استاد حدائق شنبه 16 تیرماه 1403 مصادف با اولین شب از ماه محرم در مسجد النبی(ص) شیراز به بیان خصوصیات امام حسین(ع) پرداختند.

 

 

دانلود

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

خب شب اول ماه محرم است من امشب را با دو حديث نسبت به شخصيتی که ادب می­کنيد و اين شب­ها شرکت می­کنيد بدانيم و بفهميم در خانه چه کسی آمديم؟ و قدرت عملکرد اين شخصيت تا چه حد است؟ من دوتا حديث هردو از پيغمبر يکی سخن رسول­الله است يکی پيامبر نقل می­کند سخن خدا را امام حسين کيست؟ ببينيد پيغمبر چگونه امام حسين را معرفی می­کند؟ خداوند چگونه امام حسين را معرفی می­کند، حديث اول که در مصادر روايي اين حديث نقل شده پيامبر دو ويژگی را برای امام حسين ياد می­کنند که حسين مصباح هدايت: «مصباح‏ الهدى‏ و سفينة النجاة»[1] کشتی نجات است، من روی دو تمثيلی که پيغمبر ذکر کردند، دائره اين را يک خرده باز کنم و توضيح بدهم امام حسين چراغ هدايت است به چه معنی؟ کشتی نجات است کشتی با زندگی ما چه مناسبتی دارد که امام حسين را پيغمبر تشبيه به کشتی نجات می­کند؟ چراغ هدايت «و مصباح‏ الهدى»[2] به اين اعتبار که ما می­بينيم در قرآن خداوند ذات مقدس خودش را نور معرفی کرده، الله نور السموات و الارض پيغمبر را خداوند نور معرفی کرده: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً»[3]، پيغمبر چراغ فروغ است، ائمه نور اند، سخنان­شان نور است: «كَلَامُكُمْ‏ نُورٌ»[4] در زيارت­ها می­خوانيم، قرآن نور است، قرآن را خدا تشبيه به نور می­فرمايد در خود قرآن، خاصيت چراغ و نور چیست؟ من چندتا نکته گذرا عرض کنم امام حسين­ اين­جاها به دادتان می­رسد، دل‌هايتان را اگر امام حسينی شد يک به آرامش می­رسيد، آن­هايي که حقاً حسينی هستند آرام اند نور آرامش می­آورد، روشنايي موجب آرامش است اين نور ظاهری و نور بالاخره عرض شود عنصری که ما می­بينيم، يکی از ويژگی­های نور و روشنايي آرامش است، معمولاً در ظلمت­ها اضطراب است، در تاريکی­ها هراس است، در روشنايي اضطراب نيست، يک وقت ديديد يک جايي يکدفعه برق می­رود بعضی­ها وحشت می­کنند، يک ترس لحظه­ای می­آيد يا در يک ظلمت تاريک هراس پيدا می­کند انسان، انشاءالله به برکت امام حسين همه بهشتی بشويم، يکی از ويژگی­های جهنمی ظلمت محض است خود اين تاريکی عذاب است، اين تاريکی يک نوع مجازات سخت است، امام حسين نور است يعنی هر کسی با امام حسين است به آرامش می­رسد ياد امام حسين، نام امام حسين، ذکر امام حسين انسان­ها را به آرامش می­رساند، همين طور که ياد خدا آرامش می­آورد: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب‏»[5] از ويژگی­های نور يک ويژگی ديگر اين است که نور موجب رشد و شکوفايي است آن­هايي که متوسل به سيدالشهداء هستند انسان­های رو به رشدند، رو به پسرفت نيستند درجا نمی­زنند آن­هايي که عشق به امام حسين، تبعيت به حضرت دارند، همان طور که نور پرورش می­دهد، انس با امام حسين هم رشد می­دهد، انسان­ها را می­پروراند اين دو.

