مرحوم حضرت آیتالله حاج شیخ محمدرضا حدائق میفرمودند: جد ما (مرحوم حضرت آیت الله شیخ ابوالحسن حدائق) به ایشان توصیه کردهاند بروید در روستاها و تبلیغ کنید. میفرمودند اگرچه بودن تو در شیراز عصای دست من است، اما در این روستاها نیاز دارند لذا این منطقه روستاهای کوار و میانرود حاجآقا نوعاً روستا و حمام و.. ساختهاند.
حاجآقا میفرمودند من اخلاقاً هم اینگونه بودم که به توصیه پدرم اگر مردم پولی بهعنوان سهم امام میدادند خرج فقرای همانجا میکردم و سهم سادات را به سادات آن منطقه میدادم و چیزی بهعنوان حق تبلیغ از آنها نمیگرفتم.
حاجآقا میفرمودند دریکی از آن سالها من خانهای خریده بودم ۹ هزار تومان که ۵ هزار تومان آن را داده بودم و ۴ هزار تومان را بدهکار بودم. صاحبخانه همخانه را تحویل نداده بودم. (بنده خودم متولد همان خانه بودم) حاجآقا میگفتند من در خانه پدرم زندگی میکردم که آن خانه هم شرح مفصلی دارد پولش از ناحیه صاحبالزمان(عج) رسیده بود.
میفرمودند من به همراه همسرم و ۵ فرزندم در یک اتاق ۳ در ۴ زندگی میکردیم. گفتند ماه رمضان ما رفتیم روستا برای تبلیغ بعد از ۱ ماه تبلیغ ۴ هزار تومان بدهکار بودم روز آخری که میخواستم برگردم یکی از بزرگان روستا به بدرقهام آمد و پاکتی به من داد و گفت: آقای حدائق این نه سهم امام است نه مظالم، این پول شخصی من است که به شما میدهم تا صرف معاش خودتان کنید خمسش را هم دادهام، خواهش میکنم این پول را از من بگیرید. خیلی اسرار کرد من هم پاکت را گرفتم.
گفتند من آمدم شیراز داشتم میرفتم طرف منزل، در کوچهپسکوچه محلههای قدیم با آقایی به نام مرحوم مؤمن علیرضای نجار که فامیلش ابجد پور بود برخورد کردم. او از گوهرهای ارزشمند روزگار بود از خصوصیات او قرائت روزانه زیارت عاشورا با ۱۰۰ لعن و سلام، نماز جعفر طیار را هرروز میخواند، نماز استغاثه به امام زمان (ع) روزانه، روزی یک جزء قرآن و ... نوع ایام سال روزه بود اگر در مغازهاش مشتری نداشت سجادهاش را پهن میکرد و نماز میخواند.
مردم وقت بازنشستگی شما بعدازاین دنیاست عمر را به بطالت نگذرانید تا این زبان کار میکند ذکر بگو، تا این بدن کار از او میآید عبادت کن.
این فرد اخلاقاً اینگونه بود که در خدمت علماء بود.
حاجآقا میفرمایند: به من گفت یکی از علماء شیراز بیمار است و در بستر افتاده و این ماه رمضان چند مرتبه سراغ شمارا گرفت. اگر میتوانید از او عیادت کنید.
(امام صادق (ع) میفرمایند رفیق خوب کسی است که در گرفتاریها به داد انسان برسد)
حاجآقا فرمودند به منزل رفتم، وسایلم را گذاشتم و رفتم به دیدن آن عالم که در بستر بیماری خوابیده. نشستم و احوالپرسی کردم به من گفت حالی برایم نمانده، دست کرد از گوشه بالشتش یک دسته نسخههای دکتر نشانم داد و گفت آقای حدائق دکتر میآید نسخه مینویسد و من میگذارم زیر بالشتم (یعنی پولندارم دارو بخرم)
حاجآقا گفتند من همانجایی که نشسته بودم نیت کردم و گفتم خدایا تو قادری، من یک ماه تبلیغ کردم ۱۰۰ تومان گرفتم درصورتیکه ۴۰ برابرش را بدهکارم اما قدرت شما مافوق همه قدرتهاست. در نیت خودم گفتم آن صد تومان را عصر میآورم به این سید میدهم، خدا هم از خزانه غیبش به ما میدهد
به آن سید گفتم من عصر خدمت شما خواهم رسید. بلند شدم و آمدم بیرون. به سمت منزل در حال حرکت بودم که شیطان شروع کرد به وسوسه کردن، تو چهکاره شهری؟ شیراز بزرگتر دارد و ...
دیدم اگر تا عصر صبر کنم، شیطان راه من را عوض میکند، یک لعنت به شیطان فرستادم و رفتم سراغ کیفم و دوباره برگشتم به خانه آن عالم و پاکت ۱۰۰ تومان را زیر بالشت آن سید گذاشتم.
حاجآقا گفتند از خانه آمدم بیرون شیطان هم من را رها نمیکرد. نیمهشب در اتاقم مشغول نافله شب بودم، دیدم درب اتاق را میزنند. آمدم دیدن پدرم هستند و دستمالی در دستشان، سلام کردم به من گفتند بابا این را بگیر تو بدهکاری و برو بدهیهایت را بده درصورتیکه من به پدرم نگفته بودم که ۴ هزار تومان بدهکارم. گفتند آمدم دستمال را باز کردم دیدم ۴ هزار تومان پول در دستمال است.