استاد حدائق روز شنبه 23 تیرماه 1403 در مسجدالنبی(ص) شیراز به بیان ویژگی انسان های باتقوا پرداختند.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال سيدنا و مولانا ابوعبدالله الحسين: «يَأْبَى اللَّهُ ذَلِكَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِر طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ»[1].
خب شب هشتم ماه محرم الحرام است و شبهای هشتم ماه محرم و روز هشتم دست توسل به ذيل عنايت آن الگوی جوانان عالم حضرت علیاکبر علی ابن الحسين دراز شده است و متوسل و متمسک هستيم از ويژگیهای اين شخصيت بزرگ اين جوان هاشمی که صريح کلام امام حسين است که علیاکبر را ما الگوی جوانان عالم میدانيم، و برای نهضت عاشورا به عنوان يک شهيد برجسته و يک الگوی شايسته برای بشريت معرفی شده آقا امام حسين در آن وداع علیاکبر با پدر کرد و راهی ميدان شد حضرت اين جمله را به خداوند عرض کردند که پروردگارا شما شاهد باش بر اين مردم که جوانی را فرستادم که شبيهترين انسانها از نظر اخلاق، از نظر گفتار و از نظر رفتار به پيغمبر بود، خب اين يک پيام دارد که اولاً جوانان ما عامه مردم ما، طبق آيه قرآن که خداوند میفرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[2] پيامبر برای شما الگوست، بنده اگر بخواهم در رفتارم، در گفتارم، در برخوردم، همانند پيغمبر عمل کنيم بايد پيغمبر را بشناسم اين يک نکته مهمی است که ما مسلمانان يکی از وظايف مهممان الگوشناسی است رسولالله که خداوند به عنوان الگو او را معرفی فرموده و يقيناً و تحقيقاً میفرمايد برای شما پيغمبر الگوست: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[3]پيغمبر برای چه کسانی الگوست: «لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ»[4] آنهايي که به خدا اعتقاد دارند به خدا ايمان دارند، آنی که میگويد من خدا را قبول دارم پيغمبر را بايد بشناسد و آن کسی که اعتقاد به روز معاد دارد: «وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ»[5] میگويد قيامتی هست، روز جزايي هست اين هم بايد پيغمبر را به عنوان الگوی خودش قرار بدهد: «وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً»[6] آنهايي که اهل ذکر هستند آنهايي که مکرراً و مرتباً به ياد خدا هستند اينها هم بايد پيغمبر را بشناسند ما امروز يکی از ضعفهايي که در جامعه اسلامی شاهد هستيم ضعف الگوشناسی است مسلمان پنجاه سال، شصت سال، هفتاد سال از عمر او میگذرد يک دوره زندگی پيغمبر را از آغاز ولادت تا ارتحال پيغمبر مطالعه نکرده و زوايايي زندگی پيغمبر را نفهميده، شما امام حسين روز عاشورا از افتخارات سيدالشهداء يکی از افتخارات امام حسين پيغمبر بود، امام حسين فرمود علت اينکه من در برابر شما مقاوم هستم تسليم نمیشوم و تابع منويات شما نمیشوم پنج چيز است يکی بندگی خدا، دوم: «رَسُولُهُ»[7]تبعيت از پيغمبر، الگوپذيری از رسولالله، پيامبر مثل همين نقشههای راه است راهنماست، کسی که نقشه راه دارد بیراهه نمیرود به انحراف کشيده نمیشود مدل دارد، نقشه دارد از انحراف سر به در نمیآورد خب اين يک نکته مهمی است که مخصوصاً در اين ايام هم برای همه درس است و اصلاً نگاه امام حسين هم در قيام احياء افکار پيغمبر بود در آن وصيتنامهای که حضرت نوشتند و به محمدحنفيه سپردند مکتوب فرمودند: «أنّي لم أخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و إنّما خرجت لطلب الاصلاح في أمّة جدّي صلّى اللّه عليه و آله، اريد أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنكر، و أسير بسيرة جدّي محمد صلّى اللّه عليه و آله و أبي عليّ بن أبي طالب عليه السلام»[8] من هدفم، آقا امام حسين در آن وصيتنامه اشاره فرمودند که پيمودن راه جدم هست، من میخواهم راه رسولالله را، راه پدرم را، سيره آنها را احياء کنم برای مسلمانها، خب من در اين وقت مختصر، يک جلوهای از عظمت رفتاری رسولالله عرض کنم که خداوند پيغمبر را خلق عظيم نام میبرد: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم»[9] خدای عظيم اخلاق پيغمبر را میفرمايد عظيم است، من يک گوشهای از آياتی که مربوط به رسولخدا است آيه صد و پنجاه و نه سوره مبارکه آلعمران، اين آيه را بزرگان مفسرين مینويسند بعد از اتمام جنگ احد نازل شد، مربوط به رسولالله هم هست در جنگ احد، خب جنگ به شکست منتهی شد، علت شکست هم تخطی و تمرد مسلمانها از اوامر پيغمبر بود اينجا هم يک نکاتی است مسلمانها پيروزی جنگ بدر را در ذهن خودشان داشتند جنگ احد داشت شکل میگرفت، رسولالله به مشورت گذاشتند که در جنگ دوم به مصاف دشمن در صحری برويم يا در شهر بمانيم از داخل شهر بجنگيم نظر مبارک پيغمبر اين بود که ما در مدينه بمانيم و از داخل شهر با دشمن که بيرون شهر است درگير بشويم مسلمانها چون آن پيروزی جنگ برد در خاطرشان بود حالا غرور پيدا کردند، يا اين متکی شدند به آن پيروزی گفتند يا رسولالله ما در بدر تجربه جنگ را نداشتيم، نيروی ما محدود بود، عده و عُدهای ما کم بود دشمن را شکست داديم، ما الآن يک تجربهای پيدا کرديم نفرات ما زياد شده، تجهيزات داريم برای چه در شهر بمانيم میرويم به مصاف دشمن، پيامبر هم احترام گذاشتند به رأی جمعی، آمدند در جنگ احد هم عزيزانی که منطقه احد را ديديد قسمتی است به نام حبلالرماد يک کوه پايهای است که پيغمبر تعدادی را پنجاه تير انداز را آنجا گذاشتند گفتند شما اين موقعيت خاص را تخليه نکنيد اين تنگه را داشته باشيد که دشمن از پشت ما را دور نزند، ما چه پيروز شويم چه شکست بخوريم شما اينجا را رها نکنيد، خب در همان آغاز جنگ مسلمانها داشتند پيروز میشدند دشمن عقبنشينی کرد، حرکت مسلمانها در تعقيب کفار شکل گرفت، اينهايي که در جبلالرماد بودند تنگه را تخليه کردند، جز فرمانده اينها و چند نفر بقيه رفتند برای جمع آوری غنائم، خالد ابن وليد با صد سرباز سواره دور زدند مسلمانها را جنگ پيروز به شکست تبديل شد مسلمانها هم از دو طرف محاصره شدند، خب نتيجه جنگ شد شهادت حضرت حمزه، مصعب ابن عمير، هفتاد نفر از مسلمانان خود رسولالله آسيب ديدند دوتا دندان پيغمبر شکست، زخمهای عميقی پيغمبر برداشت، که من يک وقتی از آيتالله العظمی وحيد شنيدم، ايشان میفرمود پارچه فتيله میکردند در شکاف زخمها میگذاشتند مسلمانها هم جبهه را ترک کردند رفتند به سمت مدينه، شايعه کردند پيغمبر کشته شده، جبهه خالی شد رسولالله ماند اميرالمؤمنين و چند نفر که پيغمبر تا آستانه شهادت پيش رفت که بعد آمدند پشت کوه احد غاری بود پيامبر به آن غار پناه آوردند، خب بعد از اينکه دشمن صحنه جنگ را رها کرد و اينها رفتند سمت مکه، پيامبر آمدند به سمت مدينه پيامبر خيلی ناراحت بودند از رفتار مسلمانها، يکی اينکه نظر پيغمبر را در آن مشورت نپذيرفتند، در مشورت دوم پيغمبر فرمودند جبلالرماد را تخليه نکنيد تخليه کردند و جبهه را رها کردند، پيامبر با يک ناراحتی و نگرانی داشتند میآمدند مدينه از احد، امين وحی جبرئيل نازل شد يک ابلاغيهای را از طرف خداوند آورد: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»[10]رسولالله اگر شما يک انسان سخت و غليظ القلب بوديد همه از دورتان پراکنده میشدند اينیکه مردم با شما هستند به خاطر اخلاقتان است: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»[11] آقا از پيغمبر که بزرگتر نيستی، حاجی هستی، مدير کل هستی، با سوادی، آيتالله هستی، بد اخلاق شدی از دورت در میروند نماز شبخوان هستی، مسجدی هستی، اخلاق نداشته باشی قافيه را باختی، رمز موفقيت رسولالله خدا در اين آيه شريفه میفرمايد اخلاق است، پيغبمر اخلاق شما مردم را جمع کرده دور شما: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ»[12]اين اخلاق را هم که داريم نگويي خودم، اين اخلاق هم لطف خداست، ما سابق در شبهای گذشته بحث کرديم مسائلی را پيرامون آيات شريفه سوره مبارکه البقره در توصيف متقين اصلاً خدا میفرمايد: «مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُون»[13]يعنی هرچه ما داديم به شما، هرچه داريد مال ماست، آبرويتان، سلامتیتان، ثروتتان، علمتان، موقعيتتان، همه چيز مال ماست، حالا يک بخشی به اين آقا اين داديم، به آن آقا آن داديم، به اين خانم يک قيافه داديم، قيافه زيبا، به يک کسی اطلاعات بيشتر همه اينها: «مِمَّا رَزَقْناهُمْ»[14]است اين هم بدانيد که اگر با اخلاق هستيد نگوييد من، نگوييد من با اخلاق هستم، خود اين اخلاق هم لطف خداست: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»[15] رسولالله رحمت خدا شامل حال شما شده که نرم هستی با مردم: «وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»[16] شما اگر بد اخلاق بودی، غليظ القلب بودي از دورت پراکنده میشدند الآن هم هستند پدرهای بد اخلاقی که بچهها سمتشان نمیروند مادرهای بد اخلاقی که تحملشان را بچهها ندارند بزرگ خانوده است بد اخلاق من آقايي يک وقت داشت ما را میبرد تعريف میکرد گفت حاجآقا يک کسی در فاميل ماست حالا از بستگان نزديک بود بهش، میگفت اين يک خانه دو طبقه دارد خودش تنهاست بچههايش مستأجرند حاضر نيستند بيايند پهلوی پدرشان، گفتم چرا؟ گفت بابای بد اخلاقی است اصلاً آسايش را از اينها میگيرد گاهی اوقات زبان تند، رفتار اشتباه، و لذا پيغمبر فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ أَشْبَهَكُمْ بِي»[17]مسلمانها شبيهترين شما به من پيغمبر خوش اخلاقترين شماست، آنهايي که اخلاق خوب دارند: «أَلَا وَ إِنَّ أَشْبَهَكُمْ بِي أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً»[18]هر کسی اخلاق بهتری دارد به من پيغمبر شبيهتر است و به منی پيغمبر نزديکتر است، جای ديگر رسولالله میفرمايد: «خَيْرُكُمْ خَيْرُكُمْ لِأَهْلِهِ وَ أَنَا خَيْرُكُمْ لِأَهْلِي»[19]بهترين شما کسانی است که به خانواده خودش بهترين باشد، آنهايي که در کانون خانواده به همسر خود، فرزند خود، شوهر خود خير و محبت میکنند اينها بهترين هستند و پيغمبر فرمود: «وَ أَنَا خَيْرُكُمْ لِأَهْلِي»[20]من از همه شما مهربانتر به خانواده خودم هستم، اين اخلاق است اين ايام درس اخلاق را ما بايد اگر خدای ناخواسته بنده نماز میخوانم، مسجد میآيم، عبادت میکنم ولی اخلاق ندارم، يک آقايي میگفت آقا من در دعا و ذکر و مناجات و اينها موفق هستيم، ولی تا آن رويم بالا نيامده آدم خوبی هستم، آن رويم که بالا آمد از خودم بدتر پيدا نمیشود، گفتم آن رويت را که بالا میآورند بايد نشان بدهی که آدمی، دريا موج برداشت بايد مديريت کنی اين کشتی را غرق نشود، حالا دريای آرام که هنر ندارد که عبور کردن، خب خدا به پيغمبر میفرمايد اخلاق شما سبب شده مردم دور شما جمعاند، در ادامه خدا چندتا دستور به پيغمبر میدهد حالا من اينها را به عنوان مقدمه عرض کردم که بعد برسيم به شخصيتی که امشب عرض ادب به محضر او داريم و حضرت علیاکبر است، خدا به پيغمبر میفرمايد الآن که داري بر میگردی به سمت مدينه: «فَاعْفُ عَنْهُمْ»[21] اينها شما را در آن لحظه سخت جنگ رها کردند رفتند ببخش اينها را آقايون درس گذشت، امام حسين روز عاشورا حرّ را بخشيد، نکند لباس سياه برای امام حسين بپوشيم بعد در اين جزئی مسائل زندگیمان دل پر کينه داشته باشيم، حسين حسين بکنيم ولی اخلاق حسينی را نداشته باشيم، اخلاق پيغمبری را نداشته باشيم، خدا به رسولالله میفرمايد اينها که شما را رها کردند و رفتند و نبايد رها میکردند اينهايي که حرف شما را گوش نکردند آن موقعيت حساس جبلالرماد را رها کردند الآن که داريد میرويد مدينه بگذريد از اينها، يکی از درسهای عاشورا درس گذشت است درس عفو است: «فَاعْفُ عَنْهُمْ»[22] بعد نه تنها ببخش خدا میفرمايد: «وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ»[23]برای اينهايي که تنهايت گذاشتند و رفتند استغفار هم بکن، يعنی از خدا بخواه که خدا اينها را ببخشد يعنی حاجیآقا اگر کسی حالا در حقت اشتباهی کرد، شما بگوييد خدايا ما گذشتيم و خدايا شما هم از سر تقصيراتش در گذری، خيلی هنر است در ادامه خدا میفرمايد: «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ»[24] رسولالله باز هم مشورت بگير اين هم يک نکته کليدی است بعضیها خيلی پر ادعا هستند میگويند آقا در کارت مشورت کن میگويد ما خودمان بلد هستيم ما نيازی به مشورت نداريم، بابا عقل کل نظام خلقت که رسولالله است خدا به پيغمبر میفرمايد مشورت بگير، آقا چهارتا کلمه سواد پيدا کردی چه خبر است؟ چهارتا شاهی مال دنيا گيرت آمده غرور ورت داشته، ما بلد هستيم، ما اين چيزها سرمان میشود حالا يک وقت نصيحتش هم میکنند بهش بر میخورد میگويد آقا ما اينها را خودمان سرمان میشود خدا به پيغمبر میفرمايد مشورت بگير، «شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ»[25]اينهايي که در مشورت قبلشان اشتباه مشورت دادند، اشتباه آنها دليل نمیشود که اصل مشورت زير سؤال برود اينها درسهای زندگی است، پدر چه اشکال دارد؟ در بعض کارهايت با فرزندت مشورت کن، آقای استاد با شاگردت مشورت کن، يک وقت خدا گره کور زندگیات را سر زبان همين شاگرد میآورد و از زبان اين رفع مشکل خودت را میفهمی، شما میبينيد در قرآن حضرت سليمان وقتی از وادی سرزمين مورچهها عبور میکرد از طرف خداوند خطاب شد به اين رئيس مورچهها بگو يک نصيحتات بکند، که حضرت سليمان وقتی تقاضای نصيحت کرد يک نصيحتی اين مورچه به سليمان کرد که اشک سليمان را درآورد، گفت آقای سليمان میدانی چرا خدا باد را تحت فرمانت قرار داده، و اين تخت و حکومتات را باد جا به جا میکند؟ سليمان گفت خير، گفت برای اينکه خدا میخواهد برايت ثابت کند که بساطت و حکومتات بر باد است مردم اموالتان بر باد است، ميزهايي رياستتان مسئولين برباد است خانه و زندگی برباد است دنيا يک گذرگاه است حواستان باشد در اين گذرگاه، گير نيفتي، قنطره است، حضرت عيسی میفرمايد: «فَاعْبُرُوهَا وَ لَا تَعْمُرُوهَا»[26]بگذريد نمانيد، خيلی سليمان از اين نصيحت گريه کرد، يک مورچه حيوانی که ما به نظر در نمیآوريم برای پيغمبر خدا زد توی خال، ما دارای هر مقام، هر رتبه، هر جايگاه، بالاخره مشورت گرفتن يک ارزش است خدا به پيغمبر میفرمايد اين اخلاق نبوی است ما يک بخشی از اشتباهات و مشکلاتی که مردم برايشان پيش میآيد بری اينکه مشورت نکرده کار میکند میگويد آقا اين کار را کردم تشخيص دادم خوب است نظر کسی را هم نمیگيرد میشود اين، من يک وقت عرض کردم آقای حاج عيسی خادم امام در جماران نمیدانم شايد بعضی از اصحاب آن سال يادتان هست، سال هفتاد بود در همين حياط مسجد يعنی حدود سی و دو سه سال قبل حاج عيسی آمد ايام ارتحال امام بود، من اعلان کردم که آقای حاج عيسی خادم امام آمده آنچه از امام ديده و ياد دارد در حد ظرفيت مجلس برای ما بگويد يکی از چيزهايي که حاج عيسی آن سال نقل کرد اينجا گفت من کارم اين بود که پشت در اتاق امام بايستم امام اگر کاری به کسی داشتند به من میگفتند، مثلاً به احمدآقا بگو بيايد بگوييد روزنامه بياورند يا فلانی بيايد؟ گفت در همين حد مسئوليت من بود، گفت گاهی اوقات امام با من مشورت میکرد، خيلی حرف است اينها درس زندگی است، گفت امام يک وقت من را صدا زدند آمدم، گفتند حاج عيسی سران جبهه و جنگ از من يک زمان برای عمليات جنگی خواستند، يک عملياتی میخواهند انجام بدهند ساعتش را از من خواستند میخواهم بدانم نظر شما چيست؟ حاج عيسی گفت من گفتم اماما من تجربه جنگ ندارم، تخصص ندارم، امام فرمودند تو نظرت را بگو، ما نظر تو را هم بشنويم، ببينيد اقوال را بشنويد آنکه به صواب نزديکتر است و تشخيص میدهيد انتخاب کنيد، گفت امام گفتند چندتا زمان را به من گفتند، يکی قبل از نماز صبح، يکی بعد از اذان صبح، يکی نيمه روز و يکی در آستانه عصر و بعد از مغرب، گفت من يک فکر کردم، گفتم اماما بهترين وقتش به نظر من بعد از نماز صبح است گفت امام فرمودند چرا؟ گفتم بعد از نماز صبح رزمندهها نمازش را خواندند با انرژی گرفتن از بندگی خدا عمليات را آغاز میکند، بخشی از اين عراقیها هم اينها شبها تا سحر بيدار هستند مشغول عياشی هستند، آن وقت خوابيدند اينها عمليات را که شروع میکنند بعد هم هوا روشن میشود در جايگاهها و موقعيتهای خودشان قرار میگيرند اين ساعت بهتر از نيمه روز است، اين ساعت بهتر از وقت عصر است يا وقت شب است؟ گفت امام هم فرمودند نظر خود من هم همين بود ببينيد: «فَبَشِّرْ عِبادالَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»[27]حرفها را بشنويد بهترينش را انتخاب کنيد، حالا اگر حرفها را شنيديد معنايش اين نيست که هرچه شنيديد عمل کنيد، احسن را عمل کنيد، خب پيامبر اهل مشورت بود: شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ»[28] در ادامه آيه خدا میفرمايد رسولالله وقتی تصميم به کاری گرفتی، توکل به خدا کن: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلين»[29]خدا انسانهای متوکل را که اهل توکل هستند دوست میدارد اين يک آيه از آياتی که خداوند برای پيغمبر نکاتی را متذکر میشود.
اما شب هشتم ماه محرم عرض کردم از ويژگیهای حضرت علیاکبر به فرموده امام حسين علیاکبر جوانان عزيز شخصيتی بود که امام حسين میفرمايد هر کسی علیاکبر را میديد سيمايي علیاکبر شبيه چهره پيغمبر، گفتار علیاکبر لحن کلام و صوت شبيه صدای پيغمبر، و رفتار علیاکبر هم حکايت از رفتار پيغمبر میکرد: «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ»[30] در زمان آقا اباعبدالله الحسين دارد که يک وقتی يک شخصی مسيح آمد مدينه در مسجد پيغمبر در محضر امام حسين دوران امامت سيدالشهداء بود آمد محضر امام حسين و مشرف به اسلام شد، و توضيح داد گفت من ديشب خوابی را ديدم در عالم خواب جد شما پيغمبر را و حضرت مسيح را، حضرت مسيح در عالم خواب به من تکليف کرد که مسلمان بشوم و در خواب به امر جد شما و انشاء جد شما من اسلام آوردم پيغمبر در عالم خواب به من فرمود فردا مدينه برو و اسلامت را مجدداً در محضر فرزندم حسين دوباره تجديد کن و اقرار کن که شهادتين را دوباره در محضر امام حسين تکرار کرد، عنوان کرد آقا فرمودند تو جد ما را ديشب در خواب ديدی؟ گفت بله، فرمودند چهره پيغمبر در ذهنات مانده؟ گفت بله، آقا فرمودند برويد علیاکبر را بياوريد، البته آقا دستور دادند يک پارچهای را رو صورت علیاکبر انداختند حضرت علیاکبر را آوردند در مسجد مقابل اين نصرانی تازه مسلمان شده که قرار گرفت، سيدالشهداء پارچه را برداشتند از چهره علی، تا اين نصرانی سيمای علیاکبر را ديد فريادی زد و نقش زمين شد از هوش رفت، وقتی به هوش آمد حضرت فرمودند چه شد؟ گفت آقا اين چهرهای که من الآن ديدم با آن چهرهای که در خواب از پيغمبر ديدم، طابق النعل بالنعل شبيه چهرهای رسولالله است، ببينيد آنهايي که پيغمبر را ديده بودند حرف امام حسين را میفهمند امام حسين رسولالله را ديده بود خدا را شاهد میگيرد، که اين جوان شبيهترين افراد به پيغمبر بود از نظر چهره، از نظر اخلاق و رفتار و از نظر گفتار و کلام، آقا امام حسين يک سؤالی از اين پرسيدند، فرمودند شما اگر چنين جوانی داشتي چه میکردی برای او؟ گفت آقا جانم را قربانش میکردم، آقا فرمودند روزگاری بر من خواهد رسيد که در برابر ديدگان من جوانم را قطعه قطعه میکنند، مرحوم آيتالله شوشتری میفرمايد اين آيه شريفه:
«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ»[31] تا: «وَ الثَّمَراتِ»[32] که خدا میفرمايد ثمرات سختترين امتحان است يک معنای ثمرات يعنی داغ جوان، يعنی محصول زندگی از فرد گرفته شود و آيتالله حاج شيخ جعفر شوشتری میفرمايد، امام حسين يک موت داشت و يک شهادت، حاج شيخ مینويسد موت امام حسين کنار پيکر علیاکبر بود کنار پيکر علیاکبر در حقيقت مثل اينکه امام حسين جان داد، شهادت در گودی قتلگاه بود، اول شهيد از بنیهاشم است نوبت رزم که به بنیهاشم رسيد علیاکبر پيش قدم شد و گفت تا من هستم اجازه نبرد به کسی نمیدهم آمد در محضر پدر، آقا امام حسين شمشير را به دست علی دادند علی را کمک کردند و بعد علی را بدرقه کردند به سمت ميدان، علی به سمت ميدان میرفت: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاءالْقَوْمِ»[33] خدايا گواه باش بر اين مردم، تو شاهد باش: «فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ»[34] خدايا شبيهترين فرد به پيغمبر را من فرستادم ميدان، و خدايا هر گاه ما مشتاق ديدار پيغمبر میشديم: «نَظَرْنَا إِلَى وَجْهِهِ»[35] به چهره اين جوان نگاه میکردم، و ياد و خاطره پيغمبر برای ما تکرار میشد علیاکبر به ميدان رفت، مرحوم شوشتری مینويسد بعد از شخص امام حسين هيچ کدام از شهداء به اندازه علیاکبر کفار را نقش زمين نکرد، در يک حمله صد و بيست و نفر را به خاک افکند اين علی زاده، حسين زاده برگشت آمد سمت خيمهها، تشنگی مستولی شده است، گرمای هوا البته از امروز که روز هفتم بود آب ديگر بسته شد، خدا لعنت کند ابن زياد را نامهای فرستاد امروز به کربلا دستور داد به عمرو سعد که قطرهای آب حسين ابن علی ننوشد آب را ببنديد، تا امروز آب میآوردند از امروز ديگر آب قطع شد، محاصره جدی شکل گرفت، چهار هزار تير انداز از امروز اطراف شريعه مسلط شدند که اجازه برداشت آب ندهند خب علیاکبر اين شهيد تشنه لب جنگيد، در اين کار و زار هوای گرم، برگشت آمد سمت خيمهها خطاب به سيدالشهداء عرض کرد پدر جان: «الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي»[36] تشنگی دارد من را از پا در میآورد دارد من را میکشد، سنگين آهن دارد من را آزار میدهد بابا اگر آبی بود مینوشيدم بهتر دفاع میکردم ببينيد اين را هم بشنويد معرفت اين جوان هاشمی، نگفت بابا آب میخواهم تشنگیام از بين برود، گفت بابا آب میخواهم بنوشم بهتر از امام مظلومام دفاع کنم، آب را میخواهم بنوشم از حسين غريب دفاع کنم، آقا فرمودند عزيزم انشاءالله از دست جدت پيغمبر سيراب شوی، دفعه دوم به ميدان رفت من تذکری هم عرض کنم، جناب آقای نطاق کمکهای برای اطعام هم عزيزان ما در هيئت هستند، عزيزانی که برای برنامه پذيرايي شبها علاقمند به مساعدت و مشارکت هستند، دوستان ما هم هستند و پوز هم هست کمکهای نقدی را جمع آوری میکنند من روضه من همين قسمت باشد مرحوم آيتالله شوشتری مینويسد وقتی علیاکبر از اسب به زمين افتاد، سه فرياد به آسمان بلند شد اول صدای اين جوان با ادب هاشمی بود وقتی میخواست برود ميدان با اجازه رفت، حالا هم که دارد از دنيا میرود با خدا حافظی میرود صدا زد بابا: «عَلَيْكَ السَّلَامُ»[37] من هم رفتم خدا حافظ: «هَذَا جَدِّي يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا»[38] بابا من هم رفتم خدا حافظ، بابا پيغمبر منتظر شماست، رسولالله میفرمايد حسين به جانب ما بشتاب، يک جمله ديگر هم گفت میداند پدر نگران تشنگی اوست گفت بابا؟ «و قد سقاني بكأسه الأوفى»[39]بابا پيغمبر الآن سيرابم کرد، ديگر نگران تشنگی من نباش، اين صدای اولی بود که برخواست اما يک صدا هم از درون خيمه برخواست، صدای عمهاش زينب، صدا زد: « وَا مُحَمَّدَاهْ وَا عَلِيَّاهْ وَا حُسَيْنَاهْ»[40]، زينب سراسيمه از خيمه به سمت ميدان آمد، میگويند شهيدی که زينب تا وسط ميدان آمد برای علیاکبر بود به عبدالله ابن جعفر در مراجعت مدينه گفت عبدالله گفت خانم برای علیاکبر به وسط ميدان رفتی، گفت عبدالله ترسيدم حسين کنار پيکر علی جان بسپارد، اما يک صدای ديگری هم بلند شد صدای سيدالشهداء کنار پيکر علی آقا رسيد کنار اين پيکر، پيکری که: «فقطّعوه بسيوفهم إربا إربا»[41] چاک چاک شده بود آقا از اسب آمد پايين هفت بار صدا زد: «ولدی علی»، پسرم علی پسرم علی جوابی نشنيد آقا آمد سر علی را به دامن گرفت، يک وقت ديدند حسين خم شد صورت به صورت علی همه بگوييم يا حسين.
[1] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.
[2] احزاب21.
[3] احزاب21.
[4] احزاب21.
[5] احزاب21.
[6] احزاب21.
[7] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.
[8] تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين عليه السلام) ج2 ص160.
[9] قلم4.
[10] آلعمران159.
[11] آلعمران159.
[12] آلعمران159.
[13] بقره3.
[14] بقره3.
[15] آلعمران159.
[16] آلعمران159.
[17] الأمالي( للصدوق) النص ص271.
[18] الأمالي( للصدوق) النص ص271.
[19] مكارم الأخلاق ص216.
[20] مكارم الأخلاق ص216.
[21] آلعمران159.
[22] آلعمران159.
[23] آلعمران159.
[24] آلعمران159.
[25] آلعمران159.
[26] الخصال ج1 ص65.
[27] زمر17- 18.
[28] آلعمران159.
[29] آلعمران159.
[30] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص113.
[31] بقره155.
[32] بقره155.
[33] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج45 ص43.
[34] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج45 ص43.
[35] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج45 ص43.
[36] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص113.
[37] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص113.
[38] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص113.
[39] تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين عليه السلام) ج2 ص313.
[40] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص82.
[41] تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين عليه السلام) ج2 ص312.