از ويژگی­های ديگر نور نور عامل وحدت است، حسينی شدن يعنی دل‌ها يکی می­شود، آن­هايي که امام حسينی هستند اين­ها جمع می­شوند شما ديديد در اربعين، در عرفه، ميليون­ها انسان عظمت اربعين، از عظمت حج خيلی­ بالاتر است، حج امسال آماری که سعودی اعلام کرد، يک ميليون و هشتصد و پنجاه هزار حاجی، اربعين بيش از بيست ميليون انسان، من اربعين سال گذشته را توفيق داشتيم يکی دو شب کربلا دعوت شده بوديم برای سخنرانی اصلاً عظمتی بود، آن­هايي که حج را ديدند عرفات را ديدند، منی را ديدند، اصلاً اربعين چيز ديگری است، شما می­ديديد از سراسر دنيا همه آمدند به عشق امام حسين و ذکر امام حسين، دل‌ها همه بهم نزديک و مردم در خدمت کردن به يکديگر سبقت می­گرفتند عجيب است سيدالشهداء، چطور اين دل‌ها را نزديک می­کند، من در يک اربعينی زمان صدام رفتم عراق، اربعين کربلا بودم آن زمان زمان صدام بود مثل الآن نبود اين عفريت مستکبر نمی­گذاشت شيعيان عراق بيايند کربلا می­ترسيدند. من يک خاطره­ای را بگويم ببينيد امام حسين چگونه می­آورد سرخط مردم را، من گاهی اوقات وقتی اين صحنه يادم می­آيد خودم خجالت می­کشم می­گويم قيامت به امام حسين بگوييم آقا ما چه کار کرديم برای شما؟ اگر همين مورد را امام حسين قيامت بگويد اين را ديدی؟ گفتی؟ اين با حداقلش برای ما چه کرد؟ اين نور امام حسين است، ما صبح اربعين بود روز اول فروردين بود روز اول سال بود، مال حدود بيست و چند سال قبل، تحويل سال ما نجف اشرف بوديم، من از آن راننده و مأمور عراقی خواهش کردم، بعد از زيارت­مان ما را برساند ظهر کربلا، اين­ها بعد از ظهر می­خواستند ببرند، من خواهش کردم صبح ما را ببر که ظهر کربلا باشيم، اين گفت من از راه­های فرعی شما را می­برم که زودتر هم برسانم شما را، راننده جاده­های فرعی بين نجف و کربلا را بلد بود هنوز اين سيل جمعيت راه نيفتاده بود بخشی از عشاير عرب پياده می­آمدند در جاده­ها ولی به عظمت امروز نبود، عشری از اين جمعيت هم اصلاً نبود اين در يکی از اين جاده­های فرعی که داشت می­رفت يکدفعه يک­ جایی ترافيک شد ماشين­ها در جاده فرعی در ترافيک گير افتادند البته اين راننده هم گفت گفت آقا به اين مسافرها بگوييد در راه از کسی چيزی قبول نکنند مردم می­آيند کنار جاده شربت می­آورند، گاهی اوقات ظرف­های اين­ها بايد بايستيم بخورند تا برگردانند معطل می­شويم اصلاً از اين­ها قبول نکنيد، چايي ريخت در استکان آورده، خب اين استکان را که نمی­شود که برد بايد بخورند پس بدهند همين ما را متوقف می­کند، يا شربت در ليوان ريخته، آن موقع هنوز اين ليوان­های يکبار مصرف هم باب نشده بود، لذا ما هم به مسافرها گفته بوديم از کسی چيزی قبول نکند، شيشه­های اتوبوبس را ببنديد گاهی اوقات بعضی­ها می­آمدند کنار جاده شربت می­آوردند، چايي می­آوردند هرکسی به بضاعت خودش، در يک قسمتی ترافيک شد يکدفعه يک خانم عرب حدود پنجاه ساله­ای بود پای برهنه آمد، اين خانم را من هر وقت يادم می­آيد خودم خجالت می­کشم، حالا به شماها هم می­گويم گاهی اوقات در خودتان بايد فرو برويد، از اين خانم عقب نمانيد، محرم است، عزای امام حسين است، کاری اگر ازت آمد و نکرديد، به خودت ظلم کردی، سفره امام حسين هميشه پهن، هميشه گسترده و هر سال بهتر از گذشته اداره می­شود اين عمر ماست که می­گذرد کار يک وقت از دستت می­آيد کم نگذار، اين زن عرب آمد جلو اتوبوس، اتوبوس استاده بود، با دست می­کوبيد در شيشه اتوبوس، هی صدا می­زد می­گفت «انزلوا انزولوا» بياييد پايين ترافيک آزاد شد هی راننده با عتاب بوق می­زد خانم برو کنار، تشر می­زد اين زن تکان نمی­خورد ايستاده بود جلو ماشين هی می­گفت «انزولوا انزولوا» چندبار اين راننده بد اخلاقی کرد به اين زن عرب، اين زن تکان نخورد وسط بيابان عراق، من تعجب کردم، اين زن چه می­خواهد از ما که می­گويد پياده بشويد کنار بيابان، به راننده گفتم که در اتوبوس را باز کن، گفت تأخير اگر افتاد خودتان مقصر هستيد، گفتيم عيب ندارد اين­جا پياده می­شويم در را باز کن، در باز کرد گفتم اين خانم عرب از ما تقاضا کرده پياده بشويد همه پياده بشويد، مسافرها پياده شدند، تا اين مطمئن شد که ما پياده شديم، با پای برهنه ديدم دويد سمت صحری، ديدم يک اتاقکی وسط بيابان بود، يک اتاق گِلی محقر، حالا مثلاً متراژ بخواهم بگويم يک اتاق سه در چهار متری کاه­گيلی محقر اين خانم رفت سمت اين اتاق من هم دنبالش رفتم، مسافرها هم پياده شدند، من رفتم ببينم اين خانم چه می­خواست؟ و می­خواهد چه کند؟ رسيدم دم در اتاق ديدم اين خانم دارد از اتاق می­آيد بيرون، اتاقی بود که به اين ايام قسم، کل موجودی اين اتاق شما قيمت­گذاری من آن زمان به زائرها گفتم پانصد هزار تومن نمی­شد، الآن بگويم کل موجودی­اش مثلاً پنج ميليون نبود، يک فرش فرسوده بود، يک صندوق چوبی فرسوده بود، يک حداقل وسائل زندگی يک نفره در اين اتاقک بود، نه کولری، نه اسپليتی نه تشک برقی و فنری! ساده ساده فقر در نهايت، ديدم اين خانم داشت خارج می­شد شانزده قرص نان پخته بود اين نان­ها را هم يک سبزی خاصی زده بود نان­های تازه بود اين­ها را در بغل گرفته بود، با عجله آمد بيرون که خودش را به ما برساند مردم از اين زن عرب عقب نمانيد، اين­ها کار امام حسين، امام حسين شناختی اين می­شود، خودت را خرج حضرت می­کنی، مالت را خرج حضرت می­کنی، در دو راهی بين ثروت و سيدالشهداء، در دو راهی بين آبرو و امام حسين، در دو راهی بين وقتم و امام حسين، گاهی اوقات می­گويد آقا ما وقت نداريم بياييم هيئت، وقت نداری، يک روزگاری پيش­رو داری که آن­جا به امام حسين نياز داری، اين شانزده قرص نان دستش بود، نان­های گرم تازه، يک سبزی­های هم زده بود، نان­های گرد بود، ديدم از اتاق داشت خارج می­شد، داشت گريه می­کرد و می­آمد بيرون که من باش رو به رو شدم، گفتم: «لماذا تبکی» چرا گريه می­کنی؟ می­دانيد چه گفت؟ گفت: «ابکی لقلة زادی علی الحسين» گريه می­کنم که دستم خالی است برای امام حسين کار کنم، ندارم خرج کنم، بعد گفت من در اين بيابان تنها زندگی می­کنم، از خرد و خوراک سالم صرفه جويي کردم، نخوردم و جمع کردم، شده اين شانزده قرص نان، از نانش زده، از خوراکش صرف نظر کرده، نه پول­های در حساب­ها مانده، نه پول­های در سپرده، اين اوج برّ است، اين شيوه اهل­البيت است: «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً»[6]، اميرالمؤمنين، زهرای مرضيه، امام مجتبی و سيدالشهداء، سه شب قرآن می­فرمايد خوراک خودشان را موقع افطار با اين­که آن غذا را دوست می­داشتند، اين«عَلى‏ حُبِّهِ»[7] غذای مانده در يخچالت را صدقه دادن هنر نيست، لباس کهنه­ای که خودت خجالت می­کشی بپوشی انفاق کردن هنر نيست؟ آن لباسی که دوستش می­داری بدهی هنر است، آن غذايي که خودت ميل داری بخوری بدهی هنر است، آن کفشی که خودت دوست داری بپوشی بدهی هنر کردی: «عَلى‏ حُبِّهِ»[8] آنی که دوست می­داری بدهی، اين خانم مصداق همين بود: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ‏»[9]، گفت من از نانم صرفه­جويي کردم در طول سال اربعين برسد بتوانم مقدار نان بپزم و به زوار حسين بدهم، امام از امام حسين شرمنده­ام که بيش از اين داشتم بدهم، من رو کردم به زائرها، گفتم لقمه لقمه اين نان نظر امام حسين بهش هست به قصد شفاء بخوريد اين را ما در يک اربعينی زمان صدام ديديم اين کار امام حسين است، امام حسين مصباح الهدی است يک زن بی­سواد، بی­سرپرست عرب در بيابان عراق، از نان شبش می­زند تا اربعين به زوار امام حسين خدمت کند، اين حسين­شناسی است اين امام حسين را شناخته می­فهمد چه کار دارد می­کند؟ امام حسين دل‌ها را بهم نزديک می­کند، آن خانم عرب می­آيد التماس می­کند به زائرهای امام حسين که اين­ها عجم­اند، ايرانی­اند، با خواهش، با فشاری، با تمنا که بياييد اين چيزی که من پختم شما ميل کنيد، شما در همين اربعين­های که می­گذرد عزيزانی که رفتند ديدند بعضی­ها التماس می­کنند آقا کفش را بده، ما کفشت را واکس بزنيم، التماس می­کنند ما پای شما را مثلاً درد دارد ماساژ بدهيم، التماس می­کند آقا بيا در خانه ما بخوابيد من در همين اربعين سال گذشته اين­ها کار سيدالشهداست، يک پيرزن عربی را ديدم در خودم کربلا، يکی از دوستان ما گفت حاج­آقا اين پيرزن شايسته تقدير است يک تقدير ازش بکنيد، پيرزن ويلچيری بود يک خانه بسيار ساده­ای داشت اين دوتا دخترهايش هم آمده بودند کمکش اين يک اتاق مرتب داشت که فرش درش پهن بود، و تخت خودش بود، اين ايام اربعين اين اتاق را داده بود دست زوار امام حسين خودش و بچه­هايش کف راه رو رو کاشی می­خوابيدند اين را من ديدم، کيست اين امام حسين؟

اين حسين کيست که عالم همه ديوانه است، اين چه شمعی است که جان­ها همه پروانه اوست

پيرزن ويلچيری بود، هيچ نداشت يک زندگی ساده، حالا آقا ادعايش می­شود مسلمان است به بچه خودش رحم نمی­کند، به برادر خودش رحم نمی­کند، بعد سينه هم بزن بگوييم حسين حسين، بابا امام حسين فرهنگی حسينی است اين ايام بايد دل‌ها بهم نزديک بشود اين ايام بايد به داد هم برسيم، کمک به يکديگر کنيم، در بستگان­تان خويشاوندان­تان همسايه­هايتان، کسانی که مشکل دارند و می­توانيد و هرکسی در حد خودش تلاش کند، در خدمت به مردم برای اهل­البيت، چراغ يکی از آثارش ايجاد وحدت و همدلی است و نور يکی از آثارش رشد و شکوفايي است، ارتباط­تان با امام حسين که مصباح الهداست رشد می­کنيد، رو به روز پيشرفت می­کنيد خود اهل­البيت مديريت می­کنند، لذا اين­که پيغمبر می­فرمايد امام حسين مصباح الهدی است، چراغ هدايت، يعنی مردم دنبال امام حسين راه افتاديد به ظلمت کشيده نمی­شويد ياد امام حسين نجات می­دهد شما را کمک­تان می­کند، دل‌هايتان را بهم نزديک لذا شما همين ايام محرم در همين شهر ما گاهی اوقات هيئات را ببينيد افراد گروه­های مختلف، يکی کارمند است، يکی بازاری است، يکی بازنشسته است پير، جوان، مرد، زن، با عشق با علاقه همه می­آيند زير بيرق امام حسين با افتخار عزاداری می­کنند، در مجالس ما همين طور است مصباح هدايت است سيدالشهداء.

«و سفينة النجاة»[10] است من سفينه نجات را هم يک اشاره­ای کنم، کشتی نجات است خب چه تناسبی دارد امام حسين با کشتی؟ يک جمله­ای حضرت لقمان و در سخن بزرگان، دنيا تشبيه به دريا شده، دنيا درياي عميق و خطرناکی است اين را لقمان به پسرش می­گويد پسرم: «يَا بُنَيَّ إِنَ‏ الدُّنْيَا بَحْرٌ عَمِيقٌ‏ قَدْ غَرِقَ‏ فِيهَا عَالَمٌ كَثِيرٌ»[11] می­گويد پسرم دنيا يک دريايي عميقی است که خيلی­ها درش غرق شدند، در اين گرداب­های دنيا، گرداب­های ثروت، گرداب­های قدرت، گرداب­های شهوت، گرداب­های رياست، گاهی اوقات برای رسيدن به يک مقام، حق و ناحق می­کنيم خلاف می­گوييم، گاهی اوقات برای يک پول دروغ می­گوييم، برای رسيدن به يک موقعيت تخلف می­کنيم، برای دو روز زندگی دنيای چشم روی حقيقت می­بنديم اين دنياست بحر عميق است غرق کرده خيلی­ها را: «قَدْ غَرِقَ‏ فِيهَا عَالَمٌ كَثِيرٌ»[12]انسان­هاي زيادی در دنيا غرق شدند، بعد لقمان يک توصيه­­هايي دارد به پسرش می­گويد پسرم اگر می­خواهي در اين زندگی دنيايي غرق نشوی، يک کشتی خوب، بادبان خوب و آذوقه خوب بايد همراه خودت کنی، کشتی­ات را ايمان به خدا قرار بدهی، بادبان کشتی­ات را يعنی موتور کشتی را عامل محرک را توکل به خدا قرار بده، زاد و توشه خودت را تقوای الهی قرار  بده، پيغمبر فرمود حسين ابن علی سفية النجات است، کشتی است، شما در اين کشتی قرار گرفتي ديگر غرق نمی­شوی، با امام حسين بودی گاهی اوقات می­رود انسان در انحراف. ما دوتا زيارت داريم در زيارات معصومين که از ائمه نقل شده، مخصوصاً از امام صادق اين­ها در روايت داريم، گناهان گذشته و آينده را می­بخشند، خب گناهان گذشته که مشخص است می­رويد توبه می­کنيد به عظمت آن امام و معصوم می­بخشند آينده را چرا؟ علامه مجلسی می­فرمايد اين زيارت اين دو معصوم سبب می­شود که اگر اين فرد بعد از زيارت باز دچار انحراف شد اين زيادت می­شود سرمايه نجات او، آخرالامر دوباره بر می­گردد در مسير و سعادتمند می­رود اين می­شود يک سرمايه گران قيمت، يکی زيارت اميرالمؤمنين، دوم زيارت سيدالشهداء، ما برای پيغمبر نداريم اين روايت را، برای امام مجتبی، ائمه بقيع نداريم، برای آقا امام رضا موسی ابن جعفر در روايات نيامده: «غفر اللّه له من‏ ذنوبه‏ ما تقدّم‏ و ما تأخّر»[13] اين نسبت به وجود مقدس اميرالمؤمنين و سيدالشهداء است، امام حسين کشتی نجات است، کسی که با امام حسين بود در اين فراز و فرود دنيايي آسيبی نخواهد ديد و اگر آسيب هم ديد عنايت امام حسين دوباره شامل حال او می­شود و او را مورد توجه و عنايت قرار می­دهند.

در حالات يکی از علمای بزرگ نقل می­کنند، که در کربلا يک آقاي جعفر نامی بود اين جزء اباطيل کربلا بود، يعنی آدم­های باطل، سر محله­ها عربده­ها کشی می­کرد گاهی اوقات جلو، بعضی­ها را می­گرفت، از آن می­ترسيدند، از اين آدم­هايي مزاحم بود که ديگران از زبان او و دست او هراس داشتند، اين را هم من خدمت­تان بگويم پيغمبر فرمود مسلمان کسی است که مسلمان­های ديگر از دست و زبانش در امان باشند، اگر يک وقتی مردم از زبانتان می­ترسند در اسلام­تان تجديد نظر کنيد، اگر يک وقتی مردم از دست­تان می­ترسد می­گويد اين فلانی هيچی نگوييد بدبخت­مان می­کند، اين قلم دستش است از نان خوردن می­اندازد ما را اين مسلمان خوبی نيست مسلمان کسی است که در اوج قدرت باشد مردم هراس نداشته باشند می­گويند اين آقا خلاف نمی­گويد ظلم نمی­کند، آبروی ما را نمی­برد، روايت اين است: «الْمُسْلِمُ‏ مَنْ‏ سَلِمَ‏ الْمُسْلِمُونَ‏ مِنْ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ»[14] مسلمان کسی است که مسلمان­های ديگر از دست و زبان او در امان و امنيت باشد، اين آدم آدم بد زبانی، بد رفتاری بود، علامه سيدمحمدحسين بحرالعلوم می­فرمايد يک وقتی اين آقا فوت کرد، ما يک خوابی ديديم، خواب ديدم در عالم خواب اين آدم را در بزرخ يک جايي خوبی داشت، در آسايش بود، در رفاه بود، گفتم که شما هم می­گويند آدم بدنامی بوديد بد رفتاری بود اين­جا اين مقام با آن عملکرد دنيايي­ات يک خرده با هم جور در نمي­آيد گفت اين­ها همه از الطاف سيدالشهداست، گفت اين­ها همه­اش از سيدالشهداست، گفتم چطور؟ گفت من وقتی از دنيا رفتم جانم را به سختی گرفتند، ببينيد آقايون يک وقت در همان نفس دادن آخر پاک­تان می­کنند، يک جوری حضرت عزرائيل حال می­دهد که هرچه خلاف کردی پاکت می­کنند، بعضی­ها در جان دادن، تصفيه می­شوند، بعضی­ها در همان فشار شب اول قبر، بعضی­ها ادامه پيدا می­کند آينده در برزخ، بعضی­ها می­کشد به قيامت، قيامت امام صادق فرمود ديگر ما دستگيری می­کنيم، ولی در اين حد مردن تا برزخ اگر کسی با گناه برود، امام صادق فرمود از ما کاری ساخته نيست و برخواسته نيست بايد تصفيه بشود، بايد مکافات عملش را پس بدهد، گفت من به سختی جان دادم، چند روزی ما را بردند در زندانی، نگه داشتند و مجازات می­کردند، گفت يک روز گفتند آقا اميرالمؤمنين و سيدالشهداء دارند رد می­شوند، گفت آقا اميرالمؤمنين داشتند رد می­شدند امام حسين هم داشتند عبور می­کردند يک لحظه امام حسين من را ديدند، گفت رو کردند به پدرشان گفتند بابا بگوييد اين را ازش بگذرند و از اين گرفتاری نجاتش بدهند، گفت آقا اميرالمؤمنين با عتاب فرمودند اين بايد مکافات اعمالش را پس بدهد، اين بايد کيفر اعمالش را ببيند گفت ديدم يکدفعه امام حسين فرمودند بابا آيا سوزاندن منبر حسينت جايز است؟ گفت تا اين را امام حسين به اميرالمؤمنين عرض کردند، آقا اميرالمؤمنين فرمودند پسرم هيچ کس بی­احترامی به منبر شما نمی­کند، آزادش کنيد، گفت به امر اميرالمؤمنين ما را از اين زندان سخت خارج کردند و بردند در اين جايگاه باغ و آسايش و رفاه، علامه سيدمحمدحسين بحرالعلوم می­گويد اين برای من سؤال شد که اين آقا چه ارتباطی با منبر امام حسين داشت، منبر ساخته بود، پول منبر داده بود، که منبر امام حسين يک بدنام در کربلا تا اين­که ايشان می­گويد من برای يکی از علمای کربلا و منبری­های کربلا خوابم را تعريف کردم، می­گويد آقا گفت تعبير خوابت پيش من است، گفت يک شب عاشورايي بود، آن آقای منبری کربلايي تعريف کرد، گفت عجله داشتم برسم به يکی از مجالس منبر، در اين کوچه پس کوچه­های کربلا داشتم می­رفتم، يکدفعه ديدم اين آقای جعفر نام بد زبانی بد اخلاق ايستاده بود، گفت در يکی از ساباط­ها و محله کربلا، گفت يکدفعه صدا زد به من گفت آقا شيخ، گفتم بله، گفت کجا می­روی با اين عجله؟ گفتم من مجلس روضه دارم مردم منتظر­اند شب عاشوراست می­خواهم بروم منبر، گفت روضه­ات را همين­جا بخوان، گفت يک آدم قلدور مآبی هم بود، يکی به دو خيلی نمی­شد بهش کرد، گفتم يک چيزی بگويم که اين ما را رها کند ما برويم، گفتم ببين آقا روضه امام حسين آداب دارد، يکی از آدابش اين است که منبر باشد ما روی منبر برويم، در اين کوچه، چه جوری من روضه بخوانم؟ کجاست منبر؟ گفت اين را گفتم که دست ور دارد، گفت خم شد کف بازار، دوتا دست­هايش را گذاشت رو زمين گفت بنشين رو کمرم، کمر من و بدن من منبر امام حسين روضه­ات را بخوان، اين­ها را فکر می­کنيد امام حسين يادش می­رود، وقت برای حضرت می­گذاريد حضرت جواب نمی­دهد، حاشا و کلا، شب اول محرم در روضه­اش آمدی جوابت نمی­دهند؟ به خودت خدمت کردی، سيدالشهداء شأنش اجل از اين مسائل است، گفت نشستم رو کمر اين آقا گفتم: «صلّی الله عليک يا اباعبدالله» گفت تا گفتم: «صلّی الله عليک يا اباعبدالله» اين سرش را گذاشته بود روی زمين، زارزار شروع کرد گريه کردن که شانه­هايش می­لرزيد گفت اصلاً نشد ما روضه بخوانيم همين يک سلام به امام حسين اين رفت در يک حال ديگری، تا ديدم حالش منقلب شد من هم روضه نخواندم بلند شدم رفتم، گفت همان نشستن تو و سلام دادن به امام حسين بر کمر اين آدم شد عامل نجات او در برزخ: «سفينة النجاة»[15] مردم دنيای خوبی اگر می­خواهيد داشته باشيد سيدالشهداء! يکی از روحانيون فاضل اين شهر که الآن هستش من بگويم و تمام کنم، ايشان يک تصادفی کرد مدتی رفت در کما، بعد که از کما خارج شد من از ايشان هم خواهش کردم که با اين برنامه زندگی پس از زندگی اين مشاهدات خود را در عالم برزخ بيان کنند، ايشان يک سه چهار روزی در کما بود که دکترها نا اميد بود از برگشتنش الآن هم هست ايشان از روحانيون مسئول در همين شهر است سيد محترمی است گفت در عالم برزخ، خيلی­ها را ديده بود، مرحوم آيت­الله والد ما را ديده بود بعضی از بزرگان اين شهر را ديده بود در گذشتگان خودش را و اين را هم گفت، گفت حاج قاسم سليمانی جايگاه ويژه­ای داشت در بزرخ، گفت خيلی احترام داشت، گفت آقا حدائق همه کاره عالم برزخ امام حسين است، اصلاً حکومت حکومت سيدالشهداست در برزخ، گفت خيلی از گذشتگان را ديدم آيت­الله آقای سيدمحمدباقر ابطحی را ديده بود با ايشان مأنوس بود، گفت يک روز آمدند دنبال گفتند آقا علی­ ابن موسی­الرضا شما را می­خواهد، گفت ما را بردند محضر امام رضا گفت چهره حضرت را نمی­ديدم نور تلألؤ می­کرد، سلام کردم به آقا، آقا فرمودند بايد برگردی به دنيا، گفت می­دانستم اين­جا برزخ است، گفتم آقا من نمی­خواهم برگردم، من می­خواهم همين­جا باشم، گفت امام رضا فرمودند مادرت به من متوسل شده و به من ملتجی شده و تو را از من خواسته، و من از وجود مبارک سيدالشهداء تقاضا کردم که امام حسين اجازه بدهند برگردی به دنيا و آقا سيدالشهداء قبول کردند امام رضا اين را می­گويند و تو بايد برگردی، گفت بعد که ما برگشتيم به دنيا به هوش آمديم اول چيزی که سؤال کردم از پدرم گفتم مادرم کجاست؟ گفتند مادرت رفته مشهد در حرم امام رضا بست نشسته برای سلامتی تو، بعد جريان ديگری هم گفت که حالا بماند که بعضی­ها در همين دنيا هستند، و گفت يکی را نام برد و آن آقا را من شناختم، گفت اين آقا می­آمد برزخ با حاج قاسم سليمانی ارتباط داشت، گفت فقط همين آقا ارتباط داشت، چون آن آقا راضی نيست اسمش را بياورم و نمی­آورم ولی آن را کاملاً می­شناسم فرد بسيار صاحب نفس و صاحب دل البته از اهل اين استان نيست، گفت فقط اين ارتباطی با حاج قاسم سليمانی داشت در آن عالم می­آمد و می­رفت:

اين حسن کيست که عالم همه ديوانه اوست، اين چه جمعی است که جان­ها همه پروانه اوست

هر کجا می­نگرم نور رخش جلوه­گر است، من ندانم که چه سری است که در خانه اوست

شب اول است مخصوصاً عزيزانی که سال­های گذشته بين ما بودند به رحمت الهی پيوستند ياد کنيم در گذشتگان را تا آيندگان از ما ياد کنند، خب عزيزان ما هم، شب اول مجلس هم هست و قاعده هم اين است که شروع مجلس به اقتضای ادب توسل به ذيل عنايت مادر بزرگوارش حضرت زهرای مرضيه سلام­الله عليها پيدا شود، من دو سه بيت شعر بخوانم که اين بيت پايانی هم نام حضرت زهراء و آقای تحفه همه ما را ببرند، در خانه حضرت ام­ الائمه النجباء السعداء که از افتخارات امام حسين روز عاشورا فاطمه زهراء بود امام حسين روز عاشوا به پنج چيز افتخار کرد، يکی دامن پاک مادرش بود: «وَ حُجُورٌ طَابَتْ‏ وَ طَهُرَتْ‏»[16] اين همه عظمت و بزرگی نتيجه آن مادر و آن پدر بود، مادرها اگر می­خواهيد فرزند حسينی تربيت کنيد، فاطمی زندگی کنيد، پدرها اگر می­خواهيد حسينی تربيت کنيد علوی زندگی کنيد:

من گدايم گدای حسينم، عاشق کربلای حسينم

خيلی­ها اين ايام کربلا هستند، اما بعد منزل نبود در سفر روحانی نيت اگر اين باشد قطعاً ما را هم در اجر و ثواب آن­ها سهيم می­دانند:

نوجوان بودم و پير گشتم، عبد دولت سرای حسينم

من که جز او پناهی ندارم، غير عشقش گواهی ندارم

جانم حسين، جانم حسين، هی جان جانانم حسين

به ياد همه در گذشتگانمان، جانم حسين.

 

[1] مدينة معاجز الأئمة الإثني عشر ج‏4 ص52.

[2] مدينة معاجز الأئمة الإثني عشر ج‏4 ص52.

[3] احزاب45- 46.

[4] من لا يحضره الفقيه ج‏2 ص616.

[5] رعد28.

[6] انسان8.

[7] انسان8.

[8] انسان8.

[9] آل­عمران92.

[10] مدينة معاجز الأئمة الإثني عشر ج‏4 ص52.

[11] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص16.

[12] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص16.

[13] المقنعة ص480.

[14] المحاسن ج‏1 ص285.

[15] مدينة معاجز الأئمة الإثني عشر ج‏4 ص52.

[16] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص97.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه