استاد حدائق روز چهارشنبه 7 شهریور ماه 1403 در مهدیه بزرگ شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث فلسفه قیام سیدالشهدا(ع) پرداختند.

 

دانلود

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی فی کتابه الکريم: «بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمين‏»[1]

صدق الله العلی العظيم

بحثی را که در روزهای گذشته در اين مجلس و در اين مکان مقدس محضر جمع محترم عرض شد با محوريت نقش جهل و نادانی در زندگی انسان­ها، با اين مبنی که عرض کرديم در زيارت اربعين آقا امام صادق هدف از قيام امام حسين را جهل­زدايي و ظلمت­زدايي نام می­برد: «لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَةِ»[2] اين­که جهالت و نادانی با انسان­ها چه می­کند؟ چه جهل در برابر علم، چه جهل در برابر عقل و خرد، از مطالبی که در گذشته عرض کرديم، خود اين جهالت و نادانی انسان­ها را می­برد به سمت وابستگی­ها، اينی­که بعضی­ها وابسته می­شوند يا به خودشان، يا به اموالشان يا به محيط­شان، خانه من، لباس من، برادر من، زندگی من، اين­ها جهل است، همه چيز مال خداست: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون‏»[3] شما مالکيت­تان اعتباری است نه حقيقی، چند صباحی هم حالا يک چيزی دست ما سپردند بعد بايد بگذاريد و برويد اين­ها رگه­های نادانی است، آن­هايي که عاقل هستند و عالم، وابستگی پيدا نمی­کند، هرچه خدا بدهد اين­ها را امانت می­دانند، لذا اين گاه خردمندانه اگر آمد دنيا را بريند در دامن­تان طغيان نمی­کنيد، دنيا را از شما بگيرد خم به ابرو نمی­آوريد می­شود حضرت ايوب در اوج قدرت و سلامتی بنده است، در آن نهايت گرفتاری­ها و مشکلات هم بنده خداست، خب اين يکی از جلوه­های آثار جهل بود که انسان­ها را به وابستگی­ها می­کشاند به جدا شدن از خدا، بت­پرستی، يعنی از حق پرستی شما فاصله بگيريد، تمايل به چيزی پيدا کنيد که آن سرگرم­تان کند.

