زن و شوهر جوانی در مسجد الرسول دو روز مانده به ماه مبارک رمضان، صحبتی شد آنها جرقه ای توی زندگیشان خورده بود. خود آن جوان می گفت: حاج آقا! ما هر شب از ساعت دوازده شب به بعد در مجلس گناه بودیم،
از دوازده شب تا ساعت چهار صبح در مجلس پارتی، پدر میلیاردر کارخانه دار متمکن غرق در ثروت و غرق در گناه امام این جوان آمد به گونه ای صحبت روی این جوان اثر گذاشت که ماه رمضان هر روز پای منبر بود بعد همین خانواده ی از دست رفته ای که برکت قرآن، ماه رمضان صحبت و ارشاد آمدند. یک شب هم در خانه شان جلسه ی دعای ابوحمزه ثمالی شب بیست و هفتم گرفتند. در خانه ای که مرکز فساد بود من به بعضی از مسئولین سپاه عرض کردم اینها می خواهند جلسه بگیرند، شما کمکشان کنید، گفتند ما آبرویمان را توی کار نمیذاریم اینها بدنام اند شما هم نرید اینها میخواهند سو استفاده کنند، جلسه ی دعای ابوحمزه را سپر قرار دهند برای کارهای فاسدشان .........