در فرودگاه مهرآباد تهران بودیم. یکدفعه دیدم خانمی جلو آمد با وضعی بسیار نامناسب. آمد و گفت: حاج آقا من نسبت به تربیت دخترم، سؤال دارم و نصیحت میخواهم (این خانم، تقوای حداقلی دارد، روحانی را قبول دارد، تربیت را دوست میدارد؛ گرچه خودش از مسیر تربیت فاصله گرفته بود).
خیلی وضع این خانم، از نظر ظاهری، آشفته بود..
همینطور که سؤالاتش را پرسید و من جواب میدادم، گفتم: خواهر من! بهترین راهکار برای تربیت دخترت، خودت هستی.
گفت: یعنی چه؟
گفتم: پوشش شما، وضعیت شما، رفتارتان، برای دخترت، الگوست. میخواهی فردا این دختر عاقبتبخیر بشود؟ عاقبتبخیری دخترتان را تو باید یادش بدهی.
گفت: چه کار کنم؟
گفتم: این پوشش شما را اسلام تأیید نمیکند.
گفت: شرمنده هستم، در فامیل ما، همه همین طور هستند. یک مدت هم آمدم خودم را اصلاح کنم، همه مرا مذمت کردند که: عقبمانده شدی! لولو شدی!، و دوباره برگشتم به همین وضع.
(باور داشت که دارد اشتباه میکند. این تقوای حداقل است. اینها، امید به سعادتشان هست. اما یک کسی میگوید: دلم میخواهد، دوست دارم، دخالت نکن. این آدم، بیتقواست).