يک وقتی در يکی از جلسات عرض کردم حالا شاهد مثال بياورم بحث امروز را دنبال کنيم، مرحوم علامه ­نراقی ملااحمد ايشان از استوانه­های علم اخلاق است، هم خودش هم پدرش، پدرش آيت­الله ملامهدی پسر، پسر آيت­الله ملااحمد اين­ها هرکدام هم يک دائرة المعارف اخلاقی دارند به جامع السعادات پدر نوشته، معراج السعاده پسر نوشته، هر دو بزرگوار هم در جوار اميرالمؤمنين در ايوان العلمای نجف دفن هستند، خب ملااحمد از نظر وضعيت زندگی وضعيت خوبی داشت و اين را هم محضر عزيزان عرض کنم می­گويند زاهد باشيد معنايش اين نيست که نخوريد، نپوشيد، نداشته باشيد، داشته باش وابسته نباش، در دنيا باش با دنيا نباش اين يعنی زهد، شخصی از امام صادق سؤال کرد آقا زهد را برای ما تعريف کنيد آقا فرمودند خدا زهد را بين اين دو آيه تعريف کرده: «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ»[4] هرچه از شما می­گيرند شما را از خدا جدا نکند سرطان آمد رو نمازت تأثير منفی نگذارد ورشکست شدی از خدا نبری، با يک مصيبت نق نزنی، در گرفتاری­ها، تنگناها، مشکلات، مصيبت­ها: «لا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ»[5] اين­ها شما را از خدا دور نکند: «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ»[6]هرچه هم برايت می­دهند از خدا دورت نکند، پول آمد، قدرت آمد، زيبايي آمد مقام و رياست آمد، اين­ها سرگمت نکند اگر چنين بودی زاهدی، شما بشويد اول ثروتمند روی کرة زمين ولی ثروت در وجودت لانه نکند زاهدی، طرف اول فقير عالم باشد ولی وابسته به همان حداقلش باشد زاهد نيست، در بهترين امکانات زندگی کن دلبسته نباش زاهدی، در حداقل­های زندگی­ات بسر ببر ولی وابسته باش، گاهی اوقات می­گوييم خودکار ما، خودکار من کجاست؟ من خودکار خودم را می­خواهم يک وقتی در يک سفری زيارتی ديدم يک آقايي بالشت کرده بود در چمدانش با خودش آورده بود، گفتم فلانی بالشت را هم آوردی مکه؟ گفت من بالشت خودم نباشد خوابم نمی­برد، گفتم خدا رحمت کند شب اول قبرت، يک وصتی بکن اين بالشت را بگذارند زير صورت­ات در قبر، گفتم مرد حسابی تو چطور می­خواهی بميری؟ تو يک بالشت اين قدر سرگرمت کرده که خانه خدا داری می­آيي حواست به بالشت­ات است، آقايون اين­ها وابستگی است، اين­ها همان مظاهر و جلوه­های بت­پرستی است، بت­پرستی يک نمونه­اش اين است که مجسمه درست کنی سجده کنی، يک وقتی اين مجسمه شده بالشت­ات، شده ساعت­ات، شده آن شئ عتيقه­ای که حاضر هستی همه چيز را بدهی و آن را ندهی، ما خودمان را پيدا کنيم، می­گويند مرحوم نراقی وضعيت خوبی داشت البته من اين را هم عرض کنم چه اشکالی دارد، متدينين ما، مؤمنين ما، افراد صالح و پاک وضعيت دنيايي­شان هم خوب باشد اصلاً اسلام مخالف با اين نيست خدا به ما می­آموزد، از ما اول دنيای خوب بخواهيد بعد آخرت خوب و بعضی­ها کج صليقه­ هستند، فکر می­کنند اگر يک کسی آدم خيلی خوبی شد بايد به نان خالی سر بکند، اميرالمؤمنين هم فرمود شما نمی­توانيد مثل من باشيد ولی در ورع و اجتهاد دنبال ما بياييد پاک زندگی کنيد، گناه نکنيد، و تلاش­گر باشيد لذذا متدينين ما، مؤمنين ما، حزب­اللهی ما چه اشکالی دارد؟ امکانات خوب دنيا اول به برکت آن­ها دارند ديگران استفاده می­کنند، خوب­ترين فرد عالم امروز کيست؟ بله آقا؟ کيست؟ امام زمان، نظام هستی به برکت امام زمان دارد رزق می­خورد: «وَ بِيُمْنِهِ‏ رُزِقَ‏ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ»[7] عالم آفرينش، ملک و ملکوت محورش امام عصر است، حضرتی که هر کسی دارد نفس می­کشد و زندگی می­کند پای سفره حضرت نشسته چه بداند؟ چه نداند؟ چه اشکالی دارد؟ مؤمنين، صالحين، مردان پاک، زنان پاک، در همين دنيا هم نيای حسنه داشته باشد؟ خدا در قرآن صد و پانزده مرتبه از آخرت ياد کرده، صد و پانزده مرتبه هم از دنيا، مردم دنيا جدايي از آخرت نيست و اين فکر غلطی که بعضی­ها فکر می­کنند اگر آدمی خوبی باشند در دنيا ديگر بايد منزوی باشند اين غلط است خوب بودن يعنی اين­که دنيايت را خوب بگذران، لحظه به لحظه زندگی­ات را آن گونه استفاده کن که خدا بپسندد حالا ثروت داری در مسير خدا، قدرت داری در مسير خدا، جوان هستی، جوانی­ات را در مسير خدا، اين می­شود يک زندگی خوب معنای آدم مؤمن متدين نخوردن، نپوشيدن و گوشه نشينی و انزوا که نيست، استفاده­های که خدا راضی است خب يک آقايي درويشی می­گويند يک کتاب معراج السعاده به دستش رسيد ديد کتاب خيلی کتاب عظيمی است، انصافاً دائره المعارف انشاءالله عزيزانی که اهل مطالعه هستيد اين معراج السعاده مرحوم نراقی يک دستورالعملی در پاکسازی رذايل اخلاقی و تقويت فضائل اخلاقی است، روش­ها، شيوه­ها، آسيب­ها همه را مرحوم نراقی بررسی کرده اين درويش کتاب را که خواند خيلی شيفته صاحب کتاب شد، گفت من اين آقا را بايد بروم ببينم بلند شد آمد کاشان، سراغ گرفت منزل نراقی را پيدا کرد، وارد که شد ديد يک خانه بزرگ، امکانات خوب، مردم می­روند می­آيند، پذيرايي می­شوند، گاهی اوقات مهمان­هايي که هستند سفره پهن می­کنند اين­ها غذا می­خورند، به قول امروزی­ها می­گويند زندگی لاکچری، يک زندگی مرفه، اسلام با اسراف مخالف است، با دارايي مخالف نيست، اسلام می­فرمايد يک چوب کبريت­ات اگر اسراف کردی خدا دوست­ات نمی­دارد، نداری در حد يک چوب کبريت هم حق اسراف نداری، اسلام با اين مخالف است اسلام با اصل ثروت که مخالف نيست، با خانه که مخالف نيست، اين درويش البته ديدگاهش غلط بود، يک نگاه ديگری از اسلام داشت، اين آمد و مهمان شد و دو سه روز هم در خانه مرحوم نراقی زندگی کرد و صبح و ظهر و شب و ديديد زير نظر گرفت اين عالم فرزانه را ديد نه اين آقا وضع دنيايش خيلی خوب است مردم هم می­آيند می­روند، زندگی خوب، خانه خوب، احترام آبرو، دو سه روزی گذشت منتظر هم بود که يک فرصتی پيدا نکند نراقی را نصيحت کند، که بگويد آقا دنيا سرگمت نکند، بساط دنيا و زندگی شما را از خدا غافل نکند يک روز بدون مقدمه يکدفعه با مرحوم نراقی باب صحبت را باز کرد، گفت آقا می­آييد برويم کربلا، حالا انتظار اين درويش اين بود که نراقی بگويد نه، الآن به ماها همين الآن در اين مجلس بگويند همين الآن بدون اين­که بخواهی بروی منزل بسمه­تعالی ماشين دم در برويم کربلا يک بخش­مان نمی­توانيم برويم، يکی می­گويد من کار دارم من فعلاً مسائلی دارم حالا آن­هايي که می­گوييد ما آماده هستيم خوش به سعادت­تان الحمدلله، فعلاً کربلايي نيست، دم در هم خبری نيست من در قالب تمثيل گفتم، حالا آن­هايي که بالاتر از اين بگويم خوشا به حال کسی که در اين مجلس بگويد الآن اگر حضرت عزرائيل بيايد دم در بگويد برويم آماده رفتن باشد، اين جوری زندگی کنيد، که در عين حالی که هستيد در دنيا آماده رفتن باشيد اين زندگی آرامی است، نگوييم آقا فعلاً بديهی­هايمان را نداديم، طلب­ها وصول نشده، ساختمان نيمه ساخته است، بچه را زن نداديم، دختر را شوهر نداديم، همين حرف­هايي که می­زنيم و هر روز به نحوی سرگرم هستيم، اين درويش بدون مقدمه به مرحوم نراقی گفت آقا می­آييد برويم کربلا، مرحوم نراقی فرمود برويم کربلا اصلاً انتظار نداشت درويش نراقی اين حرف را بزند گفت آقا کی برويم؟ مرحوم نراقی فرمود می­خواهید برويم همين الآن، برويم ديد آقا بلند شد عبايش را انداخت رو دوشش فقط رفت داخل به خانواده و اهل منزل گفت ما رفتيم کربلا خدا حافظ، کربلای آن زمان با کربلا الآن فرق می­کرد، با مرکب بايد می­رفتند با اسب و الاغ می­رفتند يا پياده می­رفتند گاهی اوقات يک سفر ماه­ها طول می­کشيد با آن امکانات ضعيف آن زمان، با آن عدم ارتباطات، الآن طرف می­رود تصويری دارد ارتباط می­گيرد، هوايي می­رود می­گويد دو روز ديگر بر می­گردم قديم يک وضع ديگر بود مرحوم نراقی با درويش حرکت کردند آمدند در سه فرسخی کاشان يک منزلگاهی بود که کاروان­ها استراحت می­کردند رفع خستگی می­کردند اين­ها پياده شدند يک استراحتی بکنند اين درويش يکدفعه به مرحوم نراقی گفت آقا من يک چيزی در منزل شما جا گذاشتم، کشکولم در خانه شما جا مانده، همين­جا بمانيد بروم کشکول را بردارم و بيايم، مرحوم نراقی فرمود حيف است ما سه فرسخ از کاشان آمديم بيرون، ما يک چيزهايي که خيلی پر ارزش است يادمان می­رود، مردم پر ارزش­ترين سرمايه زندگی­تان عمرتان است تا الآن به هرجا رسيديد يک سرمايه­ای داديد که ديگر بر نمی­گردد و آن عمر است، پول داری، خانه داری، مقام داری، سواد داری، اين­ها يک سرمايه­ای دادی به نام عمر که آن جبران ناپذير است: «وَ الْعَصْر»[8] خدا بهش قسم خورده: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْر»[9] مرحوم نراقی اين عالم فرزانه گفت آقا ما سه فرسخ آمديم بيرون کشکولت در خانه ما اگر جا مانده من ضمانت می­کنم برگشتم سالم بدهم تحويل، گفت آقا کشکول من لازم دارم، فرمود می­رويم کربلا من يک کشکولی از کربلا برايت می­خرم برايت هديه می­دهم، گفت آقا کشکول خودم را می­خواهم اين بت­پرستی است اين همان رگ رگه­های وابستگی­هاست که بعضی­ها امروز مبتلا هستند و غافل­­اند، زمان پيغمبر يک شکل بود الآن يک شکل ديگر، گفت کشکول خودم مرحوم نراقی گفت برگرد، از سه فرسخی برگشتند آمدند کاشان درويش کشکولش را برداشت بعد گفت آقا برويم، آقا فرمود ديگر من با تو سفر نمی­روم، ما آداب رفاقت را هم بايد رعايت کنيم، چند گروه نهی شده با اين­ها رفاقت کردن، آنی­که وابستگی به دنيا دارد اگر رفيقش شدی وابسته­ات می­کند، انرژی منفی وابستگی را به تو خواهد داد، و خودت متوجه نيستی، با دنيا پرست اگر نشست و برخواست کردی دنيا پرستی را برايت ارمغان می­آورد مرحوم نراقی فرمود ديگر من با تو نمی­آيم ولی يک نصيحت­ات می­کنم روزی اولی که بر من وارد شدی، و مهمان شدی فکر کردی اين خانه زندگی، وسائل، امکانات را من را سرگرم کرده من همه اين­ها را امانت خدا می­دانم و ذره­ای به اين­ها تعلق خاطر ندارم ولذا وقتی گفتی برويم کربلا راحت آمدم، ولی از دنيا هيچ نداری جز يک کشکول و آن کشکول تو را از سفر کربلا گرفت، اسلام با اين مخالف است، با خانه که مخالف نيست، با نقدينگی که مخالف نيست، اسلام که با سکه بهار آزادی مخالف نيست سکه بهارآزادی نشود برايت بت، طلا نشود بت، دلار نشود بت، شرف، انسانيت، همه چيز برود کنار، اين­ها بيايد محور بشود اين يکی از مصاديق جهل بود که امروز هم ما متأسفانه در جوامع بشری می­بينيم کسانی که اين وابستگی­ها ايجاد شده چون متأسفانه جاهل هستند.

بحث امروز ما يکی ديگر از مظاهر جهل و آثار جهل در انکار دين است، ديديد بعضی­ها دين را انکار می­کنند، نماز می­خوانی؟ هيئت می­روی؟ شنيديد يا نشنيديد؟ مکه می­روی؟ من سال نود و چهار مکه بوديم و آن جريان منی که آن اتفاق سخت افتاد، شام روز عيدقربان، اين گوشی همراه همراهم بود يک پيامک­های می­ديدم می­آمد، بعضی­ها شروع کرده بودند ملامت کردن حجاج را، ای حاجی مال باخته، جان باخته، رفتی و مردی، پولت را می­دادی به اين دختر دم بخت فلان محله برود شوهر کند، پولت را کردی در حلقوم عرب­ها جانت را هم گذاشتی و آمدی، چرا بعضی­ها اين جوری می­شوند، انکار حجاب می­کنند الآن داريم اين را، ريشه بی­حجابی کجاست؟ ريشه بی­نمازی کجاست؟ ريشه اين­که بعضی­ها خمس نمی­دهند کجاست؟ من می­خواهم درمان را بگويم، اين­ها دردهای امروز جامعه است طرف ميلياردر است حج نمی­رود، طرف خدا برکت بهش داده به زراعت و دامداری او، زکات نمی­دهد، امکاناتی در اختيار او هست آن گونه که خدا می­خواهد استفاده نمی­کند، همه اين­ها در همان جهالت است در نادانی است و لذا انبياء رسالت اوليه­شان آگاه کردن مردم بود من امروز اين را هم عرض کنم بخشی شايد قليل باشند که عناد داشته باشند، من يک وقتی يک خانمی با دخترش مشکل داشت، البته دخترش دبيرستانی بود آمد گفت آقای حدائق من در مسأله حجاب با دخترم مشکل دارم هرچه هم می­گويم نمی­پذيرد اين حرف سال­ها قبل است گفت يک وقتی بدهيد من دخترم را بياورم با اين صحبت کنيد اين هم يک حرف­هايي دارد برای گفتن، عزيزان دوتا نيم ساعت در دوتا جلسه اين دختر با مادر آمد، جلسه سومی که قرار گذاشته شد دوباره اين مادر و دختر بيايند جلسه سوم حجاب دختر از مادر بهتر بود، نمی­دانند ما گفتيم و نتيجه نگرفتيم، فهميدند و عمل نکردند، بارها من عرض کردم بعضی­ها راه پولدار شدن را گم کردند، خدا بيش از نود مورد در قرآن می­فرمايد برای ما خرج کنيد خرج­تان می­کنيم، چه کسی برای خدا هزينه کرد؟ خدا هزينه­اش نکرد؟ يک نفر عزيزان سراغ داشته باشيد بگويد من صدقه دادم، خمس دادم، زکات دادم، خدا جواب نداد، من که نديدم، مردم هرچه سرشان می­آيد از فاصله گرفتن از خداست، از عمل نکردن به وظايف است لذا يکی از علت­های جدی انکار دين جهالت است، اين­ها عناد هم نيست نمی­داند، خدا ببينيد می­فرمايد: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[10] ما بر مؤمنين منت گذاشتيم که از بين مردم برای هدايت مردم پيامبرانی فرستاديم اين پيامبران رسالت­شان چه بود؟ سه چيز بود اول: «يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ»[11] اطلاع­رسانی اول مردم بفهمد، پيغمبر قبل از اين­که به کسی بفرمايد نماز بخوان، چرا بايد نماز خواند اين را پيامبر تفهيم می­کرد، پيامبر قبل از اين­که بفرمايد رعايت حجاب، چرايي حجاب؟ اصلاً حجاب چرا؟ خب خود اين فرد اگر بفهمد رعايت اين عفاف و حجاب، نفع اوليه­اش شخصيت خودش آسيب نمی­بيند شخصيت خودش محترم می­ماند و در تمام دستورات دينی هم عزيزان همين است هرکجا به دستور اسلام عمل شد، نفع اولش را خود آن کننده کار می­بيند عامل می­بيند بعداً جامعه می­بيند و در مصاديق ديگری که شما می­بينيد حالا انکار دين می­کند، بعضی­ها می­گويند آقا قيامت کجا بود؟ آخرت چه بود؟ حساب و کتاب در قبر کدام است؟ به ميت تلقين می­گوييد يعنی چه؟ از اين حرف­هايي بيهوده بعضی­ها می­زنند اين­ها همه­اش ريشه در جهل دارد، جهل اگر آمد انسان سر و کارش می­کشد به انکار دين، آقا پيغمبر هم يک انسانی بود مثل همه، ائمه هم مثل نعوذ بالله حسين ابن علی هم يک انسانی مثل بقيه بود، اين نمی­شناسد امام حسين را خب اين رسالت همه ماست که ما اين­ها را تفهيم کنيم، من يادم نمی­رود شايد حدود پانزده سال قبل بود شب عاشورايي بود سيمای جمهوری اسلامی از ما دعوت کردند، در صحن شاهچراغ ساعت يک بامداد شب عاشورا، اين­ها يک برنامه ضبطی داشتند پخش مستقيم بود، گفتند شما هم بياييد لا به لای اين برنامه صحبتی داشته باشد، در صحن احمد ابن موسی روی آن پشت بام سقاخانه­ای که وسط صحن است سقاخانه را ديديد يا نديديد؟ رو آن پشت بام سقاخانه وسط صحن، ما را بردند رو آن پشت بام دوربين­ها نصب شده بود جمعيت موج می­زد در صحن حضرت شاهچراغ هيئات می­آمدند عزادارها، زنجير زن­ها به ترتيب دو طرف هم مردم ايستاده بودند حالا هم تماشا می­کردند هم همراهی می­کردند بعضی­ها گريه می­کردند سينه می­زدند من يکدفعه يکی از عزيزانی که کارمندان صدا و سيما بود، گفت حاج­آقا، گفتم بفرماييد، گفت نگاه اين خانم بکن، ديدم يک خانمی بچه حالا شيرخواره­ای بغلش بود آمده بود داشت سينه می­زد اما حجابش حجاب خوبی نبود يعنی حجاب مقبول نبود آن از يک نگاه ديگر گفت، حاج­آقا ببينيد خجالت هم نمی­کشد حياء هم نمی­کند، شب عاشورا در صحن احمد ابن موسی آمده با اين تيپ آمده من ديشب يک جايي عرض کردم به شما هم بگويم، مردم پيغمبر اول خوبی­ها را می­گفت بعداً بدی­ها را اگر می­خواهيد روی کسی اثر بگذاريد اول نکات مثبتش را بگوييد که بداند و بفهمد که شما خيرخواهش هستيد بعد نکات منفی او را بگوييد ما گاهی اوقات چشم رو همه خوبی­های طرف می­بنديم فقط عيب­هايش را می­گوييم، بنده بيايم در اين سالان می­گردم فقط عيب پيدا کنم، آقا چرا اين مهره وسط راه است؟ خب بی­انصاف بگو همه مهرها در جاه مهری است يکش بيرون است، اول آن را بگو، اول امتيازات را بگو که بعد، اگر در قالب: «نَذيراً»[12]حرف زدی حرفت را بپذيرند ما يکی از مشکلات­مان همين است، در اين­که حرف­هايمان اثر نمی­کند، مستقيم ضعف طرف را می­گوييم و حال آن­که اين طرف حسن­هايي هم دارد اول خوبی­هايش را بگو علی عليه­السلام می­فرمايد قلب انسان­ها وحشی است: «قُلُوبُ‏ الرِّجَالِ‏ وَحْشِيَّةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْه»[13]اگر توانستی اين قلب را تسخير کنی، سخنت تأثير می­گذارد ما بعضی­هايمان ضعفی در تسخير قلب داريم لذا آيه قرآن می­خوانيم زيربارمان نمی­روند حرف حق می­زنيم مسخره می­شويم چون تسخير قلب نکرديم، تسخير قلب هم روش دارد اول مخاطبت را بشناس، امتيازاتش را بگو که باورش بشود که شما خيرخواهش هستيد بعد ضعف­هايش را بگو، اين آقا گفت آقا ببين با چه وضعی آمده، ساعت يک بامداد شب عاشورا در مجلس عزای امام حسين با اين تيپ آمده، به آن آقا گفتم که آقا خوبی­های اين زن را نديدی؟ گفت چه خوبی دارد؟ با اين وجود منکر گونه آمده؟ گفتم خوبی اين زن اولاً آمده در مجلس عزای امام حسين حاضر شده اين خوبی نيست؟ بابا اگر يکی آمد در مسجد نماز خواند حالا با هر وضعی، همين آمدن در مسجدش يعنی من مسجد را قبول دارم، بله اول اين را بهش بگوييد اول تشکر کنيد، ما تشکر می­کنيم شما نماز در مسجد را قبول داريد اصلاً نماز را قبول داری، اين­ها را بگوييد بعد حرف حق­تان را بزنيد بعد بگوييد عزيزم تويي که نماز می­خوانی، تويي که مسجد می­آيي، تويي که معتقد هستی، سعی کن در رفتارت شايسته­تر عمل کنی، به خوبی­هايت افزوده کنی، به آن آقا گفتم اولاً آمدن در مجلس عزای امام حسين اين وقت شما، بچه را بغل کرده آمده، دارد می­گويد امام حسين را دوست می­دارم، از خوابم می­زنم، از آرامش می­زنم می­آيم در مجلس عزای امام حسين و دارد سينه می­زند، دارد همراهی می­کند اين را اگر بخواهيد تربيتش کنيد بايد بگوييد خواهرم تويي که امام حسين به تو توجه داشته در اين وقت شب بلند شدی آمدی عزيزت را هم آوردی و مورد توجه بودی، حيف است خواهرم با اين وضع باشی، کامل کن خودت را، تکميل کن خودت را خب اين روش گفتن است حالا انبياء رسالت­شان همين بود و لذا شما ببينيد در برخوردهای ائمه، ائمه ابتداءً سعی می­کردند جهل­زدايي کند، آقا موسی ابن جعفر از کنار خانه بشرحافی دارد رد می­شود صدای بزن و بکوب و نغاره و رقاصه و خواننده بلند، غلام اين آقا دم در بود، خود بشر پشت در بود، آقا فرمودند اين خانه آزاد است يا خانه حرّ است حرّ است يا عبد؟ غلام يک چيز ديگر فهميد فکر می­کرد امام می­گويند يعنی خانه آدم پولدار است يا فقير است؟ گفت نه اين حرّ است آزاد است، آقا فرمودند آزاد است که آزادانه گناه می­کند، آقا اين به گوش بشر رسيد بشر دويد دنبال حضرت گفت آقا تا الآن از بندگی خدا آزاد بودم از اين به بعد می­خواهم بنده باشم آمد در راه، طرف آمده به آقا امام مجتبی می­گويد آقا من جوان گنه­کاری هستم قدرت ترک گناه ندارم يک نصيحتی کنيد، حالا بنده بودم می­گفتم خجالت بکش گناه می­کنی، می­گويي قدرت ترک گناه هم ندارم؟ آقا فرمودند پنج­تا نصيحت­ات می­کنم برو اين­ها را انجام بده هرچه می­خواهی گناه کن، از حکومت خدا برو بيرون، يک­جايي گناه کن که مال خدا نباشد، ملک خدا نباشد، چقدر زيباست؟ امام شخصيتش را نکوبيدند، اولياء خدا گناه را می­کوبيدند نه گنه­کار را گناه تضعيف می­کردند اين گنه­کار بايد اصلاح بشود اين روش اولياء بود، حضرت فرمودند رزق خدا را نخور هرچه می­خواهی گناه کن، مکان گناهت را يک­جايي انتخاب کن، خدا تو را نبيند، هرچه می­خواهی گناه، کن، موقع مردن اگر می­توانی نميری هرچه می­خواهی گناه کن، آخرت هم اگر می­توانی جهنم نروی هرچه می­خواهی گناه کن، يکیش را ما يادمان نرود گناه نمی­کنيم اين در روش اولياء است که ائمه اول می­آمدند آگاهی به طرف می­دادند طرف وقتی آگاهی پيدا می­کرد مگر اين­که ديگر پناه بر خدا: «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها»[14] کار کسی برسد به جايي که ديگر تفقه و تدبر از او سلب بشود، خب اين آيه­ای که تلاوت شد آيه سی و نه سوره مبارکه يونس، از آياتی است که خداوند بيان می­فرمايد نقش جهل سبب می­شود انسان دينش را انکار کند، باورهاي دينی­اش را انکار کند، قرآن می­فرمايد: «بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ»[15] يک تعدادی از مردم هستند تکذيب می­کنند حقيقت­ها را تکذيب می­کنند واقعيت­ها را چرا؟ چون علم ندارند، چون جهل دارند: «وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ»[16] تأويل اين آيه را نفهميده دارد انکار می­کند، دارد نفی می­کند، در ادامه خدا می­فرمايد: «كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ»[17] گذشتگانتان هم همين بودند ما در تاريخ گذشتگان بشريت وقتی سير می­کنيد عده­ای که زيربار حقيقت نمی­رفتند و تکذيب می­کردند ارزش­های دينی، باورهای اعتقادی ريشه در ندانستن اين­ها و جهالت اين­ها بود، گذشته هم همين بودند آن­هايي که در برابر انبياء زاويه می­گرفتند در برابر ارزش­ها زاويه می­گرفتند مردم کوفه جاهل بودند جاهلی که تبليغات دشمن روی اين­ها اثر گذاشت و قيام امام حسين اين جهل­زدايي را در عالم اسلام ايجاد کرد: «كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمين‏»[18]خدا می­فرمايد رسول­ما بنگر که عاقبت انسان­های ظالم چگونه خواهد شد؟ اين اصلاً آدم جاهل در حق خودش ظالم است می­گويند آقا نمی­دانی برو ياد بگير، خب برو بپرس، آقا چرا ما بايد يک وقتی در يکی از دبيرستان­های دخترانه شيراز جلسه پرسش و پاسخ بود، يک ربع ساعتی ما صحبت کرديم گفتيم سه ربع ساعت هم دانش­آموزها سؤال بپرسند، من ديدم بعضی از اين سؤال­ها که می­آيد مدير اين­ها را بالاخره عرض شود که سانسور می­کند بعضی­ها را برمی­دارد می­گذارد کنار بعضی­ها را می­دهد دست ما، من تصورم اين بود که شايد سؤال­های تکراری را ايشان ور می­دارد، در اثناء به مدير گفتم که خانم اين­ها سؤال­هايي که شما دست من نمی­دهيد اين­ها تکراری است؟ گفت نه حاج­آقا، گفتم پس اين­ها چه است؟ گفت اين­ها صلاح نيست به دست شما بدهيم، گفتم دانش آموز­ها از من دارند سؤال می­کنند يا از شما، گفت نه برای دبيرستان ما حالا يک دبيرستان پرسر و صدايي هم بود، گفت برای دبيرستان ما صلاح نيست، گفتم خانم چه است؟ سؤالش را بگو که می­گويي صلاح نيست، آهسته گفت بعضی­هايشان می­گويد چرا بايد نماز بخوانيم؟ گفتم ای وای من آمدم اين­ها را جواب بدهم، تو اين­هايي که بايد پاسخ داده بشود را داری سانسور می­کنی، اين حق اين دانش آموز است بداند چرا نماز؟ حق اين دانش آموز است بداند چرا حجاب؟ حق اين دانش آموز است بداند چرا خلاق؟ چرا روزه؟ اين بايد بداند تا عمل بکند، گفتم اين­هايي که ما بايد جواب بدهيم شما داری ور می­داری مدير دبيرستان، پدری آمد به امام صادق گفت آقا پسرم يک چيزهايي دارد از من می­پرسد می­ترسم مرتد بشود، آقا فرمودند چه می­پرسد؟ گفت می­گويد چرا بايد خدا را بپرستيم؟ چرا بايد با اخلاق باشيم؟ چرا بايد گناه نکنيم؟ امام صادق فرمود اين دارد خداشناسی­اش را تقويت می­کند، برس به داد فرزندت، می­توانی پاسخش بده، نمی­توانی با يک انسان آگاه عالم وصلش کند تا او بداند و او را راهنمايي کند، خب بعضی­ها در اين جهل می­آيند بالا يکدفعه می­شود شيطان پرست، کسی بهش نگفته من خانم ديدم تا پنجاه و هشت سالگی در جهالت، تا پنجاه و هشت سالگی اين خانم را يک سخنرانی عوضش کرد، خانواده اين شوهر همه يک مسير ديگر خود اين خانم به من گفت ماه رمضان اصلاً ما سفره دوره­ای داريم روزهای ماه رمضان، هر روز ظهر نهار خانه يکی، حالا بعضی­ها چقدر کم ظرفيت­ هستند؟ چرا می­خواهی نشان بده، به خدا می­خواهی قدرت­ات را نشان بده، ماه رمضان سفره نهار می­دهی، که بگويي آقا ما هم اصلاً اسلام را قبول نداريم روزه چه است؟ صيام چه است؟ اين خانم را يک سخنرانی عوضش کرد، آمد يک دو سه جلسه گفت حاج­آقا شوهرم اصلاً در مسير نيست خانواده شوهرم، بستگان همه و همه يک طريق ديگر هستند از خانواده­های مرفين شيراز هم بود، گفت حالا رسيدم به اين­که حج واجبم را انجام ندادم حج بايد بروم چه کنم؟ گفتم توانايي مالی­اش را داری برو يک فيش آزاد بخر برو حج، آقايون سال بعد در راه رهرو­های منی ما رفته بوديم جمع کاروان­هايي فارسی سخنرانی از آن خيمه سخنرانی آمدم بيرون ديدم يک خانمی با چادر سفيد آمد، گفت حاج­آقا من را می­شناسی؟ گفت من همان خانمی هستم که يک سخنرانی مسير زندگی من را عوض کرد، امسال آمده­ام حج، مردم فطرت­ها پاک است شيطان کار می­کند از جهل سوء استفاده می­کند لذا بعضی­ها می­افتند در مسير انکار دين.

من چند مطلب را حالا ذيل اين آيه نکاتی هست که حالا نکاتی ذيل اين آيه انشاءالله باشد طلب­تان فردا، اما يک جمله از فرمايشات اما صادق خدمت­تان بگويم، آقا امام صادق می­فرمايد از دو آيه قرآن، ببينيد ما وقتی چيزی نمی­دانيم نگوييم، قرآن هم می­فرمايد يکی از علت­های انحراف: «كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ»[19]اين­ها چون دانشش را هم ندارند اطلاع ندارند تکذيب می­کنند اصلاً خودش نمی­داند، لذا اسلام می­فرمايد چيزی که نمی­دانی بيان نکن، انکار نکن، برو آگاه شو، برو مطلع شو، سپس حرف بزن، يک بخشی از ماها در مسائل اعتقادی و اخلاقی و احکامی چون و چراهای داريم علتش هم اين است که نمی­دانيم، می­گويد برو ياد بگير، اين حديث امام صادق را من اين­جا تکميل کنم، نکات ذيل اين آيه را انشاءالله من فردا و يک حديث از اميرالمؤمنين که شنيدنی است اين هم انشاءالله باشد وعده ما به شرط حيات روز آينده.

اما اين حديث نورانی اما صادق حضرت می­فرمايد از دو آيه قرآن اين را خيلی­هايمان گرفتار هستيم زيادی بشنويد، امام صادق می­فرمايد از دو آيه قرآن دو درس بزرگ می­آموزيم، درس اول از آيه صد و شصت و نه سوره اعراف: «أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ ميثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ»[20] خدا می­فرمايد آيا از شما ميثاق گرفته نشد که نگوييد بر خدا مگر چيز حقی، يعنی حرف می­خواهی بزنی حرف حق بزن، امام فرمودند درسی که از اين آيه می­گيريم اين است تا علم نداريم حرفی نزنيم، ما خيلی­هايمان حرف­های مفت می­زنيم شنيدی می­گويند فلانی اين کار را کرده؟ می­گويند فلانی چه کرده؟ بابا نگو يادداشت می­کنند: «وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظين‏كِراماً كاتِبين‏»[21] کلمه به کلمه­ات ثبت می­شود بعد قيامت بايد جواب بدهی مردم درس اول امام صادق از اين آيه فرمود تا علم نداريد حرفی نزنيد، ما خيلی از حرف­هايمان از روی نادانی است روی جهالت است می­گويند اين طوری شنيديم در حرم رسول­خدا بوديم از حرم آمديم بيرون در بين الحرمين يک زائری که حالا آمده مدينه پيغمبر زيارت رسول­الله يک دفعه رو کرد به من گفت حاج­آقا پيغمبر هم قربانش بشوم صدتا زن گرفت، گفتم خجالت بکش با اين سفر عمره­ات داری تهمت هم به رسول­الله می­زنی؟ پيغمبر صدتا همسر داشت، خب حالا صدتا نداشت پنجاه تا که داشت گفتم بازهم خجالت بکش حالا می­گويي مدينه هم می­رويم چيزی ازش در نمی­آيد، اين جور مدينه رفتن هيچی باز نمی­کند، ما بعضی­هايمان خيلی حرف­های نا آگاهانه می­زنيم می­گويند فلانی خورد، فلانی برد، زود قضاوت می­کنيم، با يکی داشت می­گفت و می­خنديد بابا شايد محرمش باشد، تصميم می­گيريد سخن می­گوييد از روی آگاهی باشد اين نکته اول و درس اول در دولت آقای احمدی­نژاد يکی از مسئولين در دولت حالا اسم نمی­آورم خاطره­ای را نقل کرده بود، گفته بود من يادم نمی­رود يک اشتباهی در زندگی من شد که می­گفت در دوران قبل از اشتغالات شغلی مسجدی بود در بازار تهران گفت يک آقايي بود روحانی مسجد بود خيلی هم محبوبيت داشت مردم هم قبولش داشتند می­آمد برای نماز، گفت يک وقتی داشتم من داشتم وضوء می­گرفتم در آن قسمت سرویس بهداشتی، مردم زيادی حواس­هايتان جمع، گفت داشتم وضوء می­گرفتم ديدم حاج­آقا آمد مستقيم رفت در دستشويي، در توالت از توالت هم که آمد بيرون مستقيم رفت در شبستان رفت در محراب ديدم آمد رفت داخل توالت بعد مستقيم رفت در محراب و وضوی هم نگرفت ايستاد به نماز الله اکبر مردم هم اقتداء کرد، گفت من به بعضی از مؤمنين گفتم حاج­آقا را من خودم ديدم اين رفت در توالت، در توالت هم که رو شويي نبود تا آمد بيرون رفت تو محراب اين نماز بی­وضوء خواند، گفت آقا اين خبر پخش شد اين به آن گفت، آن به آن گفت آقا تا علم نداری حرف نزن، مؤمن فکر آخرتت باش زبانت را مديريت کن، گفت اين حرف پخش شد در مسجد، روز به روز از جمع مؤمنين نسبت به آقا کاسته شد مردم می­آمدند اما فرادی نماز می­خواندند مدتی گذشت بنده خدا حاج­آقا ديد می­آيد مسجد کسی قبولش ندارد اقتداء نمی­کند و اين حرف شايع شد اين بنده خدا هم ديگر ول کرد و رفت و ديگر از آن آقا هم خبری نبود، اين آقايي که اين جريان را نقل کرد، گفت سال­ها گذشت رفتم عمره، يک روز مريض شدم در مدينه قبل از اذان ظهر بود رفتم پيش پزشک کاروان گفت عجله داشتم که به نماز هم برسم گفت دکتر يک آمپولی به من زد که يک مقدار درد من تسکين پيدا کند، گفتم رفتم طرف حرم رسول­الله برای نماز، وضوء داشتم بعد يک خرده به خودم آمدم گفتم جای اين آمپول را من طاهر کنم، در پايم زده بود گفتم بروم جای آمپول را طاهر کنم، گفت مستقيم در سرويس­های بهداشتی حرم پيغمبر که در صحن است رفتم در يک دستشويي فقط آن موضع آمپولی که در پای من زده بود و آب گرفتم آمدم بيرون رفتم داخل حرم پيغمبر برای نماز، خب وضوء هم داشتم مشکل هم نداشتم، گفت يکدفعه خاطره آن آقا امام جماعت بازار يادم آمد، گفتم ای وای نکند آن هم مثل بود، نکند آن هم رفت بدنش را طاهر کند وضوء داشت گفت آسمان بر سر من خراب شد، گفت از زيارت خانه خدا که برگشتم آمدم در آن مسجد، گفتم آقای فلانی بود اين­جا نماز می­خواند سال­ها قبل، گفتند خبری ازش نداريم، گفتم چه کسی ازش اطلاع دارد؟ گفتند اصلاً کسی اطلاع ندارد فقط يک حاجی در بازار تهران بود با او رفيق بود شايد او بداند کجاست؟ گفت رفتم آن حاجی را پيدا کردم مردم مراقب حرف زدن­هايتان باشيد زود قضاوت نکنيد، گفت رفتم آن تاجر را پيدا کردم، گفتم آقای فلانی امام جماعت مسجد بازار با شما رفيق بود گفت بله، گفتم خبر ازش داری؟ گفت ديگر سال­هاست رفت از ايران، رفت نجف، نجف زندگی می­کند من هم ديگر خبری ندارم ولی با من رفيق بود، گفتم شما دسترسی نداريد؟ گفت نه، گفتم چرا رفت نجف، گفت اين می­آمد با من حرف می­زد به من گفت که آقا يک وقتی رفته بودم دکتر آمپول زده بودم با عجله آمدم مسجد احتياط کردم گفتم اين جای آمپول را طاهر کنم بروم نماز، وضوء داشتم رفتم در سرويس بهداشتی جای آمپول را طاهر کردم رفتم برای نماز، بعضی از مؤمنين ديده بودند که من رفتم داخل سرويس و رفتم نماز، اين­ها پشت سر من شايع کردند که حاج­آقا بدون وضوء می­آيد نماز می­خواند رفته رفته ديگر کسی پشت سر من نيامد آبرويم به خطر افتاد، کار به جايي رسيد که بعضی از بستگان­ من هم با من قطع ارتباط کردند، گفتند ما نمی­دانستيم شما يک حاج­آقای مزدوری هستی، بی­وضوء نماز می­خواندی، همسايه­ها از من رو برگرداندند، دوستان از من بريدند ديدم ديگر در تهران نمی­توانم زندگی کنم هجرت می­خواهم بکنم بروم نجف جايي که ديگر کسی من را نشناسد، وای به حال بعضی از حرف­هايي که می­زنيم امام صادق فرمود درس اول تا علم نداريم حرف نزنيم، درس دوم تا علم نداريم حرفی را رد نکنيم، درس دوم بعد امام استناد به همين آيه کردند: «بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ»[22] آقا اگر علم داری رد کن، آقا مگر می­شود؟ روايت اين را می­گويد می­گويد مگر شدنی است؟ بابا اگر علمش را نداری رد نکن، اين دوتا درس را امام صادق فرمودند از قرآن، تا علم نداريد حرفی را نزنيد، تا علم نداريم سخنی را رد نکنيم.

صلّ الله عليک يا اباعبدالله

بعد از سه روز اقامت اسراء در کربلاء امام سجاد دستور حرکت دادند که برگرديم به سمت مدينه نزديک مدينه که شدند قبل از ورود به مدينه آقا فرمودند خيمه برپا کنيد اسراء توقف کنند، مدينه بايد آماده بشود برای بازگشت اسراء، آقای بشير ابن جزلم آمد خدمت امام سجاد در خيمه، آقا فرمودند خدا رحمت کند پدرت طبع شعر داشت، تو هم از شعر بهره­ای داری؟ گفت آقا بی­بهره نيستم، فرمودند برو خبر بازگشت ما را به مردم مدينه در شعر برای مردم بگو، کار سختی هم بود، اين می­خواهد برود بگويد که آقا حسين ابن علی را کشتند، عزيزانش را شهيد کردند خانواده­اش دارند بر می­گردند بشير ابن جزلم آمد يک پرچم مشکی دست گرفت در کوچه­های مدينه گشت، گفت مردم من حامل يک پيام هستم اما پيام را کنار قبر پيغمبر می­دهم همه­تان بياييد کنار قبر رسول­الله مردم را جمع کرد کنار قبر پيغمبر دو بيت شعر کند آتش به جان مردم مدينه زد، صدا:

«يَا أَهْلَ‏ يَثْرِبَ‏ لَا مُقَامَ لَكُمْ بِهَا»[23] مردم مدينه ديگر در مدينه نمانيد چرا: «قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعِي مِدْرَارٌ»[24]

حسين را کشتند، اشک از ديدگان من جاری است، صدای ناله مردم برخواست بيت دوم را که خواند مردم زجه زدند، صدا زد: «الْجِسْمُ مِنْهُ بِكَرْبَلَاءَ مُضَرَّجٌ‏»[25] اگر بگوييد با بدن حسين چه کردند؟ می­گويم بدنش زير سم اسب­ها قطعه قطعه، اگر بگوييد با سر حسين چه کردند؟ می­گويم: «وَ الرَّأْسُ مِنْهُ عَلَى الْقَنَاةِ يُدَارُ»[26] سر مبارکش را بالای نيزه کردند شهر به شهر سر را چرخاندند همه بگوييم يا حسين.

 

[1] يونس39.

[2] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ج‏6 ص113.

[3] بقره156.

[4] حديد23.

[5] حديد23.

[6] حديد23.

[7] زاد المعاد - مفتاح الجنان ص423.

[8] عصر1.

[9] عصر2.

[10] آل­عمران164.

[11] آل­عمران164.

[12] بقره119.

[13] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص477.

[14] اعراف179.

[15] يونس39.

[16] يونس39.

[17] يونس39.

[18] يونس39.

[19] يونس39.

[20] اعراف169.

[21] انفطار10-11.

[22] يونس39.

[23] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص198.

[24] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص198.

[25] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص198.

[26] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص198.

 

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه