استاد حدائق روز چهارشنبه 7 شهریورماه 1403 در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان سلسله مباحث موجبات هدایت و ضلالت از نگاه قرآن پرداختند.

 

دانلود

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً»[1]

صدق العلی العظيم

سخن با محوريت عوامل هدايت و ضلالت از منظر قرآن و روايات بود اشاره کرديم که از عوامل هدايت در زندگی بشر قرآن و تمسک به قرآن و پيروی از رهنمودهای قرآنی است، عامل ديگری که شب گذشته از سوره مبارکه احزاب دو آيه تلاوت شد بخشی از بحث باقی­ماند برای امشب شخصيت پيغمبر عاملی است برای هدايت بشريت انبياء الهی، اولياء الهی نمايندگان خداوند اين­ها موجبات هدايت هستند، ما نسبت به وجود مقدس امام زمان معتقديم: «وَ بِيُمْنِهِ‏ رُزِقَ‏ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ»[2] نماينده الهی موجبات گشايش اقتصادی و رشد و شکوفايي معنوی و تربيتی است برای مردم، خب پيامبر که در رأس همه اولياست قرآن هم می­فرمايد: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمين‏»[3] شما: «رَحْمَةً لِلْعالَمين‏»[4] هستيد اين تصريح کلام خداست در  بيان شخصيت پيغمبر، لذا اين­جا ضرورت اين­که ما پيغمبر را دقيق­تر و بهتر بشناسيم در همه زوايايي زندگی­مان، اخلاق پيغمبر را در زندگی فردی­مان، اخلاق پيغمبر را در زندگی اجتماعی­مان، در برخورد با دشمن، در معاشرت با مردم در مسائل اقتصادی، من بارها عرض کردم رسول­الله دوتا تجارت قبل از بعثت کردند، پيغمبر نه احتکار کرد، نه دروغ گفت نه کلاه سر خلق الله گذاشت منفعت هم آورد به حضرت خديجه داد، خب ما ببينيم چه می­کرد اين پيغمبر؟ همين تاريخ را بخوانيد آيا کثرت مال با احتکار مال حاصل می­شود يا با راستی و درستی و صداقت در همه زوايای خدا می­فرمايد پيغمبر برای شما الگوست: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[5] الگويي حسنه شما پيغمبر است، دو آيه از سوره احزاب اشاره شد بخشی از اين آيات باقی­ماند پنج­تا ويژگی را خداوند برای رسول­الله نام می­برد اين شخصيتی که موجب هدايت است پيامبر ما شما را شاهد فرستاديم يعنی بايد با مردم باشي، ببينيد آقايون پدر موفق پدری است که بچه­هايش را بفهمد، فقط شکم پر کردن و با سواد کردن نشانه پدری نيست، من در همين دفتر مسجدالرسول يک خانم دختری يک وقت آمد دانشجو هم بود از مسائل زندگی­اش گفت، گفتم اين­هايي که شما داريد می­گوييد مادرت می­داند؟ گفت هرگز، گفتم بابايت چه؟ گفت ابداً اين ضعف پدر است خب جوان دو جوان بيست و يک ساله در گرداب­هاي گناه غرق شده و تو بی­خبر است آقا می­آيد می­زند پشت دستش می­گويد سه شب است دخترم خانه نيامد، گفتم در نصف شب اين جوری شد؟ در گذشته اين دختر مراقب حال دختر بودی؟ شاهد يعنی پدر مراقب باش، پدر هستی ناظر باش، شاهد يعنی حاضراً و ناظراً ما بعضی­هايمان در جامعه هستيم ولی بی­خيال هستيم به وضع جامعه و اين را هم من عرض کنم خدمت همه عزيزان در بحث بی­تفاوتی گريبان بی­تفاوتی متوجه همان خوب­های جامعه هم خواهد شد، خدا به حضرت شعيب فرمود شعيب صد هزار نفر از امت­ات می­خواهم مجازات بشوند، شصت هزارتايش خوب­ها هستند، چهل هزارتايش بدها، يعنی سه پنجم عذاب برای متدينين، دو پنجم عذاب باری منحرفين حضرت شعيب تعجب کرد، عرض کردم پروردگارا بدها که بد هستند خوب­ها ديگر چرا؟ خطاب شد خوب­ها گناه را ديدند حرف نزدند، اصلاً يک علت از نشر گناه بی­تفاوتی خوب­هاست آقا نشسته در مجلس دارند غيبت می­کنند يک کلمه نمی­گويد غيبت نکن، همين سکوت اين آدم می­شود تأييد غيبت، بعد هم می­گويند آقای حاجی فلانی ديدي نشسته بود حرف نزد سکوت کرد، جوانی به من مراجعه کرد گفت حاج­آقا در يک جلسه­ای تمام فاميل بودند يک آقايي يک حرف تندی زد توهينی به يکی ارزش­های دينی کرد گفت حاج­آقا پدر بزرگ من نشسته بود که از متدينين و جلسه­ای هاست، يک نفر از فاميل در جلسه يک توهينی به يک از مقدسات دينی کرد همه ساکت، گفت من گفتم اين چه حرفی است دارد می­زنی؟ اولاً امر به معروف و نهی از منکر کار به سن و سال ندارد، نوه پدر بزرگ را نصيحت کند چه اشکالی دارد؟ پدر بزرگ دارد اشتباه می­کند بايد تذکرش داد، آقای مديرکل دارد خطا می­کند آبدارچی بگويد اين نظارت ملی است، اما امام صادق می­فرمايد تأثير گفتن کلام حق آنی­که قدرت دارد آنی­که حرفش را می­شنوند اين تأثيرش بيشتر از آن کسی است که قدرت ندارد، بله قطعاً در يک اداره­ای وقتی مديرکل حرف بزند خيلی مؤثرتر است تا آبدارچی بگويد، وقتی پدر بزرگ سخن بگويد خيلی تأثيرش بيشتر از نوه است، گفت من وقتی حرف زدم ديدم همه برخورد کردند ساکت باش تو ِيک جوان هجده، نوزده ساله به حرف آمدی؟ بزرگت نشسته حرف نمی­زند تو حرف می­زنی؟ گفت دو سه­تا توهين هم به ما کردند و هيچ کس هم دفاع نکرد، اين نيست اخلاق پيغمبر، پيغمبر اين­ گونه بود، پيغمبر بود و بی­تفاوت نبود شاهد بود، يعنی اگر در جمعی بود حاضر بود خلافی پيغمبر می­ديد تذکر می­داد مشکلی می­ديد پيگيری می­کرد، بله ما در جمع هستيم، در جامعه هستيم مشکلات اقتصادی می­بينيم می­گوييم به ما ربطی ندارد، مشکلات اخلاقی می­بينيم می­گوييم به ما ارتباط ندارد يعنی شاهد نيستيم، شاهد حاضراً و ناظراً: «وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً»[6] هم اشاره کرديم رسول­الله اول خوبی­ها را می­گفت امتيازات را پيامبر بيان می­کرد، تشويق می­کرد بعداً ضعف­­ها و کاستی­ها را هم متذکر می­شد: «مُبَشِّراً وَ نَذيراً»[7] دو ويژگی از ويژگی­هاي رسول­الله که اين پيغمبر پيغمبر هدايت است، پيغمبر رحمت است: «وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ»[8] اصلاً رسول­الله آمده مردم را به خدا آشنا کند، کار اوليه پيغمبر همين است، يک کسی يک وقتی از من سؤال کرد گفت آقا پيغمبر در تجارت سر رشته داشت؟ گفتم اول تاجر عالم پيغمبر است، تجار بايد بيايند زانو بزنند زمين تجارت را از پيغمبر ياد بگيرند، اول متخصص خلقت پيغمبر است پزشک­ها بايد بيايند ياد بگيرند، فلاسفه بايد بيايند شاگردی کنند، اخلاقيون بايد تلمذ کنند، مربی­ها تربيت را پيغمبر بايد بياموزند، اقتضای عقل و شرع هم اين است خدا کسی را می­کند نماينده مطلق که در همه علوم، فنون، حرف حرف اول است، اقا اميرالمؤمنين می­فرمايد ما در جنگ­ها که فشار بر ما می­آمد به تعبير حالا عاميانه بنده عرض می­کنم خسته می­شديم می­بريديم به پيغمبر پناه می­برديم اميرالمؤمنين، می­فرمايد در جنگ پناهگاه ما رسول­الله بود يعنی وسط ميدان پيغمبر حرف اول بود، در سياست در مسائل روان­شناسی، پيامبر اول انسان نظام خلقت است: «داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ»[9]اما اين انسان را خدا فرستاده اولويت کار چيست؟ من يک مثال عرض کنم شما مثلاً يک آقايي را حالا متخصص در يک رشته­ای اين آقا يک هنرهايي هم دارد مثلاً نقاشی بسيار زيبا، خط بسيار زيبا، هنرهايي در کنار اين علم دارد، آقا مثلاً در فلان رشته فوق تخصص استاد، به اين استاد فوق تخصص می­گويند بيا کلاس خوشنويسی بگذار يا برو در رشته­ تخصصی­ات که کار کردی، تربيت کن مرحوم حضرت امام خط زيبايي شکسته­ای داشتند از امام انتظار می­رفت کلاس خوشنويسی دائر کنند يا امام تربيت انسان کند، پيغمبر همه اين امتيازات بشری را دارد اما اصل وصل کردن انسان­ها به خداست، که خدا هم در قرآن می­فرمايد: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحي‏ إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُون‏»[10] رسول­الله ما قبل از تو هم پيغمبرهايي را که فرستاديم همه و شما آمديد تا مردم را با خدا آشنا کنيد، آقا با خدا آشنا شدی مهندسی، دکتری، تاجری، روحانی هستی، نظامی هستی، بازاری هستی، پيری، جوانی، لوری، ترکی، عربی، بلوچی، می­شود: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[11]انبياء برای همين آمدند، پيغمبر هم برای همين آمده بشود حلقه اتصال بين بشر و خدا، مردم خودشان را بشناسند خدايشان را بشناسند، حالا خودش را يافت کارگر باشد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ»[12] تاجر باشد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ»[13]، استاد باشد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ»[14]، کارگر باشد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ»[15] گرامی است نزد خدا، لذا رسالت رسول­الله دعوت مردم به سوی خداست و ما از همين عامل هدايت بياموزيم آقايون تا فرصت داريد مردم را به خدا دعوت کنيد، تا کار از شما می­آيد کار کنيد، يک زمانی می­آيد اين زبان­هايتان بند می­شود، يک زمانی می­آيد ديگر اين دستت کار نمی­کند، يک زمانی می­آيد اعتبارت ديگر می­رود در حاشيه، می­گيرند اين­ها را از ما:

ای­که دستت می­رسد کاری بکن، پيش از آن کز تو نيايد هيچ کار

از رسول­الله ياد بگيريم پيغمبر: «داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ»[16] در کانون خانواده حرف بزنيم خدا رحمت کند، پدر بزرگ مادری ما را مرحوم حضرت حجت­الاسلام و المسلمين حاج­آقای مؤيد الاسلام اين قصرالدشتی­ها يادشان است آقای حاج مؤيدالاسلام را همين طور هست يا نه آقا شهسواری؟ خيلی ايشان در اين منطقه خدمت کرد و صحبت کرد، آن زمانی که امکانات امروز نبود، من اواخر که گاهی اوقات خدمت­شان بوديم گاهی اوقات بزرگترها می­آمدند محضر ايشان به پدرها و پدر بزرگ­ها اين صحبت را می­کردند می­گفتند وقتی که پای سفره غذا هستيد با خانواده­تان بچه­هايتان، آن­چه که از اسلام ياد گرفتيد، حالا بچه­ها دارند غذا می­خورند، شما هم با يک لسان محترمانه مؤدبانه دوتا جمله حرف بزنيد، حالا اين بچه در تور شما نمی­افتد در طول شبانه روز، او کار دارد شما هم کار داريد، الآن سر وقت غذاست دارند غذا می­خورند، غذايشان را بخورند، نمی­خواهيد بگوييد نخور گوش کن بخور گوش کن، شما دوتا جمله برای خدا بگوييد بابا! اين حديث را شنيدم شما هم بشنويد اين نکته را ياد گرفتم به شما هم می­گوييم ما مأمور به وظيفه هستيم نتيجه با خداست: «داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ»[17]پيغمبر بشريت را به اذن خدا به سوی خدا دعوت می­کرد، و لذا رسول­الله اقتضای: «شاهِداً»[18]هم اين بود پيامبر يک­جا نمی­نشست بيايند سراغش رسول­الله کوچه به کوچه، خانه به خانه، چهره به چهره به دنبال مردم بود، بدون دعوت می­رفت پيغمبر می­رفت طائف، گاهی اوقات برخورد خوبی هم نمی­کردند، رئيس طائف در يک سفری که پيغمبر رفتند برای هدايت مردم طائف، بچه­ها را تحريک کرد گفت دامن­هايتان را پر از سنگ بکنيد اين آقا را سنگباران کنيد، آقايون انصافاً ما بوديم می­گفتيم خدايا مگر ما بی­کار هستيم، برويم برايت سنگ بخوريم حمايت هم نمی­کنی؟ ما بعضی­هايمان مسجد و هيئت را تعطيل می­کنيم چون جواب سلام­مان را ندادند پيغمبر را سنگباران کردند، بدن پيغمبر مجروح پيغمبر برگشتند به سمت مکه، و کار را پيغمبر تعطيل نکرد، اين سخنی که رسول­الله می­فرمايد: «ما اوذی احد بمثل ما اوذيت» ، هيچ انسان مثل من اذيت نشد، تهمت­هايي که به رسول­الله زدند ساحر گفتند، مجنون گفتند، نسبت­هايي دورغ به پيغمبر دادند، پيغمبر مقاوم ايستاد، می­گويند در يکی از همين سفرهای طائف پيغمبر مجروح داشتند بر می­گشتند به سمت مکه يک چادری بود وسط بيابان يک عربی بود، ديد رسول­­الله مجروح دارند بر می­گردند اين احترام کرد گفت آقا بفرماييد در چادر ما يک ظرف شيری به پيغمبر داد و يک مقدار اين زخم­های بدن پيغمبر را التيام داد، گذشت چندين سال، سال­ها از اين ماجری گذشت يک وقت پيغمبر در مسجد مدينه نشسته بودند آن آقای عرب آمد، همان عربی که در بيابان طائف از پيغمبر تکريم کرد، آمد و سلام کرد نشست و گفت يا رسول­الله من را می­شناسی؟ پيغمبر که می­شناختند فرمودند خودت را معرفی کن تا بقيه بشناسند تو را، يک وقتی شما می­گويي آقا ما را می­شناسی؟ می­گويند بله من می­دانم که بابايت چه کسی است؟ خودت چه کسی هستی؟ اما بگو تا ديگران هم بفهمند تو چه کسی هستی؟ اين خودش را معرفی کرد گفت يادتان می­آيد سال­ها قبل طائف رفته بوديد برخورد خوبی با شما نشد، توهين کردند به شما، شما را سنگباران کردند، حالا ما يک­جا يک امر به معروف می­کنيم يک کلمه درشتی به ما می­گويند ديگر ماست را کيسه می­کنيم می­رويم در حاشيه، اين روش روش رسول­الله نبود، يک دو بيتی شاعر دارد می­گويد:

پافشاری و استقامت ميخ، سز در عبرت بشر گردد

بر سرش هرچه بيشتر کوبي، پافشاری­اش بيشتر گردد

می­گويد مثل ميخ باش هرچه بيشتر چکوش می­خوری محکم­تر بشو، هرچه بيشتر ضربه می­خوری مقاوم­تر باش، گفت يا رسول­الله من همان فرد جوانی هستم که در صحرای طائف از شما پذيرايي کردم رسيدگی کردم، شما را در چادر دعوت کردم، پيغمبر فرمودند می­دانم گفت حالا آمدم جبران کنيد، پيغمبر فرمودند چه می­خواهی؟ پيامبر: «رَحْمَةً لِلْعالَمين‏»[19] است گفت يک گله گوسفند، خدا نکند کسی مال دنيا چشم­اش را پر کند، حالا ما بوديم می­گفتم آقا يک واحد چهار خوابه کجا؟ شما بگو، بر قصرالدشت، ديگر بايد بگذاري بروی، اين خانه­ها را می­بينيد در مسير، اين­ها يک کسانی داخلش زندگی می­کردند که الآن زير خروارها خاک­اند، همين­جاهايي که شما نشستيد اگر زمين می­خواست شهادت بدهد، چقدر افراد، نماز خواندند و زندگی کردند و سپردند و رفتند، از کريم چيزی می­خواهی يک چيز ماندگار بخواه، اين­که بايد بگذاری بروی، اين­که فانی است، گفت يک گله گوسفند، پيامبر هم دست بالا گرفتند، فرمودند دويست رأس گوسفند بهش بدهيد، حالا يک گله بيست­تا هم يک گله است، رسول­الله گفتند دويست رأس گوسفند به اين بدهيد، بعد پيغمبر فرمودند ای کاش چيزی از من طلب می­کرد که آن پيرزنی بنی­اسرائيلی از موسی طلب کرد، مردم در خواسته­هايتان يک چيزی بخواهيد که بماند ثبات داشته باشد، گفتند يا رسول­الله چه خواست آن پيرزن بنی­­اسرائيلی؟ پيامبر فرمودند که در زمان حضرت موسی، حضرت موسی سؤال کرد جای قبر حضرت يوسف را چه کسی بلد است؟ کسی نمی­دانست قبر حضرت يوسف کجاست؟ يک پيرزنی بود گفت من بلد هستم، گفت من از گذشتگانم شنيدم جای قبر حضرت يوسف در يک قسمتی از مسير رود نيل بود، آمد و آن­جا را نشان داد، حضرت موسی فرمودند بابت اين راهنمايي­ات از من چه می­خواهی؟ گفت همسايگی با شما را در بهشت، مردم اين را بخواهيد، اين خانه که بايد بگذاری بروی، لباس تنت را هم در می­آورند وسائل را از تو می­گيرند آنی­که می­ماند آن هم به بهترين نحو در کنار پيغمبر بزرگ خدا، پيغمبر فرمودند ای کاش اين عرب طائفی از من همانی را خواسته بود که آن پيرزن از موسی خواست، همسايگی بهشت من را طلب می­کرد خب پيغمبر: «داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ»[20] اين «بِإِذْنِهِ»[21] يک نکته هم درش هست اخلاص، مردم برای خدا حرف بزنيد، برای خدا کار بکنيد، برای خدا تبليغ بکنيد، من همين امروز صبح در مهديه که صبح­ها جلسه است، بعد از سخنرانی يک آقای آمد دنبال من گوشی مبايلش را نشان داد، گفت حاج­آقا من دو روز قبل برای امام زمان صد هزار تومن ريختم اين­جا کارت کشيدم، قسم می­خورد و اشک در چشم­هايش حلقه زده بود گفت آقا ببينيد اين تاريخ دو روز قبل است گفت من کارت کشيدم از در مجموعه رفتم بيرون يک پيامک آمد، گفت صد برابر اين پول، ما يک صد هزار تومنی داديم، گفت ده ميليون پول سوخته از دست رفته من، يک پيام آمد اين پول آمد در حساب، کار چه کسی است؟ يک وقت حاج­آقا زور می­زنی، به پولی هم که حق­ات است نمی­رسی، هی می­گويي، من فلانی، آقا فلانی سفارش کرده که يک پارتی­مان است، يک وقت می­گويي خدا، خدا دل­ها را نرم می­کند: «مُقَلِّبَ‏ الْقُلُوبِ‏ وَ الْأَبْصَارِ»[22]اوست: «داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ»[23]يعنی مردم در کارهايتان اگر می­خواهيد موفق باشيد اخلاص داشته باشيد خدا را در نظر بگيريد پيغمبر برای خدا حرف می­زد، پيغمبر لذا اين­هايي که برای خدا کار می­کنند هيچ وقت نا اميد نمی­شوند هيچ وقت نمی­برند اين­هايي که می­برند در کارها چون برای خدا نيست آقا ما ديگر اين کارها را نمی­کنيم، تحويل نمی­گيرند، برای چه کسی داری کار می­کنی؟ خدا که تحويل می­گيرد خدا می­فرمايد ما ذرة المثقال­ها را جواب می­دهيم بی­پاسخ نمی­گذاريم، يک خرده رگ رگه­هاي اخلاص وقتی ضعيف شد در کار سختی آمد، طرف می­برد در کار تشويق نيامد از ناحيه مردم دلسرد می­شويم وقتی برای خداست، مردم بفهمند يا نفهمند؟ تجليل بکنند يا نکنند؟ از کار شما سر در ببرند يا نبرند؟ می­گوييد ما برای خدا کار کرديم در خانه اگر کس است يک حرف بس است: «داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ»[24]لذا آن­هايي که واقعاً اخلاص دارند در هيچ کارشان نا اميد نمی­شند يک جمله آقا امام رضا دارند، درباره ويژگی­های بندگان خوب خدا، يکیش اين است آقا می­فرمايند: «إِذَا أَحْسَنُوا اسْتَبْشَرُوا»[25] خوب­ها وقتی کار خوب هم می­کنند خوشحال هستند، حالا شايد شما بگوييد آقا مگر می­شود کسی کار خوب بکند پيشيمان باشد بله فراوان، من آدم سراغ داشتم مسجدی ساخته بود يک­جايي مسأله­ای رخ داد، خودم شاهد بودم داستان مال سال شصت و پنج است يعنی سی و هشت سال قبل به مرحوم آيت­الله والد گفت اگر حرام نبود لودر می­گذاشتم پای اين مسجد خرابش می­کرد، يک جريانی البته ديده بود جريان بدی هم بود، مردم درست قدرشناسی نکرده بودند، اما نبايد اين حرف را هم می­زند مردم مؤمن تو برای خدا ساختی، لودر می­گذاری پای مسجد حالا اين­ها قدر شناسی نکردند خدا که قدرشناسی می­کند، ديگر آقا بيست سال در اين اداره زحمت کشيديم پيشمان هستيم، خب تو برای خدا اصلاً کار نکردی، مردم اين را بگويم و بگذرم اگر اين را زيادی بشنويد، اگر کسی از انجام کار نيکش احساس پيشيمانی کرد بدون تعارف بداند برای خدا کار نکرده، خودمان را فريب ندهيم اگر يک­جاي گفتی من از کمک به فلانی، از محبت به فلان شخص از اين خدماتی که انجام دادم پيشيمان هستم، می­گويند آقا خودت را فريب نده، تو رای خدا کار نکردی، آنی­که برای خدا کار می­کند هيچ وقت پيشيمان نيست، مردم قدر بدانند، ندانند بفهمند نفهمند؟ او می­گويد ما برای خدا کار کرديم نه برای مردم رضايت مردم که شرط نبوده، رضايت خدا بوده اين: «داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ»[26] مقاوم­تان می­کند در کارها.

و نکته ديگر پيغمبر را خدا می­فرمايد: «سِراجاً مُنيراً»[27] اين عامل هدايت چراغ پرفروغ و روشنگر برای هدايت بشريت است، پيامبر نور است حالا نور هم يک چند ويژگی دارد من عرض کنم و تکميل کنم و تمام کنم. یکی از ويژگی­های نور و روشنايي نظم است الآن شما در همين مسجد که نشستيد به خاطر اين روشنايي و نور به اين نحو نشستيد اگر اين محيط کاملاً تاريک بود و اين جمعيت می­خواستند وارد بشوند يقيناً اين جوری که نشستيد نمی­نشستيد اين نظم اتفاق نمی­افتاد نور موجب نظم است اين يک، نور موجب رشد و شکوفايي است هرجا نور است رشد اتفاق می­افتد، جايي که نور نيست آن شکوفايي و رشد رقم نمی­خورد، نور عامل آرامش است ظلمت و تاريکی درش اضطراب است، در ظلمت­ها، در تاريکی­ها می­بينيد اضطراب رقم می­خورد، از ويژگی­های جهنم اين است که می­گويند ظلمت محض است، نور عامل آرامش و از ويژگی­های نور رشد و شکوفايي است بالندگی است پيامبر وجودش اسوه نظم بود، پيامبر وجودش منشأ آرامش بود، پيامبر وجودش منشأ رشد و شکوفايي بود، و انسجام و وحدت بود، اين پيغمبیر که خدا می­فرمايد: «سِراجاً مُنيراً»[28] حاج­آقا ببين چقدر با اين روش پيغمبر مأنوس هستيم، ماها وجودمان منشأ آرامش هست؟ بعضی­ها ديديد می­گويد آه، آه، فلانی سر و کله­اش پيدا شد همه­تان ساکت، درد سر شروع شد ای وای وای به حال کسی که مردم از دست و زبانش بترسد پيغمبر فرمود، مسلمان کسی است که مردم از دست و زبانش احساس آرامش بکند، اگر حرف هم می­زند می­گويد آقا اين غرض ندارد خراب­مان نمی­خواهد بکند، آنی­که از زبانش می­ترسند از دستش می­ترسند از قدرتش می­ترسند، اين روش روش خوبی نيست ما ببينيم ما در خانواده­مان، در فاميل­مان، در محيط کارمان در جامعه­مان منشأ آرامش هستيم، اميرالمؤمنين فرمود به گونه­ای زندگی کنيد که وقتی ازبين مردم می­رويد مردم احساس کنند ضايعه­ای اتفاق افتاده و چيزی را از دست داده­اند، بعضی­ها مصداق همين شعر شاعراند:

از شما نظر يکی کمتر، وز شمار خرد هزاران بيش

طرف رحمت خدا می­رود هر کسی می­رسد می­گويد آقا ضايعه­ای اتفاق افتاد، کمبود اين آقا را در جامعه می­بينيم اما بعضی­ها رفتن­شان موجب خوشحالی و فرح و انبساط مردم است، مؤمن بايد مثل پيغمبر وجودش منشأ آرامش، وجودش منشأ رشد و شکوفايي يعنی بگويند فلانی هرجا هست با هر کسی هست در هر مجلسی هست يک چيزی ياد می­گيرند رشدی اتفاق می­افتد در کنار او تربيت رقم می­خورد، رشد و شکوفايي، آرامش بالندگی و نظم، مؤمن بايد مظهر نظم باشد و اين نظم هم اتفاق بيفتد: «وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً»[29].

من عرضم را تمام کنم با اين سخن از پيغمبر، اين پيامبری که ما منشأ هدايت او را می­دانيم و آيات منشأ رحمت او را ياد می­کند، خود رسول­الله روی چندتا صفت تأکيد فرمودند که اين­ها را اگر داشته باشيد، قيامت به پيغمبر نزديک خواهيد بود: «أَقْرَبُكُمْ مِنِّي غَداً»[30] پيغمبر فرمود نزديک­ترين شما مردم قيامت به من کسانی هستند که اين ويژگی­های پنج­گانه را دارند اين­ها ابزارهای موفقيت است يک: «أَصْدَقُكُمْ‏ لِلْحَدِيثِ‏»[31] آن­هايي که در گفتارشان صادق­ترين افراد هستند دروغ نمی­گويند راستگو هستند اين­ها قيامت به رسول­الله نزديک هستند، پيغمبر اسوه صداقت بود: «أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً»[32] آن­هايي که اخلاق شايسته دارند، خوش اخلاق­ها، البته خوش اخلاقی به جُک گفتن نيست بعضی­ها فکر می­کنند خوش اخلاقی يعنی جُک تعريف کردن، يک جک شهريور چهار صد و سه برايت بگويم، اين بابا لطيفه دارد برايت می­گويد اخلاق يعنی اعتدال بين عقل: «الاخلاق هو الاعتدال بين القوة العقليه و  الغضبيه و الشهويه» يعنی در خشم و غضب، در عقلانيت اعتدال داشته باشي، پيغمبر فرمود خوش اخلاق­ترين شما قيامت به من نزديک­ترين هستند: «آدَاكُمْ لِلْأَمَانَةِ»[33] آن­هايي که خوب امانتداری می­کنيد، چه امانت­های که خدا به شما سپرده، چه امانت­های که مردم به شما می­سپارند خائن در امانت نيستيد قيامت به من نزديک هستيد: «أَوْفَاكُمْ بِالْعَهْدِ»[34] آن­هايي که به تعهدات­شان پايبند هستند مردم را سرکار نمی­گذارند اگر وعده­ای کرد به وعده عمل می­کند و پنجم: «أَقْرَبُكُمْ مِنَ النَّاسِ»[35] آن­هايي که به مردم نزديک­تر هستند شما ببينيد چقدر مردمی هستيد، به همان نسبتی که مردمی هستيد به پيغمبر شبيه هستيد، بعضی­ها را ديديد يک وقتی در دولت آقای احمدی­نژاد يکی از مسئولين استانی بود يک کسی گفت آقا رفتم دفتر اين آقا رئيس دفترش گفته که شما شانس بياوری آقای مهندس را در تلويزيون ببيني، شانس بياوری در تلويزيون ببينی، گفتم اين را رئيس دفترش گفت؟ گفت بله، گفت حاج­آقا اين جوری جوابم دادند! حالا ما کاری هم داريم خب مسئول است، آقا کار از دستت بر نمی­آيد قبول نکن مسئوليت را آخرت­­ات را خراب نکن، حوصله نداريم، اعصاب­مان خراب است، چه کسی گفت توی اعصاب خراب بشوی مسئول! بگو من نمی­توانم بکش کنار، وقت مردم را می­گيری کار هم درست انجام نمی­دهی من زنگ زدم به آن آقای مسئول البته آدم خوبی طرف حالا اين رئيس دفترش پرت و پلا گفته بود، زنگ زدم آقا مشهد بود، گفتم آقای مهندس کجا هستی؟ گفت مشهد، گفتم اين رئيس دفتری که شما داريد چهارتا آدم اين جوری دورت باشند نه دنيا برايت می­گذارند نه آخرت، گفت چطور شده؟ گفتم آمدند دفتر مراجعه کردند اين حرف است که اين می­زند می­گويد شانس بياوری آقای مهندس را در تلويزيون، مگر شما چه کسی هستی؟ بابا پيغمبری که نظام ملک و ملکوت به طفيل او آفريده شد، پيامبر مردمی بود بين مردم بود کارهای که پيغمبر می­کرد خدا وکيلی خيلی­هايمان نمی­کنيم می­گويم خدا وکيلی يکش را می­گويم پيغمبر فرمود يکی از کارهايي که تا زنده­ام ترک نمی­کنم تا برای همه بشود درس، نشستن با فقراء و با فقراء غذا خوردن ما گاهی اوقات کلاس­مان ور نمی­دارد، به ندرت ديديد يک آدمی در يک­جايگاه بالای بنشيند با يک آدم در سطح پايين اجتماعی هم خوراک بشود خيلی محبت کند می­گوييم آقا اين غذا برو بخور، برو آن­جا بنشين غذايت را بخور، فرش بينداز بخور، به ندرت ديديد يک آقايي در يک موقعيت عالی بگويد آقای کارگر، آقای فقير بيا کنار بنشين ما باهم غذا بخوريم، ما گاهی اوقات می­گوييم فلانی اين­ها تحصيل کرده­ هستند سالن غذاخوری­شان با آن­های که ديپلم هستند فرق می­کند، اين حساب­ها را داريم اين­ها اخلاق نبوی نبود پيغمبر فرمود سوار شدن بر الاغ لخت تا زنده هستم انجام می­دهم که برای مردم بشود درس، يعنی مردم شخصيت­تان به ماشين شاستی بلند نيست، به ماشين­های ميلياردی نيست، شخصيت­تان به ايمان و اخلاق و اعتبارتان است، رسول­الله می­فرمايد من بر الاغ لخت سوار می­شوم حالا الاغ لخت بگوييد تاکسی­بار امروز، ما يک وقتی يک کسی حاج­آقا می­گفتند داشتم کنار خيابان می­رفتم يک تاکسی­بار زد ترمز گفت حاج­آقا شرمنده هستم تاکسی­بار دارم و الا می­گفتم بفرماييد سوار، حاج­آقا گفتند چه اشکال دارد می­آيم جلو می­نشينم، آقا سوار تاکسی­بار گفتم پيغمبر سوار خر لخت می­شد اين تاکسی­بار که از خر لخت هم قيمتش بيشتر است، يا رسول­الله گاهی دعای توسل می­خوانيد بابا توسل را در عمل نشان بده، دنيا مشغول­مان نکند، دنيا سرگرم­مان نکند، ظواهر دنيايي ما را بازی ندهد، پيغمبر اقرب به مردم بود: «أَقْرَبُكُمْ مِنَ النَّاسِ»[36]نزديک­ترين مردم به مردم حالا می­گويم از کارهای که پيغمبر می­کرد و ما نمی­کنيم اين را بشنويد و ديگر تمام، يک شب پيغمبر در مسجد بودند يک جماعتی از يهودی­های دوره­گرد تاجر مسلک تاجرهای دوره­گرد که اين­ها بار داشتند و اساس داشتند و می­خريدند يک چيزی از يک جايي می­بردند يک­جای ديگر می­فروختند گذرشان رسيد مدينه و الا در مدينه آن موقع­ها که مسافرخانه نبود، هتل نبود، بالاخره اين­های که می­آمدند يا يک­جايي بايد پيدا می­کردند يا خانه کسی می­رفتند آشنايي داشتند اين­ها هم غريب آمدند ديدند در مسجد باز است وارد مسجد شدند پيغمبر را ديدند البته آوازه رسول­الله را هم شنيده بودند آمدند خدمت رسول­الله ديد جمعيت گفتند: «يا محمد اضفنا» ، محمد ما را ضيافت کن، ببينيد اين را هم به شما بگويم زور به زن و بچه­تان نگوييد حالا خدا برايت داده داری ديگران را به زحمت نينداز باز ياد بگيريم از رسول­الله، پيامبر ديدند اين­ها يک جمعی هستند رو کردند به مسلمان­ها گفتند هر کدام­شان را يکی­تان ببريد منزل ضيافت کنيد يکش هم سهم من يکش را من می­برم بقيه را هم شما تقسيم کنيد، حالا آمدند: «أَكْرِمِ‏ الضَّيْفَ‏ وَ لَوْ كَانَ‏ كَافِراً»[37] می­گويند مهمان را اکرام کنيد ولو کافر مسلمان­ها خوش انصاف اين­­ها هر کدام­شان آمدند نخورها و لاغرها و ضعيف­ها را برداشتند يک يهودی گردن کلفتش که آدم می­گفت می­ترسيم در خانه­مان راهش بدهيم اين را گذاشتند سهم پيغمبر يک آدم بخور، اين ماند برای رسول­الله پيغمبر آوردنش منزل و خانواده پيغمبر حالا آن شب حالا هرچه بود غذای آن شب­شان بود آوردند گذاشتند پيش يهودی يک مقدار هم سهم خود رسول­الله بود اين يهودی آدم پرخوری بود خورد گفت گرسنه­ام هنوز سير نشديم ما بوديم می­گفتيم کوفت بخوری، يهودی که هستی، حالا شما اگر ما بوديم خدا وکيلی نمی­گفتيم اول اسلام بياور تا ببرم تو را خانه­مان، اين حرف را نمی­زديم؟ می­گفتيم اول شهادتين جاری بکن، ما پول به کافر نمی­دهيم، نان به کافر نمی­دهيم تا بعد، پيغمبر با اخلاق مسلمان می­کرد، گفت من سير نشدم رسول­الله غذای خودشان را هم به او دادند گفتند اين را هم بخور خودشان آن شب غذا نخورد: «داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ»[38]، بستر اين يهودی را در حياط پهن کردند که بخوابد و اين نيمه شب حالا مرضی داشت چه­اش بود؟ اين يهودی شب ادراری داشت بستر را کثيف کرد نزديکی­های صبح ديد بستر کثيف شده حالا پروستاتش خراب بوده؟ چه بوده؟ اين را ديگر اطباء بايد بگويند. اين از بس خجالت زده شد بدون خداحافظی با پيغمبر گذاشت رفت، يک کيسه­ای داشت که داخلش دينارها و پول­های ثروتش بود سکه­های طلا بود اين زير آن بستر جا ماند قرار يهودی­ها بيرون مدينه بود طلوع آفتاب آن­جا همه جمع بشوند گفتند هر کسی هرجا رفت اول صبح آن­جا اين وقتی رفت از خانه بيرون و رفت سر قرار يکدفعه يادش آمد که پول در خانه پيغمبر جا مانده، حالا سر دو راهی قرار گرفت برگردد پول­ها را بر دارد پيغمبر می­فرمايد بی­انصاف دوبله که می­خوری بستر را هم کثيف می­کنی، خدا حافظی نکرده می­گذاری می­روی، بگيردش مکافات پيغمبر هم رئيس جامعه است قدرت دارد، جايگاه دارد رهبر عالم اسلام است ما به تو اين محبت­ها را کرديم اين جوری بايد جواب بدهی، اين پول­ها را مثلاً بر می­داريم جای کثيف کردن بستر و شام شب­ات را هم از تو می­گيريم، اين يهودی بر گشت آمد مدينه حالا جماعت يهودی حس ماديت­شان خيلی قوی است پولکی هستند نتوانست بگذرد آمد وارد مدينه شد تازه هوا روشن شده بود مقدمه طلوع آفتاب بود آمد در خانه پيغمبر اول می­خواست ببيند چه خبر است؟ اين درز شکاف درب منزل يک نگاهی داخل خانه پيغمبر کرد ببيند رسول­الله هستند نيستند؟ چه شده؟ يک صحنه­ای ديد فرياد زد افتاد روی زمين، ديديد پيغمبر نشستند با دستان مبارک­شان خودشان دارند اين بستر کثيف را می­شويد، دارد که همسران پيغمبر هرچه اصرار کردند يا رسول­الله بگذاريد ما اين بستر را می­شوييم پيغمبر فرمود مهمان بوده، مهمان بستر را کثيف کرد و من وظيفه­ام است تميز کنم، اين اخلاق زندگی مشترک است، فقط همسر رسول­الله آب می­ريخت پيغمبر می­شستند اين تا اين صحنه را ديد فرياد زد افتاد روی زمين، به پيغمبر گفتند آقا آن يهودی بر گشته، آمدند بالای سرش گفتند چه شده؟ فرياد زدی؟ گفت يا رسول­الله با شما لب به سخن نمی­گشايم، اول مسلمانم کن، تا بعد به تو بگويم، بابا اين اسلامی که امشب دست من و شماست با اين اخلاق­ها به ما رسيده، اخلاق به خرج بدهيد، رسول­الله فرمودند بگو: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول­الله» شهادتين را که بر زبان جاری کرد گفت يا رسول­الله حقاً رسول­الله هستی، فطرت­ها پاک است خدا فطرت ناپاک به هيچ کس نداده، ضميرها آماده است ولی گاهی اوقات غفلت، هواپرستی، دنيا طلبی اين را تيره­اش می­کند، گفت شما حقاً رسول­خدا هستید، با آن اخلاق ديشب­تان با آن پذيرايي، با اين رفتار در خانه، با اين جايگاه والای که شما داريد خودتان داريد بستر را می­شويد و اين مسلمان شد: «داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً»[39].

ايام ايامی است که اسراء دارند بر می­گردند مدينه آقا زين­العابدين وقتی رسيدند به مدينه بشير ابن جذلم رفت و خبر بازگشت اسراء را به مردم مدينه منقتل کرد دو بيت شعر خواند آتشی به جان مردم مدينه زد:

«يَا أَهْلَ‏ يَثْرِبَ‏ لَا مُقَامَ لَكُمْ بِهَا، قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعِي مِدْرَارٌ»[40] بشير در شهر مدينه گشت يک پرجم مشکی دست گرفت صدا زد حامل يک پيغام هستم پيغام را کنار قبر پيغمبر می­خواهم بدهم همه که جمع شدند:

«يَا أَهْلَ‏ يَثْرِبَ‏ لَا مُقَامَ لَكُمْ بِهَا، قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعِي مِدْرَارٌ»[41]

مدينه­ای که حسين ندارد، جای اقامت نيست، مردم مدينه حسين را کشتند، صدای ناله مردم بلند شد، بيت دوم را خواند: «فضج الناس ضجاً»، صدای  ضجه­ها درهم آميخته شد گفت:

«الْجِسْمُ مِنْهُ بِكَرْبَلَاءَ مُضَرَّجٌ‏»[42] اگر بگوييد با بدن حسين چه کردند؟ می­گويم بدنش زير اسب­ها عريان در دشت کربلا رها شد: «وَ الرَّأْسُ مِنْهُ عَلَى الْقَنَاةِ يُدَارُ»[43] سر مبارکش بر فراز نيزه از اين منزل به آن منزل.

الا لعنه­الله علی القوم الظالمين

و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظيم

پروردگارا به عظمت رسول­الله عاقبت­مان را ختم بخير بفرما.

 

[1] احزاب46.

[2] زاد المعاد - مفتاح الجنان ص423.

[3] انبياء107.

[4] انبياء107.

[5] احزاب21.

[6] احزاب45.

[7] احزاب45.

[8] احزاب46.

[9] احزاب46.

[10] انبياء25.

[11] حجرات13.

[12] حجرات13.

[13] حجرات13.

[14] حجرات13.

[15] حجرات13.

[16] احزاب46.

[17] احزاب46.

[18] احزاب45.

[19] انبياء107.

[20] احزاب46.

[21] احزاب46.

[22] كمال الدين و تمام النعمة ج‏2 ص352.

[23] احزاب46.

[24] احزاب46.

[25] الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام ص354.

[26] احزاب46.

[27] احزاب46.

[28] احزاب46.

[29] احزاب46.

[30] تحف العقول النص ص46.

[31] تحف العقول النص ص46.

[32] تحف العقول النص ص46.

[33] تحف العقول النص ص46.

[34] تحف العقول النص ص46.

[35] تحف العقول النص ص46.

[36] تحف العقول النص ص46.

[37] جامع الأخبار(للشعيري) ص84.

[38] احزاب46.

[39] احزاب46.

[40] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص198.

[41] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص198.

[42] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص198.

[43] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص198.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه