استادحدائق روز یکشنبه 19 فروردین ماه 1403 در حسینیه جباری شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث عوامل رستگاری از نگاه قرآن پرداختند.

دانلود

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

ای لقايت آرزوی مؤمنان، وز برايت های هوي مؤمنان

يا غياث الحق و يا قطب الوراء، التفاتی کن به سوی مؤمنان

يابن الحسن امام زمان

در حقيقت مؤمنان را قبله­ای، زان به سوی توست روی مؤمنان

گفتگويت گفتگويي اهل دل، جستجويت جستجوی مؤمنان

يابن الحسن، به به يابن الحسن، تعجيل فرجش، مغفرت گذشتگان­مان، سعادت جوانان­مان.

قال رسول­الله صلّی الله عليه و آله و سلّم: «‏أَوْصَانِي رَبِّي بِتِسْعٍ أَوْصَانِي بِالْإِخْلَاصِ‏ فِي‏ السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ وَ الْعَدْلِ فِي الرِّضَا وَ الْغَضَبِ وَ الْقَصْدِ فِي الْفَقْرِ وَ الْغِنَى وَ أَنْ أَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَنِي وَ أُعْطِيَ مَنْ حَرَمَنِي وَ أَصِلَ مَنْ قَطَعَنِي وَ أَنْ يَكُونَ صَمْتِي فِكْراً وَ مَنْطِقِي ذِكْراً وَ نَظَرِي عَبَراً»[1].

صدق رسول­الله صلّی الله عليه و آله و سلّم

انشاءالله خداوند در اين شب­های با عظمت عواقب امور همه­ماها را ختم بخير، ارواح پاک گذشتگان از مؤمنين و مؤمنات صالحين و صالحات، علما، خطباء، بزرگانی که در ارشاد و تربيت جامعه نقش آفرينی کردند، خصوصاً اين مکان مقدس بيت يک مرجع بزرگ مرحوم آيت­الله حاج­آقا ميرزا ابراهيم محلاتی است، خدا رحمت کند همه بزرگان را، علما را، گذشتگان ما را، عزيزانی که از اين هيئت محترم و هيئات مذهبی به رحمت حق پيوستند تقديم به پيشگاه با عظمت رسول خاتم صلوات ختم نماييد.

موضوع مجلس عوامل رستگاری از نگاه قرآن بود آيه­ای تلاوت شد که خداوند از خدا را و اطاعت از پيامبر را در موارد متعددی در قرآن هم رمز مشمول رحمت قرار گرفتن هم رمز رستگار شدن نام می­برد به همين اعتبار عرض کرديم سخنی را از فرمايشات پيغمبر نه نصيحت ناب از طرف خدا به رسول­الله، اين­ها را حالا الحمدلله حافظه­هايتان قوی است حفظ می­شويد، اما يک توصيه­ای از اميرالمؤمنين به همه­تان بکنم، اميرالمؤمنين می­فرمايد چيزی که نوشتی می­ماند، چيزی که حفظ کردی حاجی يادت می­رود، از در اين حسينيه می­روی بيرون می­گويند آقای حدائق چه می­گفت؟ می­گويي يادمان نيست بنويسيد اين نوشتن می­دانيد چه خاصيتی دارد؟ تا برايتان بگويم اگر دلتان برای خوتان می­سوزد رسول­الله فرمود: «إِذَا مَاتَ‏ ابْنُ‏ آدَمَ‏ انْقَطَعَ‏ عَمَلُهُ‏ إِلَّا مِنْ ثَلَاثَةٍ»[2] حضار محترم وقتی رفتيد رفتيد ارتباط­تان ديگر با دنيا قطع است مگر اين­که سه چيز از شما بماند اگر اين سه چيز را گذاشتی هستی، نگذاشتی رفتی و تمام شد، يک اولاد صالح که دعاگوي مرحوم و متوفی باشد الآن همه شماها که امشب اين­جا هستيد ياد و بود گذشتگان­تان هستيد بخواهيد و نخواهيد گذشتگان شما امشب از آمدن شما  بهره می­برند، نسل­های بعد شما می­شوند ياد و بود شما اولاد خوب تربيت کردی برزخ پای سفره­اش می­نشينی، اولاد بد تربيت شد دستت آن­جا کوتاه است، يک اولاد صالح، اولادی که روش و منش، گفتارش در صدد و سبب رشد و تعالی متوفی باشد ديديد گاهی اوقات يک کار خيری می­کند می­گويد خدا رحمت کند رفته­گانت را حاجی خدا رحمت کند پدر و مادرت را اين هم اولاد صالح اين يک، حالا اگر کسی ازدواج نکرد گفت اجاق­مان کور است ازدواج کرديم بچه­دار نشديم باب رحمت بسته است؟ خير، جاي ديگر بجنب يک کاری بکن، دو اگر در عرصه اقتصادی حالا بچه­دار نشدی دنبال پول بودی يا نبودی؟ ثروت کسب کردی يا نکردی؟ بابا با اين ثروتت يک صالحات و باقياتی از خودت باقی بگذار الآن ببينيد اين­جا بيت آيت­الله العظمی آقا ميرزا ابراهيم محلاتی، بعد هم مرحوم حاج­آقای جباری اين­جا را کرد حسينيه تمام کسانی که در اين بناء در اين فضا نقش داشتند اين می­شود صالحات و باقيات زندگی آن­ها تا زمانی که پيغمبر فرمود اگر کسی سنتی بنا کند تا زمانی که اين سنت خير برپاست هر کسی استفاده می­کند آن متوفی هم بهره می­برد، کريم­خان زند يک مسجدی ساخته به نام مسجد وکيل هر کسی در اين مسجد نماز می­خواند کريم­خان هم ثواب می­برد، بعض مساجد ما استان داريم هزار سال از عمر اين مسجد می­گذرد بانيان خير از کارگر، بانی، معمار اين­ها همه سهيم­اند آقا اگر می­خواهی بمانی با آن پولی که خدا برايت داده يک صدقه جاريه باقی بگذار، بنای خيری از تو بماند که استفاده ديگران، حالا اين صدقه جاريه، يک وقتی آقا درختی غرس می­کند می­گويند اين درخت را که شما غرس کردي، تا از چوبش، برگش، ثمرش، استفاده می­کنند ديگران شما هم شريک هستيد، خدماتی عام المنفعه ايجاد کردي اين دو، سوم اگر کسی دنبال پول نبوده بالاخره اولاد هم ندارد دنبال علم بوده ديگر، دنبال اقتصاد نبوده، دنبال معلومات و علم بوده می­گويند بابا از علمت يک چيزی باقی بگذار، حالا علم هم معنايش اين نيست که شما بنشينيد يک دائرة المعارف کتاب بنويسيد ده جلد بيست جلد کتاب، علم حاج­آقا همين دوتا روايت در يک دفترچه­ای می­نويسی شب بيست و هشتم ماه مبارک رمضان حسينيه جباری اين حديث را شنيدم بعد از صد و بيست سال که تشريف بردی اين نوشته شما دست هر کسی برسد می­شود صدقه جاريه می­گويد خدا رحمت کند فلانی را نوشته فلان سال، فلان شب، فلان مجلس اين سخن را شنيد اين همان می­شود صدقه جاريه بنويسيد تا آيندگان شما از اين­ها بهره ببرد، خاصيت اين نوشتن هم اين است که اگر دچار فراموشی هم شديد آينده وقتی مرور می­کنی، نگاه می­کنی دوباره اين در حافظه تکرار می­شود، از آن قسمت بايگانی حافظه­ات می­آيد در دسترس، اين امکان نوشتن و بعد اين­ها را ما در منازل­مان برای اطرافيان­مان بگوييم اين مطالبی که در هيئت­ها می­شنويم چهارتا روايت، آيه، حديث، تاريخ، قصص اين­ها را گاهی اوقات در جمع فاميلی نشستيم آقا من يک حديثی شنيدم می­خواهم برای شما هم بگويم شما وظيفه­تان را انجام بدهيد، اثر می­کند يا نمی­کند به شما ارتباطی ندارد، يکی از درس­های مهم عاشورای امام حسين درس عمل به تکليف و وظيفه است امام حسين آموخت به وظيفه­تان عمل کنيد دنبال نتيجه نباشيد، اگر سيدالشهداء دنبال نتيجه بود نبايد می­آمد کربلا، خيلی­ها هم به حضرت گفتند آقا کربلا شما را می­کشند، يکی از کسانی که اين خبر را به امام حسين داد ام­السلمه بود، ام­السلمه گفت مادر زن رسول­الله بود از بانوان متدينه بود گفت من خودم به امام حسين گفت، گفت خودم از جدت رسول­الله شنيدم کربلا شما را می­کشند، پيکرت را قطعه قطعه می­کنند نرو به سمت عراق امام فرمود: «يا اماه انی اعلم انی مقتول مذبوح ظلماً و عدواناً»، مادر من خودم می­دانم چه می­شود؟ من می­دانم که می­کشند من را، سرم را می­برند، ذبحم می­کنند، ای حسينی که می­دانی چرا می­روی؟ امام حسين عمل به وظيفه می­کند، چه ازش در می­آيد؟ به ما ربطی ندارد، اينی که ما گاهی اوقات در کارهای خيرمان درجا می­زنيم، چون از اول دو دوتا چهارتا می­کنيم نتيجه چه است؟ آقا اين حرف را بزنيم چه ازش در می­آيد؟ بابا اين چه حرفی است می­زنی؟ شما اين حرف­هايي که می­خواهی بزنی وظيفه­ات هست بزنی يا نه؟ بزن ولو نپذيرند، ولو جبهه بگيرند تو تکليفت را عمل کن، تو آنچه خدا می­پسندد را به جا بياور، لذا حالا باز من مقدمه را جمع کنم، ما سعی کنيم در جلسات، محافل، من در يک جلسه­ای عرض کردم خدا رحمت کند مرحوم آيت­الله والد ما دفترچه­های زيادی از ايشان مانده بود ما در اين دفترچه­های که ورق می­زديم نگاه می­کرديم می­ديدم مثلاً نوشتند در سال هزار و سيصد و سی، يعنی چند سال قبل؟ هفتاد و سه سال قبل، در شب عيد فلان مناسبت منزل آقای فلانی سال سی که خيلی از شما دنيا نبوديد، خيلی­هايتان نبوديد و ما نبوديم، يک تک تک­تان شايد زير سی هستيد، نوشته بود در منزل فلانی شب عيد بود فلانی اين دو بيت شعر را خواند، من گاهی اوقات اين­ها را برای حاج­آقا همين اواخر عمرشان می­خواندم می­گفتم آقا يادتان است سال هزار و سيصد و سی شب فلان مناسبت عيد منزل فلانی می­گفتند نه، می­گفتم دستخط خودتان است، می­خواندم بعد يک تأمل می­کردند می­گفتند يادم آمد، بنويسيم تا ديگران بهره­ ببرند، تا يادت رفت رجوع بکنی بفهمی.

اما بگويم اين حديث را بايد با آب طلا بنويسند، با آب طلا، رسول­الله فرمود خدا من را به نه سفارش توصيه کرد من هم شما امت را به اين نه دستور سفارش می­کنم، مردم سعادت دنيا و آخرت­تان در رعايت اين­هاست دوتايش را ديشب گفتيم که يکش اخلاص در سر و علانيه بود در هر حالی که هستی، در خلوت، در جلوت، خدا را در نظر بگيريد اخلاص را مد نظر قرار بدهيد و لا غير کارهايتان رنگ الهی پيدا کند اين موفق می­شويد در کار سرخورده نمی­شويد، ديگر تجليل از شما بکنند يا نکنند شما را در کارهايتان سست نمی­کند يک، دوم پيغمبر فرمود: «الْعَدْلِ فِي الرِّضَا وَ الْغَضَبِ»[3] رعايت عدالت در خشنودی و عصبانيت، يعنی در عصبانيتت هم حواست باشد حاجی حرف ناحق نزن، در عصبانيتت تصميم خلاف نگير، ديديد بعضی­ها در عصبانيت، يکدفعه يک کارهای می­کنند که می­گويد آقا عصبانی بوم نفهميدم، بابا رعايت عدالت کن، در خشم هم خودت را مديريت کن دو، اين دوتا را عرض کرديم من موارد ديگر را اشاره کنم، سوم: «الْقَصْدِ فِي الْفَقْرِ وَ الْغِنَى»[4] رسول­الله فرمود خدا به من سفارش کرد ميانه­روی در زندگی را فراموش نکن، قصد يعنی ميانه­روی، اقتصاد يعنی اعتدال، پيغمبر می­فرمايد خدا به من سفارش کرد، در فراخ­دستی، توانگری، زمانی که ثروت دارم، دستم به دهنم می­رسد و در تهی دستی و فقر اعتدال را فراموش نکنم، بعضی­ها ديديد تا پول می­آيد طغيانگری می­کند: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏»[5] می­گويد آقا داری اسراف می­کنی؟ می­گويد آقا دارندگی و برازندگی، دوست داريم مال خودمان است، مگر مال شماست؟ پول خودمان است دلمان می­خواهد هزينه کنيم، دلمان می­خواهد خرج کنيم، بعضی­ها در فقر باز اين­جا گاهی اوقات حريم اعتدال را رعايت نمی­کنند، چون رعايت نمی­کنند يک وقت می­بينی در همين فقر و گرسنگی دست اندازی به مال مردم، اموال مردم، رو آوردن به گناه و خلاف اين است که، بعضی­ها می­گويند که آقا فقر مساوی است با فحشاء اين حرف درستی نيست اين طور نيست که هر کسی فقير شد به فساد کشيده بشود بله فقيری به فساد کشيده می­شود که ايمان ندارد، دين ندارد، بعضی­ها نان شب ندارند اما پول را خجالت می­دهند، من يک خاطره­ای را يک­جای عرض کردم بگويم امشب هم اين­جا اين طلاب مدرسه علميه منصوريه يکی از مناسبت­های سال­های گذشته بود، در يکی از مناسبت­های اهل­البيت، همين کنار حرم شاهچراغ سر خيابان سر دوزک موکب زده بودند، ما آمديم در موکب و وقتی من رسيدم وقت توزيع غذا بود داشتند غذا پخش می­کردند ما هم داشتيم صحبت می­کرديم برای مردمی که آن­جا جمع بودند، يک عده­ای زيادی هم در صف گرفتن غذا بودند ما در حال صحبت کردن بوديم ديدم يک وقتی آن آشپزی که غذا می­کشيد دست افراد می­داد، يکدفعه اعلان کرد به يک آقايي که در صف بود گفت ديگر بعد از شما کسی نايستد در صف، ديگر غذا تمام است، ديگر بعد از شما کسی برای غذا در صف نايستد، من حواسم هم بود که اين حرف را هم زد و داشتيم صحبت می­کرديم يک جوانی کارتون خوابی که قيافه­اش قيافه­ کارتون خوابی است اين هم يک معضل ديگر ماست که ما به قيافه نمره می­دهيم، قرآن به تقوی نمره می­دهد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[6] الآن در اين مجلس چه کسی به خدا نزديک­تر است؟ در شيراز چه کسی به خدا نزديک­تر است؟ هر کسی تقوايش بيشتر است، قيافه، سواد، هيکل، پول، اعتبار، عنوان اين­ها هيچ کدام ملاک نيست: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[7] مردم حرمت يکديگر را پاسداريد آقا اين کارگر است يک وقت می­بينی اين کارگر را صدتا تاجر می­افتند دنبالش قيامت:

کس نمی­داند در اين بحر عميق، سنگريزه قرب دارد يا عقيق

اين از جوان­های کارتون خوابی که حالا قيافه­اش را ما می­ديديم متأسفانه رو قيافه قضاوت می­کنيم، اين هم در صف بود که بيايد غذا بگيرد نوبت اين­که شد همزمان يک اتفاقی افتاد، يک پيرمردی آمد گفت به من هم غذا بدهيد آنی که مسئول توزيع غذا بود گفت ديگر غذا تمام شده همين­هايي که در صف هستند می­گيرند ديگر هم نداريم غذا، گفت نمی­شود يک پرس به ما بدهي؟ گفت نه آقا نيست حق ديگران ضايع می­شود اين­ها هم در صف ايستادند مدتی است در صف هستند، من يکدفعه اين جوان کارتون خواب سهميه غذا را بهش دادند يک پرس، رفت پيرمرد هم رفت ديدم اين رفت دنبال پيرمرد غذا را داد به پيرمرد و رفت حالا ما می­گوييم معتاد سربار جامعه، يک وقت می­بينی بار تو را همين از زمين بلند می­کند تا اين را من ديدم من داشتم صحبت می­کردم برای مردم، به يکی از دوستان گفتم سريع برو آن جوان را، آن جوانی که دارد می­رود بگو سريع بيايد برش گردانيد، رفت و اين جوان را برگرداندند، جوان آمد ببينيد ميانه­روی حتی در فقر، اين توصيه خداست، آقا يک خرده وضعت سخت است ناسزا نگو، دلار پايين و پايين می­شود ايمانت را زمين نگذار، گوجه فرهنگی گران می­شود در وری می­گويد، ايمان گوجه فرنگی، بعضی­ها اين جوری هستند ديگر بعض­هايمان بد امتحان پس می­دهيم، اين جوان آمد گفتم آقا شما غذايت را دادی به آن پيرمرد مگر تو غذا نمی­خواستی؟ بعد متوجه شد که من متوجه شدم کارش را، گفتم چرا غذا می­خواستم، گفتم چرا دادی به آن پيرمرد مگر تو امشب خودت گرسنه نيستی؟ گفت چرا، ولی من ديدم اين پيرمرد مثل پدر من است اين انصاف است يکی از آن چيزهايي است که خيلی انجام دادنش سخت است، خيلی انصاف هنر می­خواهد، ناموس مردم را ناموس خودت ببينی، مشکلات ديگران را مشکلات خودت ببينی، احترام گذاشتن را برای خودت می­پسندی برای ديگران بپسندی، آنچه برای خودت نمی­پسندی برای ديگران نپسندی، اين سيره اهل بيت بود آقا اميرالمؤمنين به امام حسن فرمود پسرم: «فَأَحْبِبْ‏ لِغَيْرِكَ‏ مَا تُحِبُ‏ لِنَفْسِكَ‏ وَ اكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا»[8] دوست بدار برای ديگران آنچه را برای خودت دوست می­داری، غذای سه روز، داخل يخچال مانده نده دست فقير، تو خودت جرأت نمی­کنی اين غذا را بخوری، تو خودت خجالت می­کشی اين لباس مندرس را بپوشی بعد می­گويي آقا اين­ها خبری نيست اين­ها فقير­اند اين می­پوشدش، خودت می­پوشی، اين بی­انصافی است ديدم اين جوان کارتون خواب مال مال انصاف در وجودش موج می­زند جمله­ای گفت من تعجب کردم گفت آقا اول خدا قادر است که رزق ما را هم برساند من ديدم اين پيرمرد دارد گرسنه می­رود گفتم خدايا من نمی­پسندم امشب اين پيرمرد گرسنه بخوابد، شما هم نپسند ما گرسنه باشيم، گفتم آفرين بر تو گفتم همين­جا در موکب بنشين، گفتم غذا بگذاريد در سينی، جلوش بگذاريد با احترام و به ديگران هم گفتم ببينيد درس زندگی به همه­مان داد، اين همان ميانه­روی است در فقر و فراخ دستی بعضی­ها تهی دست­اند اما آبرو خودشان را نمی­برند قرآن می­فرمايد اين قدر اين­ها مناعت طبع دارند که اگر کسی نشناسد اين­ها را که فقير هستند فکر می­کند اين­ها غنی هستند: «يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ»[9] اين قدر اين­ها عفت نفس دارند که آنی­که مطلع از وضع اين­ نيست فکر می­کند اين غنی است و حال آن­که اين فقير است ولی چوب حراج به آبروی خود نمی­زند آبرو پروردگارش را نمی­برد، رسول­الله فرمود خدا به من سفارش کرد، اعتدال را دو جا در فراخدستی و توانگری، در تهدستی و فقر فراموش نکنم، ثروتمندها پول مال خداست مال شما نيست، روزی که به دنيا آمديد لخت تشريف آورديد روزی که می­رويد شانس بياوريد يک دست کفنی ببريد، شانس­تان بزند من در شيراز سراغ داشتم کسی که دوتا شرکت داشت بی­کفن دفن شد، قبر خريدی، يک جريانی من بگويم ولی اسم نمی­آورم اين داستان ده سال قبل شيراز است، يک آقايي از مسئولين رده­بالای در يکی از رده­های نظامی استان از دنيا رفت وصيت کرده بود من را وای السلام نجف دفن کنيد اين داستان شيرازتان است داستان شيراز جنت­ترازتان است گفتم اسم آن آقا را نمی­آورم فقط کلی می­گويم آقا پيکر را برداشتند و غسل دادند و حرکت دادند بردند نجف وادی­السلام در وادی السلام نجف وقتی که می­خواستند پيکر را از داخل تابوت بگذارند در قبر، ديدند جسد جسد يک پيرمردی گمنامی است، در غسالخانه شيراز اين­ها عوض شده بود، فاميل آن آقا با هزينه او تجهيز کردند بردند حرم اميرالمؤمنين طواف دادند بردند وادی السلام و آن آقا با آن مقامات عاليه گوشه دارالرحمه شيراز در يک قبری دفن شد:

بر سر هر لقمه بنوشته عيان، لفلان ابن فلان ابن فلان

پولداری، تو همين شاهچراغ شيرازی آقای قبر خريده بود فوت کرد مدتی در سردخانه شيراز جسدش ماند بچه­هايش از خارج آمدند گفتند حيف است بابايمان در شاهچراغ دفن بشود بردنش در واشنگتن، الآن کار دست شماها هست بعداً همه کاره بچه­ها هستند، پسر ميت آمده به من می­گويد آقا حدائق بابايم می­خواست نمازهايش را خودش بخواند، من پولش را می­خورم لگد به گورش می­زند، دلتان به خودتان بسوزد هی وصيت­نامه ننويس، يک متن طويلی می­نويسد نماز اين قدر بخوانيد، روزه اين قدر برويد خمس نداديم، حج نرفتيم، بابا به داد خودت برس پيغمبر فرمود اگر کسی تا زنده است يکدانه خرما، با دست خودش در راه خدا بدهد ثوابش از کل زندگی او که بسپارد و من پيغمبر را مأمور در انجام خير کارش بکند بيشتر است شما در نظام خلقت وصی مثل پيغمبر پيدا می­کنی، يکدانه خرما، خرما دانه چند است؟ دانه چند است نه کيلوی چند، مثل اين­که الحمدلله خرما هم نمی­خوريد، خيلی دست کم گرفتی، خرما کيلوی چند است؟ شما که اهل بازار هستيد ديگر، شما نبايد بی خبر باشيد، آقای قاسمی کيلویی چند است؟ شصت تومن، يکدانه­اش چند؟ صد تومن، صدتا يک تومنی، مردم پيغمبر می­فرمايد به اندازه صدتا يک تومنی نه، دويست­تا يک تومنی نه، پانصدتا يک تومنی شما با دست خودت کار کنی از کل زندگی­ات که بسپاری رسول­الله مأمور به مصرف بشود ثوابش بيشتر است:

ای که دست می­رسد کاری بکن، پيش از آن کز تو نيايد هيچ کار

ما در فراخدستی اعتدال، خدا داده بنا نيست اسراف کنيم، خدا می­فرمايد:  «إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفين‏»[10]يک کسی آمد خدمت امام صادق گفت آقا اعتدال در اقتصاد را برايمان توضيح بدهيد، امام عملی توضيح دادند يک مشتی خاک کردند در دست­شان فرمودند اين حالت که خدا هرچه داده، قبض کني نه خودت بخوری نه به کسی بخورانی اين را می­گويند بخل اين خوب نيست بعضی­ها اين جوری هستند ديگر من آقايون اين را هم بگويم اين­ها از عجايب وقايع شيراز است يک آقايي بود در هيئت­ها هم زياد می­آمد فوت کرد پسر بزرگش در تشييع جنازه زير تابوت بابايش بشکن می­زد من بهش گفتم خجالت بکش، بابايت را دارند می­برند قبرستان بشکن می­زنی، دوتا فحش حواله بابايش کرد گفت فلان فلان شده سر زمين گذاشت سه­تا خانه گير من آمد، گفت همه ما را کرده بود در يک خانه فرسوده، خانه­های خوبش را داده بود اجاره پول­هايش را می­گذاشت در بانک اين بخل است مردم اين پول­های دست­تان است يک بخشش سهم زن و بچه­هايتان است خدا سهم آن­ها را داده دست پدرها خرج کنند، نکردی قيامت جواب داری اسراف نبايد بکنی ولی خرج هم بايد بکنی، مدير زندگی خانواده هستی، اين بچه­ای که برايت دادند، رزقش را دادند در حساب شما و بخل نورزيم امام صادق فرمود اين حالت حالت بخل است بعد آقا اين جوری کردند دست را باز کردند همه خاک­ها ريخت فرمودند اين هم اسراف است که خدا هرچه برايت داده بريزی بپاشی بخوری خودت مفلس بشوی، بعد يک مشت ديگر خاک کردند تو دست دست را اين جوری باز کردند يک مقدار خاک کف دست ماند يک مقداری هم از بين اين انگشت­ها ريخت آقا فرمودند اين اعتدال است چيزی بخور، چيزی بده، چيزی بنه، اين را می­گويند اعتدال اعتدال در اقتصاد، توصيه­ای که حضرت خضر به موسی کرد بعد از آن جريان داستان سوره کهف حضرت موسی وقتی از خضر خواست جدا بشود گفت يک نصيحتی به ما بکنيد، حضرت خضر فرمود جناب موسی سه کاری که خدا خيلی دوست می­دارد اين­ها خيلی محبوب خداست: «إِنَّ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثَلَاثَةٌ»[11] اين­ها جزء بهترين کارهاست نزد خدا يک اولش همين فرمود: «الْقَصْدُ فِي الْجِدَةِ»[12] اعتدال در فراخدستی يعنی خدا دوست دارد ميلياردرها اهل اسراف نباشند، پولدارها اهل بريز و بی­پاش اسراف گونه نباشند، مرحوم آقای طبسی خدا رحمتش کند می­گويند يک کسی رفت در خانه يک ثروتمند متدينی فقيری بود آمد در بزند قبل از اين­که در بزند ديد صدای حاجی بلند است در خانه دارد به يکی از اين خدمت­کارهايش تندی می­کند و علت تندی­اش هم اين بود می­گفت چرا يک چوب کبريت را خراب کردی و حرام کردی، اين فقير گفت کجا آمديم؟ اين يک چوب کبريت اين طور بهمش ريخته، حالا بگوييم پول بده، پلو بده، اين يک چوب کبريت ناراحتش کرده، بين اين­که در بزنم يا نزم؟ گفت حالا تا اين­جا آمديم يک دری هم می­زنيم، دری زد خود حاجی آمد دم در گفت بله، گفت آقا ما يک نيازمندی هستيم يک کمکی بکنيد، گفت همين­جا بايست ديد رفت داخل و کمک خوبی آورد، يک مقدار غذا آورد پول آورد اين فقير اصلاً باورش نمی­شد گفت آقا من يک سؤال دارم اين صدای شما بلند بود برای يک چوب کبريت داشتی ناراحتی می­کردی؟ گفت بله، گفت شمايي که يک چوب کبريت اينطور بهم ريخته بود، چطور دلت آمد غذا بده، آذوقه بدهی، پول بدهی به من؟ گفت اشتباه نکن آن چوب کبريت اسراف شده بود من ناراحتی­ام برای اين بود که چرا اين کارگر در منزل يک چوب را بی­جهت خراب کرد ولی کمک به فقير اسراف نيست قرض خداست: «مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً»[13] اين می­شود همان اعتدال حضرت خضر فرمود جناب موسی اعتدال در توانگری را خدا خيلی دوست دارد خدا دوست دارد ثروتمندها اهل اسراف نباشند اين خيلی مطلوب است: «الْقَصْدُ فِي الْجِدَةِ»[14]، «العفو عند القدرة»[15]خدا دوست دارد در موضع قدرت ببخشيد يعنی بتواند طرف را بتوانی بيندازی عادل آباد نيندازی، بتوانی جبران کنی نکنی: «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ»[16] من بسيار آموزنده هستم: «لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏»[17] بشر با اين ضعفش را رو به خدا می­آورد: «إِلَهِي‏ الْعَفْوَ»[18] خدا رحمت آيت­الله مشکينی می­گفتند طبق رواياتی که ما داريم بدهای روزگار اگر خوب بشوند می­شوند جزء اولياء روزگار می­دانيد چرا؟ چون قاعده الهی اين است خدا اگر کسی برگشت رو به خدا آورد پيشيمان شد معادل عدد تمام گناهانش حسنه برايش می­دهد لذا در تاريخ ديديد يکدفعه بعضی­­ها نخاله روزگار بودند برگشتند شدند از عرفاء فضيل اياض، شعوانه، يک زنی بد نامی بالاخره دامن ناپاکی که در بصره تيم منکرات داشت، تيم فحشاء داشت با يک جمله برگشت شد از بانوان عارفه شهر بصره، سخنرانی می­کرد دويست، سيصدتا زن می­آمدند پای منبرش بعضی­ها غش می­کردند اين کار خداست، حالا حرّ که بالاخره به آن شدت بدی نبود آدم آزاد منشی بود ولی حرّ با برگشتش شد از اصحاب امام حسين و شخصيت پيدا کرد بعضی­ها در تاريخ خيلی بد بودند اما در يک مقطعی برگشتند يک دفعه درخشيدند ره صد ساله را يک شبه رفتند، خدا از موضع قدرت می­بخشد حاجی جايي که زورت می­رسد می­توانی انتقام بگيری اگر ديدی طرف پيشيمان است شرمنده است اخلاق خدايي را به خرج بده، بگذرد تا بگذرد: «العفو عند القدرة»[19] ما داشتيم اين صحنه­های زيبا را در تاريخ الآن هم هستند کسانی که همين روحيه را و همين منش را دارند من يکی از ثروتمندان فعلی شيراز ديگر عرايضم را جمع­بندی کنم الآن زنده است از ميلياردرهای شيراز است گفت آقای حدائق من قبل از انقلاب نوجوانی بودم در همين منطقه مسجد مولی يک مغازه­ای بود بابای ما تابستان­ها ما را می­برد در مغازه آن حاجی پادو مغازه بوديم، گفت ما نادان بوديم گاهی اوقات چشم حاجی را می­پايديم يک يک قرانی از دخلش ور می­داشتيم، يک دو هزاری اضافی ور می­داشتيم حواس­مان نبود و اين پول­های خرد مثلاً در يک تابستان که در مغازه­اش بوديم دو سه روزی يک بار يک پا تکی به دخل حاجی می­زديم و به حاجی هم نمی­گفتيم گفت گذشت انقلاب شد بعد جريانات پيش آمد ما سربازی رفتيم در سربازی جبهه رفتيم گفت يک شب عمليات بود بنا بود عمليات شروع بشود، يک روحانی آمد در آن محور عملياتی صحبت کردن گفت آقايون رزمنده­ها خدا از شهيد می­گذرد ولی حق الناس گذشتی درش نيست ما روايت هم داريم حق الناس هر کسی گردنش باشد بايد صاف کند، گفت اگر حق الناسی گردن­تان هست قبل از شروع عمليات يک وصيت­نامه بنويسيد بگذاريد داخل کوله پشتی­هايتان که اگر شهيد شديد برايتان حق الناس را اداء کنند گفت اين حرف را که اين عامل زد مثلی که آسمان بر سرم خراب شد گفت يادم افتاد به آن پول­های خردی قبل از انقلابی که ما بر می­داشتيم گفت با عجله رو کاغذ نوشتم برای پدرم که من در چندين سال تابستان­ها از مغازه فلانی پول­های بر می­داشتم و متوجه نبودم اگر شهيد شدم محبت کنيد رضايتش را جلب کنيد من را از زيربار مظلمه او خارج کنيد گفت اين را نوشتم گذاشتم داخل کوله پشتی عمليات شروع شد گفت همه آرزوی شهادت می­کردند من می­گفتم خدايا ما شهيد نشويم، خدايا ما را زنده برگردان که بتوانيم دين­مان را بدهيم نرويم با خجالت زدگی قيامت ما را بياورد، گفت اتفاقاً در آن عمليات سخت اتفاقی هم برای ما نيفتاد گفت در برگشت مرخصی اول کاری که کردم با آن کوله پشتی و لباس رزم رسيدم شيراز قبل از اين­که بروم منزل رفتم ميدان مولا مستقيم رفتم به همان مغازه حاجی گفت حاجی اول من را نشناخت مال سالها قبل بود قيافه عوض شده بود بزرگ شده بوديم محاسنی داشتم، گفت بهش سلام کردم، گفتم حاجی من را نمی­شناسی؟ گفت شما؟ گفتم من پسر فلانی هستم چند سال می­آمدم در مغازه­ات شاگردی می­کرديم گفت به به جبهه بودی؟ گفتم بله آقايون خجالت در دنيا می­ارزد تا خجالت آخرت، نگو روم نمی­شود بگو، اين­جا با يک معذرت نهايتش دوتا زخم زبان هم برايت می­زند می­گذرد از تو، ولی مردم خدا شاهد است قيامت پدر از اولاد نمی­گذرد، اولاد از پدر نمی­گذرد چون همه گرفتار هستند گفت رو کردم به حاجی حالا با خجالت زدگی گفتم حاجی ما چند سال شاگردت بوديم گفتم حاجی من يک اشتباهی می­کردم گاهی اوقات دست می­کردم داخل اين دخل شما يک پول­های را بی­اجازه برداشتم و خرج کردم، و در اين جبهه­ای که رفته بودم از خدا خواستم شهيد نشوم بيايم حلال بودی بطلبم حاجی آمدم حلالم کنی، اگر هم حلال نمی­کنی فرصت بده من اين حق را به تو بر گردانم آدم با معرفت به آن حاجی می­گويند گفت تا اين را گفتم، حاجی بغل گشود من را در بغل گرفت گفت عزيزم تو ما را حلال کن ما پای سفره زحمات شما نشستيم امنيت اقتصادی و بازار ما مديون جبهه رفتن شماهاست گفت اصلاً برد بحث را روی يک فاز ديگری، گفت اين دخلش را کشيد گفت هرچه پول می­خواهی بردار آن­ها که حلال کردم ولی هرچه هم می­خواهی بردار، گفتم نه حاجی من پولم را، گفت يک پولی هم به ما داد و صورت ما را بوسيد و رفت اين همان اخلاق خدايي است: «العفو عند القدرة»[20]«الْقَصْدُ فِي الْجِدَةِ وَ الرِّفْقُ‏ بِعِبَادِ اللَّهِ»[21] احسان به بندگان خدا بکنيد، حضرت خضر به موسی فرمود احسان کنيد به مردم مردم احسان به يکديگر احسان به خودتان است، بعد حضرت فرمود: «وَ مَا رَفَقَ أَحَدٌ بِأَحَدٍ فِي الدُّنْيَا إِلَّا رَفَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[22] کسی نيست که در دنيا به کسی کمک بکند مگر اين­که خدا در دنيا و آخرت جوابش را ندهد دستگيری کرديد دست­تان را می­گيرند زيرپا زديد زير پايتان را می­زنند آبرو بردی آبرو می­رود، آبرو دادی آبرو دريافت می­کنی، خب بقيه روايت بماند، حالا بله يک مصيبت نامه­ای برايتان می­خوانم اگر بنده خودم را می­گويم زير دين کسی بودم و طرف از دنيا رفته دين دو جور است يا دين مالی است يا دين آبرويي و عرضی است دين آبرويي که مثلاً دلش را شکستند يک جايي آبرويش را بردم تسبيح بگير دستت: «استغفر الله ربّی و اتوب اليه» يک دور تسبيح کن استغفار کن، ذکر بگو هديه به روح آن کسی بکن که يک زمان خاطرش را مکدر کردی اما دين مالی دين مالی بايد بگرديد ورثه­اش را پيدا کنيد، وراث را پيدا کنيد بگوييد ما با پدر شما، مادر شما، بستگان شما بدهی داشتيم و اين بدهی مال شماست الآن يا حلال می­کنند يا از شما می­ستانند اگر دين مالی داشتيم و ورثه طرف را هم نمی­شناسيم اصلاً نمی­دانيم ورثه دارد يا ندارد؟ به آن مقدار دينی که احساس می­کنيد مديون هستيد با اجازه حاکم شرع از طرف صاحب اصلی دين صدقه بدهيد به عنوان مظالم به فقراء، ما در روايت داريم قيامت خدا از حق خودش می­گذرد، چجوری می­گذرند؟ می­گويند بدهکارها را وقتی می­آورند بدهکارهای که تلاش کردند بدهی­شان تصفيه بشود، رفت گفت آقا حلالم کن گفت حلالت نمی­کنم، و اين را هم به همه­تان بگويم خدا به موسی ابن عمران فرمود موسی همانطور که انتظار داری خدا از سر تقصيراتت در گذرد اگر کسی در حقت بدی کرد عذرخواهی کرد بگذر تا بگذرم، اگر سخت گرفتی بعد برايت سخت می­گيرند، می­آيد می­گويد حاجی آقا ما غيبتت کرديم يک کسی گفت رفتيم به يک کسی گفتيم آقا غيبتت کرديم گفت چه گفتی؟ اصلاً نپرس چه گفته؟ ديگر خجالتش نده، گفت غيبت کردم پيشيمانم بگو پيشيمان هستی؟ ديگر غيبت نکن گذشتم، اين بازگو کردن­ها کدورت را زياد می­کند گفت به ما گفت چه گفتی؟ گفتم من اين را گفتم گفت چه کسانی بودند آن­جا؟ گفتم حاجی فلانی و اين­ها هم بودند گفت آن­ها چه گفتند؟ گفتم آن­ها هم اين را گفتند، تو چه گفتی؟ من هم اين­ها را گفتم، گفت واگذار همه­تان به حضرت ابالفضل، حالا خدا وکيلی اخلاق اسلامی است بابا می­گويند خجالتش نده همين که آمد گفت پيشيمان هستم بگو گذشتم مردم سخت می­گيرد جهان، اگر سخت گرفتی برايت سخت می­گيرند، خب ببينيد ضرر زده، خيلی خوب، آقا می­گويد دويست سيصد ميليون ضرر به خانواده ما زده اشک همه­مان را هم در آورده، اين آدم بله اميرالمؤمنين می­فرمايد جايي ببخشيد که پيشيمان است طرف اگر ضرر زد اشکت را هم درآورد ولی رسيد به اين­که اشتباه کردم، واقعاً نادم شد نادم شد بگذريد خدا جبران می­کند ولی اگر با قلدری می­آيد می­گويد آقا ما اين کار را کرديم می­خواهی ببخش، می­خواهی نبخش، حالا دلت خواست ببخش دلت هم نخواست نبخش اين آدم قلدر را نبايد بخشيد اميرالمؤمنين می­فرمايد: «الْعَفْوُ عَنِ‏ الْمُقِرِّ لَا عَنِ‏ الْمُصِرِّ»[23] بله ديگر بالاخره اگر پيشيمان است بگذريد، پيشيمان نيست نبايد بگذريد اگر کسی گفت من غيبت کردم پيشيمان نيستم، پولت را خوردم خوب کردم شما بايد بگوييد خيلی خوب واگذارت به خدا، اما گفت آقا ما يک زمانی اشتباه کردم اين پول را ما خورديم ولی نادم هستيم پيشيمان هستيم، ببينيد امام حسين گذشت از حرّ حرّ دوتا ضربه به امام حسين زد يکی در منزلگاه شراف مسير حرکت امام حسين را از سمت کوفه منحرف کرد به کربلا، روز دوم محرم امام حسين را در کربلا محاصره کرد اين قدر حضرت نگهداشت که سپاه هزار نفری شد بيش از بيست هزار نفر صبح عاشورا که ديگر کار تمام بود آمده می­گويد: «هَلْ‏ لِي‏ مِنْ‏ تَوْبَةٍ»[24]من و شما بوديم چه کار می­کرديم؟ امام حسين می­فرمايد گريه نکن سرت را بالا بگير، در بغلش گرفتنش آرامش کردند، افتخار اولين مبارز در راه خودشان را به او دادند، و شد اصحاب الحسين.

صلّی الله عليک يا سيدی و مولای يا علی ابن الحسين

من دو سه بيت شعر زبان حال حضرت زين­العابدين و کربلا و انشاءالله بهتر و کامل­تر بهره خواهيم برد، از شاهدان واقعه عاشورا دو امام بودند يکی حضرت زين­العابدين و يکی آقا امام باقر اين­ها راويان کربلا بودند:

خودم ديدم که صحری لاله گون بود، زمين از خون ياران غرق خون بود

خودم ديدم حسينم تشنه جان داد، چه جانی بر لب آب روان داد

آقا حاضر و ناظر در خاکسپاری شهداء بود:

خودم ديدم علی­اکبرم را، خودم در بر گرفتم اصغرم را

بنی­اسد می­گويند وقتی آقا زين­العابدين پيکر سيدالشهداء را در قبر گذاشت، کربلا رفته­ها فاصله است بين قبر امام حسين و خيمه­گاه يک وقت ديدند آقا از قبر بيرون آمد فرمود بنی­اسد صبر کنيد يک امانتی بايد به اين بدن الحاق بشود آقا رفت آن سمت صحری پشت خيمه­ها خاک­ها را کنار زد، يک وقت ديدند يک قنداقه غرقه به خونی را بيرون آورد آورد روی بدن حسين همه بگوييم يا حسين.

 

[1] تحف العقول النص ص36.

[2] عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية ج‏3 ص260.

[3] تحف العقول النص ص36.

[4] تحف العقول النص ص36.

[5] علق6-7.

[6] حجرات13.

[7] حجرات13.

[8] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص397.

[9] بقره273.

[10] انعام141.

[11] الخصال ج‏1 ص111.

[12] الخصال ج‏1 ص111.

[13] بقره245.

[14] الخصال ج‏1 ص111.

[15] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص227.

[16] طه82.

[17] طه82.

[18] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏82 ص168.

[19] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص227.

[20] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص227.

[21] الخصال ج‏1 ص111.

[22] الخصال ج‏1 ص111.

[23] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص89.

[24] الأمالي( للصدوق) النص ص159.

 

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه