یکی از علماء برجستهی در قم، که الآن هم ایشان در قم هستند، برای تبلیغ، طی دو سه سال به سوریه میرفتند. ایشان نقل میکرد:
یک شب در سوئد، در مسجد نشسته بودم دیدم یک آقای حاجیِ بازاریِ ایرانی، آمد به مسجد و شروع کرد گریه کردن. از اصحاب مسجد که در ماه رمضان در آنجا نماز میخواندیم بود.
به او گفتم چه شده؟ گفت: حاج آقا به دادم برس، گرفتار شدهام (آدمِ متدیّن، اهل خمس و نماز و مسجد که در سوئد زندگی میکند). دیشب، دخترم، یک جوانِ سوئدیِ گردنکلفتِ نخراشیده را به منزل آورد و گفت این آقا امشب مهمان من است (وای بر بعضی از مسلمانها؛ وای بر بعضی از غیرتها).
گفتم: دخترم! ما مسلمانیم؛ ما یک اعتقاداتی داریم؛ این نامحرم است! تو امشب میخواهی این را در اتاق خودت بخوابانی؟؟!!
به من گفت: بابا، خیلی عقبی! این رفیق من است. به قصد ازدواج هم این مرد را انتخاب نکردهام و این مرد، دوستِ من است.
به آن آقای بازاری گفتم: دخترِ تو، یکشبه، اینطور نشده؛ راستش را بگو که چه کار کردهای که حالا این نتیجهاش شده؟
خِشت اول گر نَهَد معمار کج
تا ثریّا میرود دیوار کج
گفتم: چه کار کردهای؟ از گذشتهی دخترت بگو. آن مرد گفت: دخترم در مدارس مختلط درس میخواند. یک روز آمد گفت: بابا، گوشت خوک هم عجب خوشمزه هست!
به او گفتم: ما مسلمانیم، گوشت خوک نجس است، حرام است، نخور!
یک روز دیگر آمد دیدم صلیب در گردنش هست. گفتم: چرا صلیب در گردن انداختهای؟ دخترم گفت: آدم باید خداپرست باشد؛ صلیب در گردن باشد یا قرآن در گردن باشد چه فرقی میکند.
گفتم: ای آقا! تو دخترت را 15 سال پیش از دست دادهای! از آن روز که او را در مدرسهی مختلط گذاشتهای.
بخدا قسم اگر اسلام میگوید دخترها و پسرها با هم تماس نداشته باشند بخاطر این است که نمیخواهند دختر اُمُل و عقدهای بشود. عقدهای شدن آن است که امروز در روزنامههایتان میخوانید: فلان دختر خودش را آتش زد و سوزاند؛ چون جوانی به او وعدهی ازدواج داده و نیامده است او را بگیرد و این دختر هم خودکشی کرده.
عقدهای شدن آن است که دختر و پسر روابط نامشروع پیدا میکنند، مادر زنگ میزند میگوید: حاج آقا به دخترم میگویم این پسر به دردِ ما نمیخورد، دخترم مرا تهدید میکند که اگرا ین پسر نیامد به خواستگاری من، خودکشی میکنم.
عقده این است. اسلام میگوید سرِ چشمه را بگیر.