استادحدائق روز دوشنبه 3 اردیبهشت ماه در جمع حجاج بیت الله الحرام در حرم مطهر حضرت احمدبن موسی(ع) شاهچراغ به بیان اسرار حج پرداختند

 

 

دانلود

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علي سيدنا و نبينا حبيب الهی العالمين و شفيع المذنبين العبد المؤيد و الرسول المسدد المصطفی الامجد ابی­القاسم محمد، صلّی الله عليه و اهل بيته المعصومين الائمة الهداة المهديين لاسيما بقية الله فی الارضين سيدنا و مولانا حجة ابن الحسن العسکری روحی و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء.

همه هست آرزوم که ببينم از تو رويي، به­ به

همه هست آرزويم که ببينم از تو رويي، چه زيان تو را که من هم برسم به آرزويم

يابن الحسن يابن الحسن

مولا جان همه موسع تفرج به چمن روند و صحری، تو قدم به چشم من نِه بنشين کنار جويي

يابن الحسن، به به يابن الحسن

غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم، تو ببرّ سر از تن من ببر از ميان گويي

يابن الحسن

فرج حضرتش، يابن الحسن

عاقبت بخيری امرمان، يابن الحسن

ترويح در گذشتگان، يابن الحسن

 رفع مشکلات، يابن الحسن

شفای بيماران، يابن الحسن

سعادت جوانان­مان، يابن الحسن

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين‏»[1]

صدق الله العلی العظيم

به حسب تقويم شب پايانی ماه مبارک رمضان است خدا از همه عزيزان به شايسته­ترين وجه قبول فرمايد، ياد کنيم جناب آقای امام لطف کردند اسامی بعضی از بزرگان و علما و خطبا و هيئتی­ها را نام بردند، پروردگارا همه عزيزانی که از جمع حاضر بودند بين ما در تربيت ما نقش داشتند در پروش ما مؤثر بودند، بزرگانی که هيئت­ها را اداره می­کردند مديريت می­کردند، و امروز به ما سپردند کارها را، روح همه در گذشتگان ذوی الحقوق هيئتی­ها خصوصاً عزيزانی که از اين هيئت محترم به جوار رحمت الهی شتافته­اند و خدا رحمت کند فقيدسعيد مرحوم آقای حاج ناصر­آقای رفعت­بخش رحمت­الله عليه رحمة واسعه شاد کنيم در اين شب پايانی ماه مبارک روح همه مؤمنين و مؤمنات تقديم به محضر مقدس مولانا بقيه­الله الاعظم صلوات غراتری ختم نماييد.

بحث مجلس پيرامون عوامل رستگاری از نگاه قرآن بود عرض کرديم دو عامل از عواملی که در آيات متعددی خداوند تذکر داده رعايت اين­ها شما را هم مشمول رحمت الهی می­کند هم به رستگاری می­رساند اطاعت از پروردگار و اطاعت از رسول­الهی است اين دوتا از نکاتی است که اگر انسان­ها در زندگی دنيای فراموش نکنند هم رحمت خدا شامل حال آن­هاست من به جرأت عرض کنم امشب در اين ماه عزيز تا اين لحظه در عمرم يک نفر نديدم شما ديديد به من معرفی کند، ادعا کند بگويد اطاعت از خدا و پيغمبر کردم نتيجه نگرفتم، يک جاهايي کارها می­لنگد می­گوييم برای خدا درش رياء است، خودمان را بازی داديم، محال است کار برای خدا انجام بپذيرد نتيجه درش نباشد، مؤمنين خدا زيربار منت بشر قرار نمی­گيرد، دادی می­دهند، دستگيری کردی دستت را می­گيرند اين لطف الهی است لذا قرآن می­فرمايد اطاعت از خداوند، اطاعت از رسول و رعايت تقوی اين­ها موجبات رستگاری است و موجبات تقواست، بحثی را شروع کرديم چون اطاعت از خدا و اطاعت رسول در کنار يکديگر قرآن ياد نموده، در طول اطاعت خدا اطاعت رسول است يک توصيه­ای را از خداوند به پيغمبر عرض کرديم گفتيم اين بشود ارمغان دهه آخر ماه رمضان ما و دستور زندگی ما در اين باقی­مانده عمر اين را انشاءالله جدی بگيريم حالا همين روايت را پيامبر فرمودند که خداوند نُه سفارش به من کرده، من هم امت اسلام را به اين­ها سفارش می­کنم، سه­تا از اين توصيه­ها را ما شب­های قبل اشاره کرديم، مرور می­کنم شايد بعضی از عزيزان تشريف نداشتيد عنوانش را عرض می­کنم، اخلاص در سر و علانيه، در خلوت و جلوت­تان مردم خدا را تراز قرار بدهيد، خدا همه­جا هست يک جوانی می­خواست برود خارج برای ادامه تحصيل با پدرش آمد آمد خدا حافظی کند گفت آقای حدائق يک نصيحتم کنيد گفتم نصيحت اين است که: «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى‏»[2] يادت نرود خدا می­بيند تو را، خيلی نصيحت بزرگی است، گفتم خدا همه­جاست خدا شيراز و واشنگتن ندارد، خدا ايران و امريکا ندارد عالم محضر خداست اخلاص يعنی اين خدا يادتان نرود در بازار هستيد، در خانه هستيد، شب عروسی هستيد، مجلس عزا هستيد، در اتاق در بسته هستيد خدا هست، خدا به پيغمبر اولين سفارش رعايت اخلاص است و اين اخلاص است که نتيجه بخش می­شود کارها اگر خالصانه شد در حالات يکی از انبياء بنی­اسرائيل است که تفاوت بين نبی و رسول در اين است رسل انبيايي بودند که مقامات بالاتر در بيداری به ايشان وحی می­شد، نبی پيامبرانی بودند که در خواب به ايشان تکليف می­شد يعنی يک درجه پايين­تر پيامبر هم نبی بود هم رسول بود هم امام بود، يعنی همه اين مدارج را رسول­الله تحصيل کرده بود به يکی از انبيايي بنی­اسرائيل دارد که يک شب در عالم خواب گفتند پنج­تا کار فردا انجام بده، اول چيزی که ديدی بخور، دوم چيز را پنهان کن، سوم، چهارم، پنجم، اين پيامبر وقتی از خواب بيدار شد از منزل که آمد بيرون، اول چيزی که ديد يک کوه سياهی بود که جلو او خودنمايي می­کرد خدا فرمود اول چيزی که ديدی بخور، خدا که تکليف مالايطاق نمی­کند اين رفت سمت اين کوه گفت خدا فرموده بخور ما هم می­رويم برای خوردن، هرچه می­رفت سمت کوه از حجم کوه کاسته می­شد کاسته می­شد کم می­شد رفت رفت رفت اين کوهی که ابتدا يک کوه سياه جلوه­گری می­کرد، نقطه مرکزی که اين پيغمبر رسيد شد يک لقمه گوارای خوش طعم خدا فرموده چه کار کن؟ بخور و خورد.

دومين چيزی که ديدی پنهان کن اين دومين چيزی که ديد يک طشت طلايي بود اين خاک را زد کنار طشت را زيرخاک پنهان کرد و خاک ريخت، يک چند قدم که رفت ديد اين طشت خود به خود از زير خاک آمد بيرون گفت خدا فرمود پنهان کن ما پنهان کرديم نفرمودند اگر دوباره آشکار شد پنهان کن، ما مأمور به وظيفه هستيم نه نتيجه، کار سوم، چهارم، پنجم را هم انجام داد، فردای آن روز، فردا شب آن روز فلسفه اين کارها برايش گفتند، گفتند آن چيزی اولی که ما امر کرديم ديدی بخور، آن کوه سياه خشم و غضبی است که انسان­ها در عصبانيت پيدا می­کنند يک وقت ديدی حاج­­آقا با خانمت حرفت می­شود دنيا يکدفعه نزدت سياه می­شود با شريکت، با رفيقت، با فرزندت خودت را کنترل نکردی يک حرفی می­زنی که سال­ها بايد خجالت بکشی، ما يک کسی اختلاف داشتند وقتی اين­ها را آشتی داديم اختلاف حل شد داماد گفت حاج­آقا ما را آشتی داديد برگشتيم به زندگی ولی خجالت می­کشم ديگر پدر زنم را ببينم روی ديدن ندارم، گفتم چرا؟ گفت يک حرف­هايي زدم در عصبانيت که حالا شرمم می­شوم نگاه در چشم­هايش کنم، چرا اين جور می­شود؟ چرا عاقل کند کاری که بازآرد پيشيمانی، خطاب شد آن کوه سياه خشم و غضب است مديريت اگر کردی و شکيبايي در اثر اين صبر و تحمل می­شود يک لقمه­ای گوارايي که لذت می­بری از صبرت، حالا شاهد عرضم دومی بود آن طشت طلا کارهايي است که مردم برای خدا انجام می­دهند يعنی خالص، ولو پنهانش کنند کسی نبيند خدا می­فرمايد من بر خودم لازم می­دانم آشکارش کنم، ديديد بعضی از کارهای خوب را افراد پرده پوشی هم می­کنند خودشان ولی يکدفعه يک کسانی می­بينند آن­ها می­شوند مبلغ، آن­ها می­شوند مروج، آن­ها ياد می­کند اين کار خداست امشب آقای امامی حاج­آقای امامی عد­ه­ای را از خطبا نام بردند آن خطيبی که برای خدا مثلاً پنجاه سال قبل، اين­ها بعضی­هايشان سابقه پنجاه سال قبل، شصت سال قبل داشتند در اين هيئت برای خدا رفته منبر امشب شب پايان ماه رمضان بايد يادش کنند اين کار خداست:

بی­نازم خداوند پيروز را، پريروز و ديروز و امروز را

خب کار برای خدا اخلاص خدا به پيغمبر می­فرمايد اخلاص را رعايت کن، دوم رسول­الله ميانه­روی در توانگری فراموش نکن، بالاخره شما اگر خدا برای شما امکاناتی داده نه تندروی نه کندروی: «بِالْإِخْلَاصِ‏ فِي‏ السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ وَ الْعَدْلِ فِي الرِّضَا وَ الْغَضَبِ وَ الْقَصْدِ فِي الْفَقْرِ وَ الْغِنَى»[3] در توانگری و تهدستی هم رعايت اقتصاد را بکنيد، و عدالت را در خشم و غضب رعايت عدالت را فراموش نکنيد و ما در عصبانيت از مسير عدالت فاصله نگيريم، در دوستی­ها هم پا رو حق نگذاريم، اين سه­تا گذشت.

آيه­ای که من امشب خواندم امام صادق عليه­السلام می­فرمايد از اين آيه جامع­تر در مباحث اخلاقی در قرآن نداريم کامل­ترين و جامع­ترين آيه قرآنی در مباحث اخلاقی آيه صد و نود و نه سوره مبارکه اعراف، خدا سه­تا سفارش به پيغمبر می­کند که امام صادق می­فرمايد بعد از اين توصيه­های به پيغمبر خدا سوگند ياد کرد که رسول­الله تو اخلاق عظيم داری: «وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيم‏»[4] ماه رمضان بايد ما را به اخلاق برساند، ما را به تقوی برساند خدای ناخواسته نکند يک ماه بگذرد همان آدمی باشيم که قبل از رمضان بوديم فقط يک رمضانی گذشت، يک گرسنگی خورديم برنامه خورد و طعام­مان تغييراتی درش ايجاد شد ولی همان قبل دوباره همان آدم از رمضان خارج شود پيغمبر در آن خطبه شعبانيه جمعه آخر شعبان فرمود: «فَإِنَ‏ الشَّقِيَ‏ مَنْ‏ حُرِمَ‏ غُفْرَانَ‏ اللَّهِ‏ فِي هَذَا الشَّهْرِ الْعَظِيمِ»[5] شقی و بدبخت کسی است که رمضان برايش بگذرد مشمول رحمت خدا نشود، يعنی از اين فرصت­های طلايي استفاده نکند، فرصتی که نفست تسبيح است خوابت عبادت است اعمالت قبول است، دعايت مستجاب است، سفره پهن است بنده گرسنه برخيزد خدا سه­تا نکته را در اين آيه به پيغمبر می­فرمايد که اين در همين حديثی هم که ذات مقدس ربوبی به پيامبر می­فرمايد امام صادق می­فرمايد اين آيه مبين همين توصيه خدا به پيغمير است، خدا به رسول­الله می­فرمايد: «خُذِ الْعَفْوَ»[6] عفو را در زندگی پيشه خودت کن، آقايون دلتان را پاک کنيد، دل پر کينه از ماه رمضان نبری بيرون، آقا واگذارش به خدا، خب واگذار تو را هم به خدا می­کند مردم زير دين هستيم کما اين­که بعضی­ها زير دين ما هستند بگذری تا بگذرم، سخت گرفتيد به شما سخت می­گيرند در دعای ابوحمزه خوانديد اشاره هم کردم يک شب امام سجاد در دعای ابوحمزه عرض می­کند خدايا ما را بهشت ببری پيغمبر خوشحال است جهنم ببری شيطان خوشحال است: «وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ أَنَ‏ سُرُورَ نَبِيِّكَ‏ أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ سُرُورِ عَدُوِّك‏»[7] به خودت قسم می­دانم خشنودی پيغمبر نزد شما پرورگار از خشنودی شيطان، مردم بهشت پر کنيد نه جهنم، واگذارت به خدا خدا بزند تو را به زمين گرم بنشينی اين­ها جهنم پر کردن است، روز خوش نبينی، جهنم پرکردن است پيغمبر اين گونه نبود پيغمبر ابوسفيان را در احد دعا کرد: «اللَّهُمَ‏ اهْدِ قَوْمِي‏ فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ»[8] از پيغمبر ياد بگيريد، اين دل­ها را صاف کنيد اين دل­ها را پاک کنيد، من آرزويم اين بود که اولين سفر حج را هم خدمت آيت­الله والدمان باشيم و اين آرزو هم رقم خورد خود حاج­آقا می­گفتند اين شعر حافظ بی­پير مرو بگو بقيه­اش را تو در خرابات، هرچند سکندر جهان باشی، حاج­آقا می­فرمودند يکی از معانی شعر حافظ حج است، حج خراباتی است که بايد پير همراهت باشد، حاج­ آقا فرمودند در مکه معظمه چهارده جای مکه محل استجابت دعاست، محل استجابت قطعی دعاست و دعا هم دارد که ائمه فرمودند اين­جا اين را بگو، اين­جا اين را بگو، مثل کليدی است که رو قفلش خودش بايد بيفتد، شما يک دست کليدی همراهتان باشد در اين حسينيه را که با يک دست کليدتان که نمی­توانيد باز کنيد حسينيه کليد خودش را می­خواهد هر دعايي يک­جا، يک آثار دارد از توصيه­ای که ايشان به من کردند گفتند بابا در مدينه، مکه، حال خوشی برايت دست داد، يکی از خواسته­هايت اين باشد، زندگی­ات را ورق بزن ببين چه کسانی در زندگی دلت را شکستند خوب زيادی بشنويد چه کسانی خاطرت را ناراحت کردند برای آن­ها در حرم پيغمبر و مسجدالحرام زيارت بخوان و نماز بخوان و از خدا بخواه خدا هدايتش کند نفرين ابداً، دعا کن بابا اين هم مسلمان است اين هم مؤمن است حالا کج صليقه­ است نفهميد: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ»[9] مؤمن نسبت به مؤمن بايد نگاهش نگاه دوست و ولی باشد من آقايون خودم می­گويم من خودم از اين کار نان زياد خوردم خير زياد ديدم، خدا زيربار منت بشر قرار نمی­گيرد تو امشب اگر دلت پر است همين امشب بگو خدايا اينی­که به ما بدی کرد هدايتش کند، هدايت بشود پولت را خورده بر می­گردد، هدايت بشود توهين کرده می­آيد عذرخواهی می­کند، هدايت بشود بر می­گردد جبران می­کند، گذشت خدا به رسول­الله می­فرمايد: «خُذِ الْعَفْوَ»[10] عفو را پيشه خودت کن، گذشت را پيشه خودت کن، اميرالمؤمنين می­فرمايد: «الْعَفْوُ تَاجُ‏ الْمَكَارِم»[11] تاج همه خوبی­ها گذشت آن هم عفوی که انسان از موضع قدرت بتواند بگذرد يعنی قدرتی انتقام داشته باشد زورش برسد مثل آقای مالک اشتر، مالک اشتر می­گويند آمد وارد کوفه شد از جنگ آمده بود، در بازار داشت رد می­شد يک آدم نفهمی نادانی کوفه شهر مهاجر پذيری هم بود از اين تاجر­های دوره گرد در بازار کوفه جنسش را گذاشته بود يک وقت ديد يک آقايي دارد رد می­شود اصلاً تصور نمی­کرد که اين مالک اشتر است، يک ميوه گنديده­ای برداشت برای خنديدن ديگران پرتاب کرد زد به مالک، مالک فرمانده ارشد سپاه اميرالمؤمنين کسی خواب را بر معاويه حرام است کرده وقتی خبر شهادت مالک را به شام رساندند معاويه مثل ديوانه­ها بلند شد به رقصيدن و شادی کردن از خوشحالی، مالک بر نگشت نگاه کند بگويد تو چه کسی هستی؟ ما يک نگاه­مان می­کند می­گوييم چه خبر است؟ چه­ات هست؟ زودی صورت جلسه کن، صد و ده خبر کن پرونده سازی کن، دوتا هم بهش اضافه می­کنيم چه می­خواستی بگويي؟ به ولی فقيه توهين کردی؟ به نظام توهين می­کند حالا؟ بابا بگذر، گذشت کنيد با گذشت­تان تربيت کنيد، اين عفو از فضائل اخلاقی است يکی از بازاری­های کوفی شناخت گفت می­دانی به چه کسی اين ميوه گنديده را زدی؟ گفت نه، گفت اين فرمانده ارشد سپاه اميرالمؤمنين بود، اين مالک است، گفت راست می­گويي؟ گفت چرا چيزی نگفت؟ گفت يا شمشير همراهش نبود که همين­جا توبيخت کند، يا در شأن خودش نمی­دانست الآن می­رود دارالاماره می­فرستد می­آيند بگيرند ببرندت، گفت چه خاکی به سر کنيم؟ گفتند تا نرسيده به دارالاماه برو ازش حلال بودی بطلب، اين دويد دنبال مالک هی سراغ گرفت مالک اشتر از کجا رفت؟ آدرس دادند رسيد در مسجد کوفه گفتند مالک رفت داخل مسجد، رفت داخل مسجد تا آمد برسد مالک گفت الله اکبر، ايستاد به نماز اين هم ايستاد بی­جهت بعضی­ها در تاريخ می­مانند، بی­خود نيست، قدرت انسان­ها را ماندگار می­کند اخلاق، گذشت، ايمان، مالک دو رکعت نماز خواند سلام که داد اين آمد در دست و پای مالک گفت آقا ببخشيد ما را حلال­مان کنيد من نفهميدم، مالک يک نگاهی کرد گفت شما چه کسی هستی؟ اصلاً روآورش هم نکرد، خجالتش هم نداد، گفت همان آدم بی­ادبی بودم که در بازار به شما يک چيزی پرتاب کرد، گفت پاشو برو، گفت حلالم کن پيشيمانم مالک گفت به خدا سوگند مسجد کوفه نيامدم مگر اين­که دو رکعت نماز  بخوانم و از خدا بخواهم خدا تو را هدايت کند، خدا وکيلی چند نفر اين جوری کار کرديم طرف هدايت نشد، برای آنی که دلت شکسته دو رکعت نماز خواندی از خدا بخواهی خدايا  بياورش سرخط؟ جوانت رويت صدا بلند کرد ايستادی وضوء بگير دو رکعت نماز بخوانی خدايا اين جوان امانت توست، خدايا اين جوان را به راه بياور و خدا نياورد؟ در زدی؟ در باز نشد، صدا زدی جواب نگرفتيد؟ گذشت، اين خصلت­ گذشت را ما در خودمان تقويت کنيم ما در روابط اجتماعی می­بينيم بعضی­ها ضريب عفوشان خيلی کم است ضريب گذشت­شان خيلی پايين است: «أَنْ‏ تَعْفُوَ عَمَّنْ‏ ظَلَمَكَ»[12] خب اين­جا خدا می­فرمايد: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ‏»[13] رسول­الله مردم را به کارهای پسنديده دعوت کن يعنی زبانتان، قدم­تان، حضورتان، فعل­تان بايد مردم را به سوی کارهای خوب سوق بدهد هرجا هستيد وجود شما بشود منشأ ترويج کارهای خوب: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ‏»[14] عرف يعنی هر کاری که خدا می­پسندد هر معروفی که پسنديده خداست: «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين‏»[15] از جاهلين هم رسول­الله اعراض کن، جاهل معنايش بی­سواد نيست، جاهل نقطه مقابل عاقل است ما يک وقتی جاهل در برابر عالم می­گوييم اين­جا جاهل منظور از نابخردان است يعنی کسانی که از عقلانيت­شان استفاده نمی­کند، عقل دارد اما يک جور ديگری کار می­کند، خب: «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين‏»[16] جاهلين را هم اعراض کن خيلی حرف­های اين­ها روی شما اثر نگذارد خب اين آيه صد و نود و نه سوره اعراف امام صادق فرمود اخلاقی­ترين آيه قرآن است بعد خود امام صادق می­فرمايد اين­که خدا می­فرمايد: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين‏»[17] پيام آور سه­تا نکته است يعنی سه­ نکته­ای است که چهار، پنج، شش حديثی که ما ذکر کرديم يک: «أَنْ‏ تَعْفُوَ عَمَّنْ‏ ظَلَمَكَ»[18] يکی از توصيه­ها همين است بگذريد از کسانی که به شما ظلم کردند، يعنی با گذشت­ات تربيتش کن، با گذشت­ات او را اصلاح کن: «أَنْ‏ تَعْفُوَ عَمَّنْ‏ ظَلَمَكَ وَ تَصِلَ مَنْ قَطَعَكَ»[19]با آن فاميلی که ارتباطش را با تو قطع کرده، تو ارتباط را وصل کن، آقا آنی که می­آيد ديدنت وظيفه­ات بروی ديدنش، هنر اين است که آنی که سراغ تو را نمی­گيرد سراغش را بگير تا امشب اگر سراغ نگرفتيد الحمدلله تلفن­های همراه هم هست آن سر دنيا را هم می­توانی تصويری صحبت کنی، برادر، خواهر احوالت را می­خواهم بپرسم حالتان چطور است؟ يک جوياي حال بشويم، من در يکی از جلسات عرض کردم يک سالی در مدينه منوره يک آقايي می­خواست برود تهرانی بود محرم بشود، اين آمد گفت من بيست و دو سال است با دختر صحبت نکردم، يک آقايي بود از هيئتی­های همين هيئت، خدا رحمتش کند حالا نور به قبرش ببارد، يک شبی از شب­های هيئت، داستانی که دارم می­گويم مال سال هفتاد و نه است يعنی چند سال قبل؟ بيست و سه، چهار سال قبل زمستان بود خدا رحمت کند حاج­آقای عسکری لاری يادتان هست؟ يادتان نرود، يادتان رفت يادشان می­رود شماها را خدا رحمتش کند، حاج­آقای عسکری هم دم می­گرفت مرحوم حاج­آقای خرم شکوه هم به فيض می­رساندند، حاج­آقای بليغ خدا رحمت کند همه اين­ها را که سکاندار بودند در هيئت، من آن شب چراغ­ها را خاموش کردند در روضه ما عجله داشتم می­خواستم بروم، آقای خرم شکوه شروع کرد به صحبت آمدم بروم آقای عسکری گفت آقای حدائق بنشينيد، شب بنشنيد من کارتان دارم نشستم بغل دست آقای عسکری، اين داستان همين هيئت هست و برکات مجالس دينی بعد که توسل تمام شد و چراغ­ها را روشن کردند، خدا رحمت کند آقای عسکری گفت که حاج­آقا اينی که آن طرف شما نشسته خيلی گريه کرد به من گفته به آقای حدائق بگوييد يک ده دقيقه­ای می­خواهم بايش حرف بزنم از بازاری­های شيراز بود من بهش گفتم آقا من در خدمت­تان است گفت حاج­آقا اين روايتی که امشب از امام صادق خوانديد من را آتش زد، گفت من مدت­هاست با دخترم، با دامادم،  به نوه­هایم قهر هستم يک جرياناتی هم نقل کرد، خشونت­های که به خرج داده، زده بود، گفت اما امشب شما بگوييد دست دامادت را ببوس می­بوسم، بگوييد پای دامادت را ببوس می­بوسم هر کاری بگوييد می­کنم اصلاً اخلاقش يک اخلاق خاصی هم بود، گفتم دست دامادت را نمی­خواهد ببوسيد، دامادت و دخترت و نوه­­ات را صدا بزن من می­آيم منزلتان يک شب افطاری می­آييم آن­جا رفتيم منزلش آقا اين دختر و داماد آمدند اين دخترش را گرفت زار می­زد و گريه می­کرد، داماد را گرفت در بغل بوسيد، حالا کاری کرده بود که زده بود دست دامادش را هم شکانده بود، می­گفت با چوب زدم به دستش که دستش شکست اين­ها را از منزل بيرون کردم، دور از جانتان ياد نگيريد، اين­ها را می­گويم که آن آخری را ياد بگيريد، افطاری جايتان سبز بود، خدا نصيب­تان کند، آقايون اين برگشت همين آقای حاجی گفت حاج­آقا يک جلسه گرفتند حالا خيلی ديگر بازش نمی­کنم که يک دفعه آن صاحب مجلس می­فهمد که ما گيرايي چه کسی را داريم می­دهيم؟ گفت چند نفر از علمای شيراز را دعوت کردند برای حل اختلاف گفت من آمدم در آن مجموعه ديدم آيت­الله ملک حسينی خدا رحمت­شان کند آيت­الله پيشوا عده­ای از بزرگان نشستند گفت ديدم مجلس داماد من هم نشسته گفت من ماشينم را رها کردم فرار کردم ولی يک حديث امام صادق آوردش سرخط و گذشت و زندگی برگشت آقايون نياييم بگوييم يابن الحسن کجايي، داد از غم جدايي، اما اين دل کينه درش باشد، اين دل صاف نشده باشد، خودمان را ببينيم شعار بدهيم امام زمان ولی در عمل يک راه ديگر برويم خدا به پيغمبر فرمود رسول­الله: «وَ أَصِلَ مَنْ قَطَعَنِي»[20] وصل کن ارتباطت را با آن­هايي که قطع کردند، آنی­که نمی­آيد برو سمتش، آن فاميلی که قيدت را زده برو سراغش را بگير، بگذر از کسی که به تو بدی کرده، با گذشتت تربيتش کن: «وَ أُعْطِيَ مَنْ حَرَمَنِي»[21] از مکارم اخلاق يکش عطا کردن به کسانی که به شما نداده­اند يک روزگاری گرفتار شديد دست رد به سينه­ات زد حالا گرفتار شده، آمده به سراغت خجالتش نده دستش را بگير.

من يک داستان از تربيت يافتگان مکتب اهل­البيت برايتان بگويم يکی از مفاخر روحانيت شيعه مرحوم آيت­الله العظمی آخوند خراسانی است حاج شيخ محمدکاظم خراسانی صاحب کفايه مرحوم آخوند در زمان خودش از شاگردان ميرزای شيرازی بزرگ بوده، دوران مشروطه بود در دوران مشروطه يک اختلافی بين دو نفر از بزرگان علمای شيعه در نجف افتاد مرحوم صاحب عروه و مرحوم صاحب کفايه هردو هم نام­شان محمدکاظم بود البته دور و بری­ها دامن می­زدند خود اين­ها اختلافی نداشتند ديدگاه­های اين­ها در مسائل مشروطه دوتا ديدگاه متفاوت بود حالا من جمع کنم بحث را يک آقای بوده از منبری­های معروف کربلا اين در همان زمان هر منبری که می­رفت کربلا يک تلنگری و توهينی رو منبر به آخوند خراسانی مرجع بزرگ شيعه در نجف می­کرد خبرها هم به آخوند می­رسد که آقای فلانی از منبری­های مطرح کربلا در هر منبری يک تلنگری، يک اهانتی به شما می­کند آخوند هم اين­ها را می­شنيد کار روزگار شد اين آقای منبری روزش بد شد وضع مالش نياز به پول پيدا کرد ناگزير شد خانه ملکی­اش را بفروشد خانه را برای فروش گذاشت، افرادی که می­آمدند يا خانه را به قيمت مناسب نمی­گرفتند، يک تاجری آمد از تجار کربلا که خانه را به همان قيمت مطلوبی که آن آقا می­گفت خريدار بود اما گفت من خانه­ات را به شرطی می­خرم من مرجعم آخوند خراسانی است اگر آخوند حاشيه سندت را تأييد کند که تو مالکی، من خانه را با همين پولی که خودت می­گويي می­خرم، سندهای قديم سندهای بونجاقی بود ارزش سند به توشيحی بود که بزرگان علمای معاصر تأييد می­کردند مالکيت را و همين سنديت بود برای هم بايع و هم برای مشتری اين آقای منبری چون با مرحوم آخوند خيلی بود گفت آقا من می­روم امضاء از مرحوم صاحب عروه می­آورم حاج­ سيدمحمدکاظم يزدی گفت نه مقلد آخوندم آقا تأييد بکند من می­خرم گفت من امضاء آخوند را نمی­گيرم، مدتی گذشت مشتری نيامد فشار اقتصادی به اين منبری فشار آورد لاجرم مجبور شد گفت ما می­رويم نجف يا آقا می­گويد بزنيد بيندازيدش از خانه بيرون يا امضاء می­کند؟ غير از اين­که نيست، سند را برداشت و آمد نجف و رفت منزل مرحوم آخوند خراسانی ببينيد آقايون اگر بعد از گذشت يک قرن امشب داريم اسم اين فقيه را در جمع مؤمنين می­آوريم اين­ها کار کردند مزد می­گيرند اين کار خداست خدا به ذهن من طلبه ناقابل بيندازد که بر زبانم اين خاطره و داستان آخوند ذکر بشود و شما مؤمنين بشنويد کار خوب کردی قرنی ازش بگذرد فراموش نمی­شود، اين آقای منبری معروف آمد منزل آخوند، آخوند نشسته بود علمای بزرگ هم نشسته بودند، تا علما نگاه کردند ديدند عجب اين منبری معروفی که هر منبری توهينی به آخوند می­کرد حالا آمده منزل آخوند همه با يک نگاهی تندی بهش نگاه می­کردند يک نگاه غضب آلود می­گويد مرحوم آخوند سرش پايين بود داشت جواب نامه­ها را می­ديد يک لحظه سر بلند کرد من را ديد تمام قامت ايستاد، با روی باز اشاره کرد بفرماييد، آورد من را کنار خودش رو دُشکچه­ای خودش نشاند، تمام اين علما وقتی اين برخورد آخوند را ديدند که با احترام تجليل کرد از من يک خرده آرام شدم، گفت آخوند فرمود آقا چه شده؟ احوال ما را پرسيد اصلاً از اين گذشته اين حرف نزد بگويد نانجيب اين حرف­ها چه بود رو منبر می­زديد، بگويم همين­جا فلک­ات کنند؟ ابداً گفت آخوند شروع صحبت کرد، چه شده آمديد سراغ ما؟ احوال ما را پرسيدی، يک کلمه از آن حرف­ها را اصلاً به روی اين نياورد، گفت گفتم آقا من بدهکار شدم، گرفتار شدم می­خواهم خانه­ام را بفروشم، يکی از تجار کربلای که مقلد شماست می­خواهد بخرد گفت شما حاشيه سند من را امضاء کند خانه را به همان قيمتی که من می­گويم می­خرد آقا فرمود سندت را بده، گفت سند را دادم آقا گذاشت زير دشکچه زير پايش نشست جواب دوباره نامه­ها را دادند گفت يک مثلاً يک ساعتی گذشت علمای که بودند يکی يکی بلند شدند رفتند من ماندم و آخوند خراسانی وقتی مجلس خالی از اغيار شد گفت آقا بلند شد رفت در اتاق اندرونی بعد از لحظاتی آمد ديدم يک کيسه اشرفی طلا آورد آقا اين کيسه را بگير، برو بدهی­هايت بده خانه­ات را نفروش زن و بچه­ات را سرگردان نکن، به خانه نياز داری هر گاه نيازی به پول پيدا کردی من در خدمت شما، اين آقای منبری می­گويد وقتی آخوند سند را گرفت گذاشت زير دشکچه يک وحشتی من را گرفت، گفتم نادان سند دادی دست آخوند تو منبرها بدش می­گفتی اگر اين سندت را پس ندهد، که بیچاره می­شوی اين است که ذهن غلط او رفت به آن سمت گفت بعد آقا اين برخورد را کرد، گفت با همين برخورد آخوند شدم فدوی آخوند خراسانی مردم با گذشت می­توانيد دشمن را بکنيد دوست، با عطا کردن به کسی که برايت نداده برای خدا اگر خدا را ببينيد خدا کمک می­کند: «وَ أُعْطِيَ مَنْ حَرَمَنِي»[22].

خب امشب را انشاءالله اين سه­تا مطلب فردا شب هم برنامه هست؟ سه­تاي ديگرش باشد طلب­تان فردا شب، ما شش­تايش را گفتيم سه­تاي ديگرش هم فردا شب بعد از شما می­پرسم ببينم اين نه­تا چه بود؟ خدا وکيلی، جايزه هم می­دهيم، خسته نباشيد حاج­آقای قاسمی هم فرمودند از کارهای خيری که در اين هيئت صورت می­گيرد تهيه بسته­های معيشتی و آذوقه­ای به افراد آبرومند شناخته شده محترم، آقايون پول­ها را بايد بگذاريد برويد، روی سنگ غسالخانه دارالرحمه يک ميتی انگشتر از دستش در نمی­آمد پسر بزرگ ميت اول انگشتر را بايد از دستش در بياوريم بعد غسلش بدهيم، قيچی آهنبری آوردند با زحمت انگشتر را بريدند دست ميت بی­چاره را زخمی کردند بعداً گفت غسلش بدهيد، کفنش کنيد گفتم اين قدر می­ارزيد که دست بابای بی­چاره­ات را زخم کردی؟ می­گذاشتی انگشتر بايش برود، گفت حيف از اين انگشتر که با پدر ما دفن بشود، اين عقيقش يمانی بود خطش خط فلانی بود چند گرم نقره تا هستی داری، تا هستيد مالک هستيد رفتيد مالک کسانی ديگر هستند؟ ای که دستت می­رسد کاری بکن، دستگيری کنيد تا دستگيری­تان کنند خدا برايتان داده مال خداست مال خدا را برای خدا خرج کن، حاج­آقای قاسمی را دريابيد حاج­آقای قاسمی پز داريد، خدا دو جا می­فرماييد عجله کنيد، دو جايش را هر کسی الآن گفت من جايزه­اش می­دهم، حرف­های الکی گفتيد جريمه­تان می­کنم، خب يکی، دوتا را من می­خواهم، نماز که خيرات است، دوتايش چه بود؟ بگو، آفرين آقا اشاره کرد آقا بعد که من رفتم اگر آمدی، آمدی نيامدی چيزی گيرت نمی­آيد، من يک پول تبرکی برايت می­دهم هم حرم اميرالمؤمنين رفته هم حرم امام حسين از هردو امام هم خواستيم دست هر کسی رسيد نظر عنايتشان را ازش بر ندارند، آقا اشاره کردند، دو جا يکی: «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ»[23]در کارهای خير يعنی امشب اگر تصميم گرفتی کمک کنی، گفتی حالا تا برويم فردا حساب­مان را بکنيم، يک بررسی دو دوتا چهارتا اصلاً کمک نمی­کنيم شک نکن، همچون شيطان راهت را می­زند اميرالمؤمنين می­فرمايد هی بعضی­ها می­گويند فردا فردا می­دانيد کی به خودشان می­آيند؟ وقتی که در تخته تابوت می­برندش قبرستان: «نقلوا علی اعوادهم الی قبور المظلم الضيقه»، دوم در توبه کردن الآن اگر يک اشتباهی در زندگی­ات يادت آمد همين الآن در درونت بگو: «استغفر الله ربی و اتوب اليه» آقا شب جمعه بيايد، ليلة القدر بيايد ماه رمضان برسد بابا شايد نبودی، شايد بودی توفيق حاصل نشد به مجردی که خطايي يادتان آمد، توبه کنيد کارهای خير را هم سرعت ببخشيد امشب هم اين برنامه ارزشمندی که در اين هيئت هست و عزيزان ما زحمت می­کشند انشاءالله به خودتان خدمت کرديد، اميرالمؤمنين فرمود وقتی دست­تان برای کمک به سمت نيازمند می­رود قبل از اين­که نيازمند کمک­ شما را بگيرد شما پاداش خدا را داری می­گيری، قبل از اين­که پز را بکشد هنوز نکشيده شما جوابش را گرفتيد، خب بسنده کنيم فرمودند توسل به ذيل عنايت سيدالشهداء و روضه وداع، آقا سيدالشهداء در آن وداع آخر آمدند پشت خيمه­ها، زن و بچه­ها را صدا زدند با اين­ها صحبت کردند، همه را به زينب سپردند زينب را هم به خدا سپردند اما خواهر خيلی بی­تابی می­کند آقا يک دستی رو سينه خواهر گذاشتند خواهر هم آرام شد حضرت سوار مرکب شدند به سمت ميدان:

ذو الجناح ای حامل آيات نور، بايد امشب رفت تا کنج تنور

ذوالجناح ای عرش پيما مرکبم، می­روم اما به فکرزينم

آقا امام حسين رفتند می­گويند هر ديدی يک بازديدی دارد خواهر هم بايد بيايد ديدن اين برادر اما می­دانيد زينب کی آمد؟ اولين ديدار زينب:

آن دم بريدم من از حسين دل، آمد به ميدان شمر سيه دل

او می­دويد و من می­دويدم، او رو به مقتل من رو به قاتل

او می­نشست و من می­نشستم، همه ذاکر هستيد، او روی سنه من در مقابل

يا بقيه­الله معذرت می­خواهم شب پايانی ماه رمضان است شب وداع با ماه رمضان است

او می­کشيد و من می­کشيدم، او خنجر از کين من ناله از دل، ای وای ای وای

او می­بريد و من می­بريدم، او از حسين سر، من از حسين دل،

صدايت را آزاد کن، مظلوم حسين.

 

[1] اعراف199.

[2] علق14.

[3] تحف العقول النص ص36.

[4] قلم4.

[5] الأمالي( للصدوق) النص ص93.

[6] اعراف199.

[7] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ج‏2 ص596.

[8] إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القديمة) النص ص83.

[9] توبه71.

[10] اعراف199.

[11] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص19.

[12] من لا يحضره الفقيه ج4 ص357.

[13] اعراف199.

[14] اعراف199.

[15] اعراف199.

[16] اعراف199.

[17] اعراف199.

[18] من لا يحضره الفقيه ج4 ص357.

[19] من لا يحضره الفقيه ج4 ص357.

[20] تحف العقول النص ص36.

[21] تحف العقول النص ص36.

[22] تحف العقول النص ص36.

[23] بقره148.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه