استاد حدائق روز یکشنبه 24 تیرماه 1403 در مسجدالنبی(ص) شیراز به بیان ویژگی انسان های باتقوا پرداختند.

دانلود

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی: «وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون‏»[1].

صدق الله العلی العظيم

شب تاسوعای حسينی است و مجالس و محافل متوسل و مستمسک به ذيل عنايت حضرت باب الحوائج ابالفضل العباس هستند، يکی از ويژگی­های که امام صادق در زيارت عموی­شان ابالفضل شهادت می­دهند تصديق حضرت ابالفضل نسبت به حقيقت و ولايت و واقعيت است: «أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِ‏ الْمُرْسَلِ»[2] اين چهارتا ويژگی را که آقا امام صادق در زيارت عموي­شان ابالفضل اشاره می­فرمايند تسليم حق و ولايت بودن، تصديق حقيقت کردن و فاداری و خيرخواهی، امشب من روی بحث صدق و راستگويي و تصديق راستگويي آيه­ای که تلاوت شد اشاره­ای ذيل اين آيه و يک روايت از رسول­خدا و اشاره­ای به شخصيت صاحب امشب، آيه در سوره مبارکه زمر آيه سی و سه خداوند از اوصاف انسان­های متقی در اين آيه می­فرمايد دو نکته را خداوند در اين آيه می­فرمايد: «وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ»[3] آن­هايي که به راستی سخن می­گويند حقيقت را می­گويند و حقيقت را عرضه می­کنند يک: «وَ صَدَّقَ بِهِ»[4] و آن­هايي که اين سخن­های راست و حقيقت را می­پذيرند: «أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون‏»[5]اين­ها متقی هستند انسان­های با تقوی قرآن می­فرمايد کسانی­اند که همه صداقت و راستی و حقيقت را عرضه می­کنند و متقابلاً کسانی که اين­ها را می­پذيرد، ببينيد يک وقتی حاج­آقا طرف حق می­گويد مخاطب حق را نمی­پذيرد، آنی­که نمی­پذيرد طبق اين آيه با تقوی نيست پيامبر حقيقت را می­فرمود در مکه معظمه يک عمو می­پذيرد می­شود ابوطالب، يک عمو نمی­پذيرد می­شود ابولهب: «صَدَّقَ بِهِ»[6]در ابولهب نيست در ابوطالب هست گاهی اوقات در يک خانواده چهار نفر حقيقت را می­پذيرد، چهار نفر نمی­پذيرد در اين جامعه شما حرف حق را می­زنيد بعضی­ها زيربار حق نمی­روند بی­تقوايي است نشانه انسان­های با تقوی اين است که در اين آيه خدا می­فرمايد يا حقيقت می­گويند يا آن­هايي که می­شنوند اين حقيقت را و واقعيت و صداقت را می­پذيرد اين آيه از آيات ولايت در قرآن هم هست در کتاب شريف بحار جلد سی و پنج امام باقر می­فرمايد مظهر و نمونه تمام عيار: «جاءَ بِالصِّدْقِ»[7] اول خود رسول­الله است، امام پنجم می­فرمايد: «وَ الَّذِي‏ جاءَ بِالصِّدْقِ‏ هُوَ رَسُولُ‏ اللَّهِ‏ ص»[8] شما هيچ کس را مثل پيغمبر نداريد که حقيقت، صداقت، درستی را عرضه کرده باشد: «وَ صَدَّقَ بِهِ‏»[9] و تصديق اين حقيقت اميرالمؤمنين علی ابن ابی­طالب، پيغمبر: «جاءَ بِالصِّدْقِ»[10] علی ابن ابی­طالب: «صَدَّقَ بِهِ»[11]اين اسوره راستگويان عالم رسول­الله است، اسوه پذيرندگان صداقت و راستی و حقيقت علی­ ابن ابی­طالب است اين يک روايت از فرمايشات آقا امام باقر، من چندتا نکته را ذيل اين آيه عرض کنم البته آيه بعد هم خداوند می­فرمايد: «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ»[12]اگر شما راستگو بوديد و تصديق حقيقت کرديد و حق پذير بوديد نزد پرودگار قيامت در بهشت هرچه اراده کنيد خدا در اختيار شما قرار خواهد داد: «ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنين‏»[13]خدا می­فرمايد ما نيکوکاران را اين گونه پاسخ می­دهيم، پاداش می­دهيم مطالبی که من عرض کنم يک چندتا نکته­ کليدی است و يک روايت از رسو­ل­خدا اما مطالب کسانی که حرف حق می­زنند خواهرها، برادرها خوب بشنويد کسانی حقيقت می­گويند خودشان هم بايد عامل به حق باشيد ما در روايات داريم که امام صادق می­فرمايد: «كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ‏ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ»[14]يعنی در رفتارهايتان آنچه را که از مردم انتظار داريد خودتان نشان بدهيد، خواهرم، برادرم، عدب را از فرزندت انتظار داری، ادب را به فرزندت در رفتار، به بزرگترهايت آموزش بده، من بارها گفتم اين­هايي که پدر و مادرهايشان زنده هستند و خودشان پدر اند، مادر اند، در برابر ديدگان بچه­هايتان بر دستان پدر و مادرهايتان بوسه بزنيد ياد بدهيد به اين بچه­ها ادب به بزرگتر را به بزرگترت اگر گفتی خرفت شده فردا همين فرزند اين حرف را می­دهد تحويلت، بی­ادبی کردی آموزش دادی بی­ادبی را لذا کسانی که حقيقت و واقعيت را بيان می­کنند خودشان هم بايد عمل کنند: دو صد گفت چون نيم کردار نيست: «كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ‏ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ»[15] در روايت داريم اميرالمؤمنين می­فرمايد در اعمال و رفتارتان ما را کمک کنيد يک جوری رفتار کنيد که هر کسی کارهای شما را می­بيند بگويد اين شيعه امام صادق است اين شيعه اميرالمؤمنين است شيعه يعنی اين، ديديد گاهی اوقات بعضی­ها سرخورده می­شوند می­گويد آقا فلان مسجدی اين جوری کرد سر ما فلان هيئتی کلاه سر ما گذاشت، کار خطای او را می­گذارد پای حساب اسلام که البته اين نوع قضاوت غلط است اگر در يک منطقه­ای يک نفر ظلم کرد که همه بد نيستند، اگر در يک جماعتی يکی خطا کرد که همه آن جماعت را نبايد ملامت کرد، خداوند حساب هرکسی را پای خود آن  فرد می­گذارد حالا در قيامت آيه می­فرمايد ما نسب­ها را بر می­داريم: «فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُون‏»[16]ما اصلاً کاری نداريم حسب و نسب نمی­گوييم شما بابايت چه کسی است؟ فرزندت چه کسی است؟ می­گوييم خودت چه کاره­ای؟ تو چه کردی؟ فرزندت برای خودش، پدر و مادرتان هم برای خودشان، نوح را می­آوريم پای حساب، پسر نوح بايد برود جواب کار خودش را بدهد نوح هم پاسخ کار خودش، خب ما از اين فرهنگ الهی ياد بگيريم اين يک نکته که کسانی که تبليغ می­کنند حرف می­زنند، بنده از فرزندم از شاگردم از برادرم، انتظار کاری داريم اول خودمان عمل کنيم، تا آن­ها از ما ياد بگيرند می­گويند به يکی از بزرگان گفتند چه شد شما نماز شب خوان شدی؟ گفت من يکبار پدر و مادرم به من نگفتند نماز شب بخوان، از دوران طفوليت نيمه­ شب­ها که  بلند می­شدم می­ديدم اين طرف اتاق پدر مشغور راز و نياز با خداست اين طرف اتاق مادر مشغول راز و نياز است من ارتباط با خدا، شب زنده­داری مناجات را در رفتار پدر و مادر ياد گرفتم، شماها معلم هستيد، شما آموزگار نسل بعدی خودتان هستيد من به عنوان يک پدر، به عنوان يک مسئول، به عنوان يک تاجر، به عنوان يک کارمند به عنوان يک انسان می­توانم با رفتار خودم در تربيت ديگران تأثير بگذارم، اين يک نکته.

نکته ديگر در اين آيه خدا می­فرمايد: «وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ»[17] تبليغ، گفتن حقايق فقط کار انبياء نيست همه ما مسئول هستيم: «جاءَ بِالصِّدْقِ»[18] اطلاق دارد يعنی خواهرم، برادرم، دارای هر مليتی که هستيد، دارای هر موقعيتی که هستيد وظيفه­ات است از حقيقت حرف بزنيد صاحب امشب، ابالفضل به بشريت آموخت، تا دست در بدن داريد با دست­تان از حقيقت دفاع کنيد دست­تان را گرفتند زبان که داريد، ابالفضل کنار علقمه دست­هايش را زدند با زبان: «وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ‏»[19] بود دفاع کرد ما بعضی­هايمان خدا لطف کرده به ما همه چيز داريم، دفاع از حقيقت نمی­کنيم، زبان داريم، سلامتی داريم، ثروت داريم، موقعيت داريم، جايگاه داريم، سکوت می­کنيم، اين تبليغ کار همه است همه مسئول هستيد: «كلّكم‏ راع‏ و كلّكم‏ مسئول عن رعيّته‏»[20] پيغمبر فرمود همه مسئول است، و ببينيد حضار محترم، جامعه زمان ساخته می­شود که همه به وظايف­شان عمل کنند، يک خانواده زمانی خانواده موفق است که همه اعضای خانواده به وظايف­شان عمل کنند، نگفتن­ها رفته رفته سبب می­شود که بی­دينی و بی­­اعتقادی شکل می­گيرد من دو شب قبل رفتم در يکی از اين هيئات برای بازديد انتهای خيابان عفيف آباد انصافاً زحمت کشيده بودند، دوستان، موکب­ زده بودند نمايشگاه گذاشته بودند، ولی يک صحنه­ای ديدم خيلی هم ناراحت شدم يک خانم دختر جوانی سگ آورده بود در همين مجلس عزای امام حسين داشت سگ می­چرخاند اين­ها مال چه کسی است؟ اين دختر پدر ندارد، اين دختر مادر ندارد، اين دختر همسايه ندارد اين همه مردم می­بينند حرف نمی­زنند و در موکب همه ساکت، نتيجه می­شود اين، بعد يک هشدار پيغمبر بدهم به شما، رسول­الله فرمود روزگاری خواهد آمد که زن­ها فاسد، جوان­ها فاسد می­شوند در دوره آخرالزمان بخشی از خانم­ها می­بينيد مسير فساد را طی می­کنند، عرض کردند يا رسول­الله چرا؟ پيغمبر فرمود امر به معروف و نهی از منکر نمی­شود يعنی حقيقت نمی­گوييد: «جاءَ بِالصِّدْقِ‏»[21] يادمان می­رود حالا من فردا شب چون شب تحول است نکاتی را عرض خواهم کرد فردا شب، پيغمبر فرمود چون امر به معروف و نهی از منکر ترک می­شود گفتند يا رسول­الله: «أَ يَكُونُ‏ ذَلِكَ‏»[22] آيا چنين می­شود؟ که در جامعه اسلامی بخشی از زن­ها فاسد بشوند، جوان­ها گنهکار و فاسق پيغمبر فرمود: «شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ»[23] از اين بدتر می­شود، گفتند چه می­شود يا رسول­الله حضرت فرمود به جای امر به معروف امر به منکر می­شود به جای نهی از منکر نهی از معروف می­شود، همين امروز يک آقايي می­گفت آقا ما در جلسات روضه که می­رويم بعد خانواده و فاميل طائفه­مان می­گويند مگر تو عقلت را از دست دادی روضه برای چه می­روی؟ نماز برای چه می­خوانی؟ تو مگر عقب مانده­ای؟ اين همان امر به منکر است، معروفی که شرکت در مجالس دينی است می­شود منکر، منکری که غفلت و گناه و بی­دينی و بی­تقوايي است می­شود معروف گفتند يا رسول­الله: «أَ يَكُونُ‏ ذَلِكَ»[24] آيا چنين خواهد شد؟ پيغمبر فرمود از اين هم بدتر می­شود به خاطر امر به معروف نکردن و نهی از منکر نکردن جامعه اسلامی به وضعی می­رسد که: «إِذَا رَأَيْتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْكَراً وَ الْمُنْكَرَ مَعْرُوفاً»[25] معروف می­شود منکر، منکر می­شود معروف، سگبازی می­شود تمدن، می­شود تجدد، بی­بند و باری می­شود به روز بودن، پاکی، اخلاص، تقوی، می­شود عقب­ماندگی، قرض الحسنه دادن می­شود حماقت، رباخوری می­شود زکاوت و زرنگی، اين نتيجه نگفتن­هاست، ما در صدر اسلام اين اتفاق افتاد، امام حسينی که معروف کردنش منکر، قربتاً الی الله در قتل امام حسين شرکت کردند يزيدی که منکر بود کردنش خليفه المسلمين چرا؟ چون امر به معروف  نهی از منکر نشد، مردم اگر دلتان برای خودتان می­سوزد حرف بزنيد، حالا گاهی اوقات ما فکر می­کنيم حرف می­زنيم به خدا خدمت کرديم، بابا به خودت خدمت کردی، به جامعه­ات خدمت کردی، به خانواده خدمت کردی، لذا اين: «جاءَ بِالصِّدْقِ‏»[26]يک تکليفی است برای همه مردم، همه مسئول­اند: «وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ‏»[27]تبليغ مخصوص پيامبران نيست، مخصوص اولياء و معصومين نيست، همه مردم مسئول­اند آقا نانخور خدا هستيد، خدا شما را آفريده خدا رزق­تان داد، ولی­نعمت خداست، از ولی­نعمت­تان حرف بزنيد، هر کجای عالم باشيد در برابر خدا مسئول هستيد، اين هم نکته ديگر و در اين آيه از نشانه­های متقين خدا می­فرمايد تبليغ ارزش­های دينی است انسان­های با تقوی حرف می­زند انسان با تقوی جای ديد که نماز دارد کمرنگ می­شود سخن می­گويد جای که ارزش­ها دارد رنگ می­بازد دفاع می­کند، اين هم مطلب ديگر و يک نکته ديگر خداوند می­فرمايد در بهشت اراده بهشتيان حاکم است، آن­جا قرآن می­فرمايد: «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنين‏»[28] اگر کسی لياقت اين را پيدا کرد که به بهشت برود در بهشت آنچه اراده کند و تقاضا کند اسباب او را برايش فراهم و مهيا می­کند و متقين همان نيکوکاران هستند چون آيه بعد می­فرمايد: «ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنين‏»[29]محسنين همان متقينی هستند که حقيقت را می­گويند و حقيقت را می­پذيرند ما چندجا بايد اين صدق و راستی و درستی را فراموش نکنيم يکی صدق در گفتار: «وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ»[30] ما در حرف زدن­هايمان، در سخن­هايمان خلاف نگوييم دروغ نگوييم اين يک، صدق در وعده­ها: «إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْد»[31] خداوند در سوره مريم آيه پنجاه و چهار حضرت اسماعيل را صادق الوعد ياد می­کند، آقا اگر وعده­ای دادی به وعده خودت پايبند باش عمل کن، ما يکی از ضعف­ها در جامعه اسلامی ما اين است يک چيزی می­گويد آقا ما يک غلطی کرديم تو هم باورت شد؟ يک آقای الآن ايشان هم هست از تجار بين­المللی است برای من تعريف کرد گفت آقای حدائق رفته بودم اسپانيا برای خريد چوب گفت آن­جا چوب را ديديم و بعد آمدم ايران و تماس گرفتم به آن کارخانه دار گفتم يک کشتی از اين چوب­های ديديم برای ما بفرست، قرار شد پول را هم برايش حواله کنيم حرف شايد پانزده شانزده سال قبل است گفت در اين فاصله که من گفتم چوب را برای ما بفرستيد می­خواستيم پول را انتقال بدهيم، يک چند روزی گذشت قرار داد هم بستيم قيمت مشخص شد، يک دفعه نرخ چوب در بازار جهانی رشد کرد گفت اين تفاوت قيمت يک تفاوت فاحشی بود يعنی روی يک کشتی چوب خيلی بود، گفت من يک زنگی زدم به آن تاجر اسپانيايي ببينيد آقايان ما می­گوييم امام زمان منتظران امام زمان فکر می­کنيد فقط همين شيعيان هستند، الآن هم بعضی­ها هستند يهودی، مسيحی در سراسر عالم اين­ها دنبال حقيقت­اند، دنبال واقعيت­اند، دنبال عدالت­اند حضرت بيايد زير بيرق امام زمان اين­ها جمع بشوند، اين نگاه­ها می­­تواند لياقت منتظران امام زمان را به اين­ها بدهد، گفت من قيمت چوب ترقی کرد، زنگ زدم به آن تاجر گفتم آقا اين کشتی چوبی که قرار بود بفرستيد چه شد؟ گفت من دستور دادم  بارگيری کردند يا در مسير است يا حرکت می­کند می­آيد سمت ايران، گفتم قيمت چقدر؟ گفت برای چه قيمت می­پرسی؟ گفت بعد خودش اشاره کرد، گفت چون در بازار جهانی قيمت اضافه شد داری می­پرسی؟ ما بر سر عهدمان هستيم همان چيزی که من در گذشته به شما گفتم همان را از شما می­خواهم، حالا آقا جنس ده سال مانده­اش را دارد به قيمت اعلی­القيم امروز می­فروشد بعد می­گويد مهدی بيا، مهدی بيا، کجاست؟ حضار محترم صدق در وعده يک وقتی يک وعده­ای کرديد صادق باشد زمان رسول­خدا آقای بود دامدار در حجاز در مکه، سعلبة ابن حاطب بود، البته سعلبة ابن حاطب چند نفر بود، اين دامدار بود در عصر جاهليت وضع مالی خوبی هم داشت، شترهای زيادی داشت، وقتی می­شنيد خانواده­ای خدا به ايشان فرزند دختر داده، و رسم بود دختر را زنده به گور می­کردند و يک علتش هم فقر اقتصادی بود اين سريع خودش را می­رساند به پدر دختر و ضعيت زندگی پدر دختر را ارزيابی می­کرد، اگر وضعيت اقتصادی پدر پدر دختر ضعيف بود می­گفت من سه­تا شتر برايت می­دهم دخترت را زنده به گور نکن، از درآمد حاصله اين سه شتر زندگی اين دختر را اداره کن جلو بهانه پدرش را می­گرفت پدری که می­خواست دختر را دفن کند اگر وضع پدر دختر متوسط بود دو شتر، اگر وضع پدر دختر خوب بود از نظر اقتادی يک شتر می­داد، می­گفت آقا مگر نمی­گوييد درآمدی اين دختر نداريم اين شتر پشتوانه اين دختر زنده به گور نکن، تا اين­که اسلام عرضه شد اين آقا آمد محضر رسول­الله اسلام آورد مسلمان شد، به پيغمبر گفت يا رسول­الله من يک سؤال دارم، گفت من در عصر جاهليت سيصد و شصت شتر دادم تا جلو زنده به گور شدن دخترها را بگيرم، خانم­ها حالا وقت نيست، شرف، آبرو، عزت سربلند زن امروز مديون تلاش­های ديروز پيغمبر است نه در عربستان، در همين ايران ما، ايران که ايران کشور متمدن با سابقه­ای بود تاريخ را بخوانيد در ايران زن حق انتخاب شوهر نداشت و حال آن­که کشور متمدنی بود، دختر تا دختر بود همه کاره پدر، شوهر می­کرد پدر پدرش شوهر می­داد، اين ضرب المثلی که زن با لباس سفيد برود خانه شوهر و با رخت سفيد از دنيا برود اين مال عصر قبل از اسلام در ايران بود نگاه اين بود خانمی اگر شوهر کرد ديگر بايد بمانيد خانه شوهر تا بميرد حالا شوهر خوب يا بد ديگر اين بايد بسازد اسلام آمد اين سنت غلط را برداشت، اگر يک مردی در اثناء زندگی فاسد شد، اگر يک مردی در اثناء زندگی ظالم شد قرآن می­فرمايد اين زن حق زندگی دارد بايد جدا شود، متقابله هم اگر زنی فاسد شد مرد جدا می­شود اجبار نيست، ظلم نيست در سراسر دنيا زمان پيغمبر حقوق زن پايمال می­شد پيغمبر اين حقوق را و اين حق ضايع شده را برگرداند حالا گفتم اين بحثش مفصل اين آقای سعلبة ابن حاطب به پيغمبر عرض کرد يا رسول­الله من به بعضی از اين پدران دخترها سه­تا شتر قول دادم دوتا را دادم يکی مانده به بعضی­ها قول دو شتر دادم يکی دادم يکی مانده الآن که اسلام آوردم به تعهداتم می­خواهد عمل کنم يا خير؟ و حال آن­که چيزی نگرفته بود اين اکراماً شتر داده بود بدهکار نبود يک قولی داده بود که آقا دختر را دفن نکن من شتر برايت می­دهم، پيغمبر فرمود آقای سعلبة ابن حاطب خدا دوست ندارد اگر کسی وعده­ای داد خلاف وعده عمل کند برو باقی مانده­ شترها را بده اين صدق در وعده است وعده می­دهيد مسئوليت و عهدی قبول می­کنيد: «صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ»[32] تعهداتی که بستيد به تعهدات­تان عمل کنيد و يکی صدق در عمل که: «أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا»[33] خداوند در سوره البقره آيه صد و هفتاد و هفت، می­فرمايد انسان­های با تقوی صادق در عمل­اند، يک روايت هم من اين­جا تکميل کنم و بيايم روی شخصيت صاحب امشب که اسوه تصديق حقيقت بود ابالفضل حضار محترم قيامت روزگار سختی است، امام سجاد فرمود سه ساعت و سه زمان است که سخت­ترين زمان زندگی انسان­هاست يک لحظه مردن، يکی لحظه حضور در صحرای قيامت، يکی لحظه حضور پای ميزان اعمال که می­خواهند ديگر پرونده­تان را ببندند بهشتی يا جهنمی؟ ديگر راه سومی ندارد خب روز قيامت روزی است که همه در گريزند همه در فرارند حالا اين­جا کنار هم نشستيد حالا قيامت خواهيد ديد همه­تان از همديگر فرارمی­کنيد چرا؟ می­گويي آقا فرار کن که فلانی ما را نبينيد يک وقت حقی از ما داشته باشد اين­جا طلب کند، يک وقتی ظلم، پدر از اولاد، زن و شوهر از هم، خواهر و برادر از هم: «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيه ‏وَ أُمِّهِ وَ أَبيه‏»[34] روزگار وانفسايي است می­گويد آقا گريز و فرار داشته باش که وقت غيبتش کردي، دلش را شکستی، حقش را خوردی، حقش را ندادی اين­جا مطالبه می­کند اين­جا چيزی نداريم بدهيم جز اعمالمان، در روز قيامت همه دست و پا می­زنند به پيغمبر نزديک بشوند، شاخص و تراز نجات و سعادت رسول­الله است که انبياء و ائمه هم به پيغمبر متوسل می­شود اين حديث را زيادی بشنويد، پيغمبر می­فرمايد نزديک­ترين انسان­ها در قيامت به من پيغمبر و کسانی که شفاعت آن­ها بر من واجب است کسانی هستند که اين پنج ويژگی را در دنيا داشتند يک: «أَصْدَقُكُمْ‏ لِلْحَدِيثِ»[35] آن­هايي که در گفتارهايشان صادق و راستگو بودند حقيقت­ها را تصديق کردند، واقعيت­ها را دفاع کردند اين­ها قيامت به پيغمبر نزديک­اند دوم: «آدَاكُمْ لِلْأَمَانَةِ»[36] آن­هايي که امانتدار اند، سوم: «أَوْفَاكُمْ بِالْعَهْدِ»[37] آن­هايي که وفاء به عهد دارند، چهارم: «أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً»[38] آن­هايي که اخلاق شايسته و نيکويي دارند قيامت به پيغمبر نزديک­اند وای از متدين بد اخلاق، ای وای از نمازشب خوان عنوق، نماز شب می­خواند دو کلمه نمی­شود با او حرف زند وای قافيه را باخته، مردم اين عبادت­ها اين مسجد آمدن­ها اين يا حسين گفتن­ها شما را بايد با اخلاق کند شب خوب سينه زدی رفته خانه با ناسزا نگوييد اعصاب ندارم سينه زدم ساکت، سينه نزن اعصاب داشته باش، يک آقای می­گفت آقا من شب­ها که نماز شب می­خوانم صبح ديگر اعصاب ندارم، گفتم خدا وکيلی بگير بخواب، نماز شب پيش­کشت نخوان، نماز شب مستحب است بداخلاقی کردن و دل رنجاندن حرام ترک حرام واجب، واجب را ول نکن مستحب را بگير، گفتم راحت بگير بخواب صبح هم بد اخلاقی با خانواده نکن، يک نماز صبحی بخوان ولی بعد اخلاق نکن، اعصاب نداريم خسته هستيم حرف نباشد بابا پيغمبر اسوه اخلاق بود رسول­الله می­فرمايد خوش اخلاق­ها قيامت به من نزديک­اند و پنجم رسول­الله فرمود: «أَقْرَبُكُمْ مِنَ النَّاسِ»[39] آن­هايي که به مردم نزديک­اند قيامت به من نزديک­اند اين يک پيام دارد مردم مردمی باشيد مسئولين مردمی باشيد، آيت­الله رئيسی را ديديد ايشان حجت برای همه مسئولين است، در نقطه صفر مرزی ايران و پاکستان ايشان رفته ديدن يک خانواده فقير که کل آن اتاقک که آن پيرزن داخلش زندگی می­کرد به پول امروز ما ده ميليون نمی­ارزد ايشان رفته نشسته آن­جا رئيس جمهور مملکت، رئيس قوه مجريه، نشسته با سعه صدر دارد حرف­های اين پيرزن را گوش می­کند آيت­الله رئيسی رفت من و شما هم می­رويم بقيه هم می­روند رؤسا می­روند پولدارها می­روند همه می­رويم اما با سربلندی رفت با خدمت رفت، اين: «أَقْرَبُكُمْ مِنَ النَّاسِ»[40] اخلاق پيغمبر است در خانواده­تان نزديک باشيد به بقيه بزرگ خانواده هستيد سرکشی کنيد، احوال بگيريد بابا تلفن خدا برايت داده يک احوالی بگير يک زنگی بزن حالا حضوراً نمی­توانی بروی تلفنی که می­توانی احوال بگيريد، آقای رئيس اداره: «أَقْرَبُكُمْ»[41]با مردم نزديک باش، با پرسنل­ات نزديک باش وقت بگذاريم برای ديگران برای خدا.

اما از صاحب امشب بگويم ابالفضل اسوه اين صفات بود، اسوه: «جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ»[42] بود ابالفضل پای ولايت ايستاد همه چيز را داد، عقيده را نداد، ببنيد فرصتی که برای قمر بنی­هاشم رقم خورد مثل فردا عصر وقتی فرمان حمله را شمر آورد کربلا امان­نامه­ای هم برای حضرت ابالفضل آورد از طرف ابن زياد که ابالفضل با سه برادر ديگر جان را وردارند بروند حالا شهدای ديگر امان نامه برايشان نيامد فردا ديگر تکليف قطعی شد که همه را بکشند و شهيد کنند، شمر آمد پشت خيمه امام حسين آقا نشسته بودند اصحاب همه بودند ابالفضل هم بود اين را هم من عرض کنم مادر شمر از طائفه بنی­کلاب بود، فاطمه ام­البنين از طائفه بنی­کلاب بود اين­ها پسر خاله نبودند حرفی هم که شمر زد مجازاً اين حرف را زد مثل اين­که دو نفر مال يک منطقه­ای هستند بعد می­گويند بهمديگر پسر خاله، حال آن­که پسر خاله نيستند اين­ها مال يک منطقه­ای هستند، مال يک شهرستانی هستند، چون همشهری­اند، خطاب پسر خالگی می­کند شمر آمد پشت خيمه­های امام حسين امان نامه آورد گفت: «اين بنوا اختنا» يافت نشد، کجا هستند بچه­های خواهرهای ما؟ اين­ها بچه­های خواهر شمر نبودند مجازاً شمر داشت اين حرف را می­زد همه نشسته بودند فهميدند منظورشان ابالفضل است و برادرها قمر بنی­هاشم سر پايين انداخته بود هيچ نمی­گفت امام حسين شنيدند فرمودند برادر اين شما را دارد صدا می­زد جوابش بدهيد:

کريمان با بدان هم بد نکردند، کسی را از در خود رد نکردند

خب قمر بنی­هاشم يک حالت خجلت زدگی پيدا کرد که اين نانجيبی که حکم جنگ را آورده و می­خواهد جنگ را آغاز کند، دارد صدا می­زند ابالفضل را با عنوان: «اين بنوا اختنا» يافت نشد، قمر بنی­هاشم با برادرها از خيمه آمدند بيرون، آمدند مقابل شمر گفت چه می­خواهی؟ گفت شمر می­خواهد من از کوفه خارج نشدم مگر برای اين­که برای شما و برادران­تان امان­ نامه گرفتم اين امان نامه را بگيريد و برويد مانديد کشته می­شويد، قمر بنی­هاشم امان نامه را گرفت پاره کرد، پرتاب کرد به صورت شمر گفت خدا روي تو را سياه کند با اين امان نامه­ای که آوردی من در امان باشم پسر پيغمبر در امان نباشد اين موقعيت و اين اتفاق برای فقط ابالفضل و برادرها اتفاق افتاد آمد آقا در خيمه امام حسين که می­دانستند که چه بود جريان؟ پرسيدند تا ابالفضل بگويد تا من و شما مقام اين سردار بزرگ را بهتر بشناسيم، آقا فرمودند برادر چه می­خواست؟ گفت يا اباعبدالله امان نامه آورده بود، آقا فرمودند من بار بيعتم را از شماها برداشتم به اول کسانی هم که حضرت فرمودند بياييد برويد به ابالفضل و برادرها بود، از همين­جا هم شروع شد گفتند برادر اين­ها کار به من دارند شما مجبور نيستيد به خاطر ما بمانيد شما دست برادرهايت را بگير و برو تا آقا اين را فرمودند اشک از چشمان ابالفضل جاری شد عرض کرد: «لا ارانی الله بذلک ابداً» يافت نشد، خدا نبيند عباس را در حالی که به حسين پشت کرده، عباس برود شب عاشورا رسيد شب حساسی است شب پايان عمر اين شهداست، هم وجد عجيبی داشتند شور عجيبی و هم يک نگرانی بود که دشمن هر لحظه حمله کند، قمر بنی­هاشم اعلان کرد همه در خيمه­ها آرام بگيريد من نگهبانی می­دهم از خيام حرم، آقا يک تنه بر فراز اسب شب تا به صبح پاسداری داد از خيام حرم حسينی يکی از جملاتی که امام حسين مشهور است آقا کنار پيکر ابالفضل گفتند دلها را آتش می­زند همين است، زمانی که آقا سيدالشهداء آمدند فرمودند برادر چشم­های را بستيد که بيدار بود بانوان حرم و خواهرانت آسوده بودند آن­ها آسوده می­خوابيدند چون عباس بيدار بود، الآن که ديگر چشم­ها را بستی ديگر امشب خواهرانت خواب آسوده ندارند، امشب چون عباس به خواب رفته زينب خواب ندارد در پرتو چشمان غيرت مند عباس، حرم آل­الله آرامش داشت قمر بنی­هاشم شب تا به صبح داشت پاسداری می­داد مراقب می­کرد اعلان کرد همه آرام باشيد من بيدار هستم، صبح زهير ابن قين می­گويد ديدم ابالفضل سوار بر اسب شب تا به صبح می­گويد يک خاطره­ يادم آمد گفتم غيرت اين سردار را تحريک کنم، می­گويد آمدم مقابل ابالفضل گفتم آقا از اسب بيا پايين يک مطلبی می­خواهم برايت نقل کنم، زهير گفت قمر بنی­هاشم فرمود زهير الآن وقت از اسب پايين آمدن نيست حرفت را بزن، گفتم آقا سخن از پدرت علی­ است، گفت تا نا اميرالمؤمنين را بردم ابالفضل دهنه اسب را گرفت، فرمود به احترام پدرم می­شنوم بگو، زهير می­گويد من می­خواستم غيرت ابالفضل را به جوش بياورم از ذکر اين جريان تاريخی، گفتم آقای ابالفضل من خودم شاهد بودم، زهير گفت روزی پدرت به عمويت عقيل فرمود يک خانمی را از يک خاندان شجاع برای من خواستگاری کن، عقيل گفت آقا يک خانمی از يک خاندان شجاع برای چه می­خواهی؟ آقا فرمود می­خواهم از او يک رجل شجاعی به دنيا بيايد، باز عقيل سؤال کرد اين رجل شجاع و فحل شجاع را برای چه می­خواهی؟ «ولدتها الفحوله» يافت نشد، برای چه؟ آقا فرمود می­خواهم ذخيره کربلای حسينم و عاشورای حسينم بشود زهير می­گويد گفتم عباس امروز عاشوراست، اين سرزمين کربلاست، شما هم همانی هستيد که بابايت اميرالمؤنين نظر داشت گفت اين را گفتم ابالفضل مثلاً به وظايفش توجه بيشتر کند گفت تا اين را گفتم اين قدر ابالفضل ناراحت شد، عجباً زهير ابن قين بايد درس عشق­ورزی و عشق­بازی به حسين ابن علی­ را به عباس بياموزد، زهيرها، مردم عالم، بايد درس دفاع از ولايت را از مکتب عباس بياموزند، گفت ابالفضل پا را بلند کرد محکم کوبيد به رکاب بند رکاب پاره شد آقا فرمود زهير امروز يک چيز نشانت بدهم که تا کنون تاريخ نديده: «لأريتک شيئا ما رايت قط» يافت نشد، امروز نشان می­­دهم عشق­بازی در راه حسين يعنی چه؟ امروز نشان می­دهم از امام چگونه بايد دفاع کرد؟

به دريا پا نهاد و خشک لب بيرون شد از دريا، مروت بين جوانمردی نگر غيرت تماشا کن

بعضی­ها هم گفتند التماس دعا داريم مريض داريم مريض در مجلس، مريض در مجلس مريض­های بستری در منازل، بيمارستان­ها چشم­ اميدشان به اين جلسات است قمر بنی­هاشم خيلی آبرو دارد، قمر بنی­هاشم امام رضا می­فرمايد وقتی مادر ما فاطمه زهراء می­آيد صحرای محشر به محشريان می­گويد اين سخن حضرت زهراست امام رضا می­فرمايد حضرت زهراء می­فرمايد: «کفانا للشفاعه يدان مقطوعتان ولدی العباس» يافت نشد، برای شفاعت دو دسته بريده­ام عباس کافی است، عباس تو کيستی که فاطمه زهراء به دو دست بريده­ای تو متوسل می­شود در قيام قيامت امشب خدا را به آن دست­ها قسم بدهيم، آقا آمد در شريعه فرات آيت­الله شوشتری می­نويسد لب تشنه­ترين شهيد کربلا ابالفضل بود چون از ديروز که روز هفتم بود آب مسدود شد ابالفضل سهميه آب خودش را هم به بچه­ها می­داد اين سردار تشنه وقتی وارد شريعه شد اول کفی از آب در دست پر کرد آورد بالا دشمن فکر کرد عباس می­خواهد آب بنوشد آب را آورد تمام اين تيراندازها دارند نگاه می­کنند چهار هزار تيرانداز عباس فرات را خجالت داد، عباس به بشريت درس دفاع از ولايت را آموخت، می­دانيد چه کرد آقا؟ اين آب را آورد بالا يک نگاهی به آب کرد: «فذكر عطش‏ الحسين»[43] يادی از لب تشنه حسين کرد: «فصبّ الماء من يده»[44] آب را روی آب ريخت:

به دريا پا ناد و خشک لب بيرون شد از دريا، مروت بين، جوان مردی نگر غيرت تماشا کن

انشاءالله امشب را قدر بدانيم استفاده هم خواهيم کرد:

ای پناه بی­پناهان يا ابالفضل يا ابالفضل، ای شفيع پر گناهان يا ابالفضل يا ابالفضل

حالا هر کجا نشستی کار داری به آقا زمزمه کن اين، اين بشود سرمايه شب اول قبر، يا ابالفضل يا ابالفضل، يا ابالفضل به به يا ابالفضل.

 

[1] زمر33.

[2] كامل الزيارات النص ص256.

[3] زمر33.

[4] زمر33.

[5] زمر33.

[6] زمر33.

[7] زمر33.

[8] الإفصاح في الإمامة ص166.

[9] الإفصاح في الإمامة ص166.

[10] الإفصاح في الإمامة ص166.

[11] الإفصاح في الإمامة ص166.

[12] زمر34.

[13] زمر34.

[14] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏67 ص309.

[15] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏67 ص309.

[16] مؤمنون101.

[17] زمر33.

[18] زمر33.

[19] زمر33.

[20] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص611.

[21] زمر33.

[22] مجموعة ورام ج‏2 ص124.

[23] مجموعة ورام ج‏2 ص124.

[24] مجموعة ورام ج‏2 ص124.

[25] مجموعة ورام ج‏2 ص124.

[26] زمر33.

[27] زمر33.

[28] زمر34.

[29] زمر34.

[30] زمر33.

[31] مريم54.

[32] احزاب23.

[33] بقره177.

[34] عبس34-35.

[35] تحف العقول النص ص46.

[36] تحف العقول النص ص46.

[37] تحف العقول النص ص46.

[38] تحف العقول النص ص46.

[39] تحف العقول النص ص46.

[40] تحف العقول النص ص46.

[41] تحف العقول النص ص46.

[42] زمر33.

[43] شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ج‏3 ص192.

[44] شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ج‏3 ص192.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه