سال 68، آقایی در بازار بود که از دنیا رفت. یکی از تجّار بازار گفت من در جلسهی خواندن وصیتنامهاش حضور داشتم. وقتی وصیتنامهاش را خواندند، یک قلم جنس آقا، در انبار فقط 800 میلیون تومان جنس بود.(800 میلیون سالِ 68 ؛ تورم را هم حساب کن ببین چه میشود). فقط یک رقم از کالاهای او! بعد در وصیتنامهاش نوشته بود من 40 سال نماز بدهکارم.
پول جمع کردهای؟ نماز نخواندهای؟ باش تا صبح دولتت بدمد.
نوشته بود: وجوهات من را بدهید. اما بجههایش زیر بار نرفتند.
چرا بعضیها اینجوری میشوند؟ نماز واجبش را نمیخواند و افتاده است دنبال دنیا. حرص حرص حرص.
حرص اگر شعلهور شد، از بهشت بیرونت میکنند؛ آدم، از جنّات عدن بیرون رانده شد. امروز هم تلاشهای مردم، یک بخشی از آنها، حرص است. نیاز ندارند و از روی حرص دارند تلاش میکنند؛ برای آیندهی نیامده دارند حرص میزنند.