خانمی در شهر بصره بود به نام «شَعرانه» که یک تیم فساد داشت. یعنی یک تعداد خانم‌ها را فریب داده بود و این‌ها همراه با او بودند، آلوده‌ی به مفاسد اخلاقی و لغزش‌های اخلاقی می‌شدند. رئیس این‌ها هم، این خانم شعرانه بود.

 

روزی، شعرانه با یک عده از همین خانم‌های فاسده، در حال عبور از یکی از کوچه‌های بصره بودند. دیدند، درِ مسجدی باز است و مردم گروه گروه به داخل می‌روند. به یکی از خانم‌هایی که همراهش بودند گفت: شما برو داخل ببین اینجا چه خبر است؟ آن خانم به داخل رفت و دیگر نیامد. به یکی دیگر از خانم‌ها گفت برو ببین چه خبر است؟ به خانم سوم گفت برو ببین چه خبر است. او هم رفت و نیامد.

گفت بگذار خودم بروم ببینم چه خبر است؟! وقتی داخل مجلس شد، دید آقایی روی منبر نشسته و دارد نصیحت می‌کند. اتفاقاً همان زمانی که وارد شد، رسید به آن بخش از سخن آن گوینده. آن گوینده گفت: مردم! از رحمت خدا مأیوس نباشید، اگر گناهان شما و بدهی‌های شما، به اندازه‌ی شعرانه هم باشد، خداوند شما را می‌بخشد. شعرانه، یک لحظه فکر کرد که: چقدر من بد شدم که این آقای سخنران، وقتی می‌خواهد «بدی» را مثال بزند، با من مثال می‌زند. همان جا متوقف شد (فکر، چه می‌کند با انسان!).

همان جا متنبّه شد. این زن آلوده‌ی گنهکارِ صاحب تیمِ فساد، به جایی رسید که نقل است که در بصره به منبر می‌رفت و صدها زن، پای منبر او می‌نشستند و بعضی‌ها در جلسات ارشادی و موعظه‌ی اوغش می‌کردند. این ارزش تفکر است.

علمای علم اخلاق می‌گویند، اگر می‌خواهید طول عملتان را کنترل کنید، بیندیشید و فکر کنید.

دانلود

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه