانم من دنبال بدکارگی خودش هست. زنِ آن آقا گفت: از خدا بترس! ماه رمضان است.
گفت: حاج آقا، من از آن مغرب، دیگر افطار نکردم تا فردا شب بیستم ماه رمضان.
تو مسلمانی؟ به تو میگویند مسلمان؟ خانمت رفته قرائت قرآن، اینطور تهمت میزنی و اینطور نسبت ناروا میدهی، فردای قیامت میتوانی پای این حرفهایت بایستی؟