استادحدائق روز یکشنبه 19 فروردین ماه 1403 مصادف با بیست و هفتمین روز از ماه مبارک رمضان در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث عوامل رحمت از نگاه قرآن پرداختند. 

دانلود

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله الحکيم فی کتابه الکريم: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون‏»[1]

صدق الله العلی العظيم

سخن پيرامون موجبات رحمت از نگاه قرآن بود، مواردی را در جلسات گذشته اشاره و تذکری داده شد امروز آيه ده از سوره مبارکه حجرات که مورد ديگری را خداوند به عنوان عامل رحمت ياد می­کند، قرآن می­فرمايد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[2] مؤمنين برادران يکديگر هستند، اين­ها با يکديگر اخوت دارند: «فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»[3] اگر يک جايي ديديد اختلافی بين دوتا مؤمن است مؤمن اقدام کن، بعضی­ها بخيل هستند می­گويد من وقت نمی­گذارم، وقت ندارم، وقتی نداری يک روزی هم می­رسد برای تو که ديگر کسی برايت وقت نمی­گذارد، مردم وقت­هايتان تمام می­شود مردم تا زبان­تان کار می­کند کار کنيد، تا قلم­تان کار می­کند کار کنيد، اين آبرو را خدا به شما داده، می­گويد ما دنبال دردسر نيستيم به ما چه ربطی دارد که اين­ها اختلاف پيدا کردند؟ امروز چندم رمضان است بيست و هفت روز از رمضان را سپری کرديم نکند در فاميل ما دو نفر بين­شان شکرآب است و من و شما بتوانيم کاری بکنيم و نکرديم روزه را باختيم اگر اين گونه باشيم، فقط سرمان گرم به تلاوت قرآن من دارم آيه قرآن برايتان می­خوانم آيه ده سوره حجرات، خدا می­فرمايد: «فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»[4] قرآن که فقط در قرائت نيست قرآن در تدبر است، قرآن در تعمق قرآن است، آياتش را ما سابق خوانديم يکی از موجبات رحمت قرآن است، قرآن نه فقط خواندن قرآن را يعنی به کار ببنديد عمل کنيد، يکی از آيات قرآن همين آيه شريفه است آقا بزرگتر خانواده هستی بين دوتا برادر شکرآب است، بين دوتا فاميلت شکرآب است شما از فرصت استفاده کن، زمان زمان مناسبی است برادر من، دوست من رفيق من، قرآن می­فرمايد مؤمنون اين همسايه با آن همسايه بد است، اين مسجدی با آن مسجدی مخالف است، شما مطلع هستيد اصلاح کن اين اختلاف را اقدام کن ما مأمور به وظيفه هستيم نه نتيجه.

خدا رحمت کند مرحوم حاج­آقای فاطمی­نيا من از ايشان شنيدم گفتند يک آقايي بود قبل از انقلاب تهران، از مسئولين بود اما مسئول متدين و مؤمنی بود از آن مسئولان کار درستی که حالا نظام طاغوت بود اما اين يک انسان خدمت گذار متعهد يک پرونده­ای حساسی زير دست اين آقای مسئول گم شد، پرونده مهم از وزارت خانه هم هی فشار می­آوردند اين پرونده چه شد؟ اين هم متحير خدايا چه شد اين؟ ببينيد هيچ اتفاقی اتفاقی نيست يک گره­های در زندگی، مربوط به يک گره­هايي است که يک­جاهايي زديد اين­جا گره خورديد، برای مرحوم آقای فاطمی­نيا نقل کرده بود من اين را از خود فاطمی­نيا شنيدم رضوان الله عليه گفت رفتم پيش يکی از بزرگان علمای تهران گفتم آقا يک چيزی دست ما گم شده خودمان هم سرگردان هستيم نمی­دانيم کجا رفته؟ در اتاق ما بوده، در اتاق بسته بوده، کليد دست خودم بوده، اين پرونده را چه کسی برد؟ چه شد؟ آبرويم در خطر است آن عالم يک ذکری را به اين آقا ياد می­دهد می­گويد اين ذکر را مداومت کن خدا کمکت می­کند مشکلت حل بشود، حالا آن ذکر را من نمی­دانم آقای فاطمی­نيا هم نگفتند نياييد بعد سراغ من بگويي آقا ذکرت چه بود؟ من خودم هم بی­خبر هستم، اين می­گويد روز چهار شنبه­ای بود پايان هفته ضرب الاجل بود که بايد ما يا پرونده را به مقامات مافوق رد می­کرديم يا راهی زندان می­شديم؟ متهم بوديم به تخلف در اجرای قانون و دستورات مافوق می­گويد چهار شنبه­ای بود اداره تعطيل شد اين هم مسئوليت مهمی داشت، فردا روز پايانی است يا زندان شدن يا پرونده را تحويل دادن؟ می­گويد ديدم رغبتی به خانه رفتن ندارم، ساعت دوی بعد از ظهر از اداره آمدم بيرون پياده مثل آدم­های حيران، سرگردان در پياده­رو قدم می­زدم و همين طور می­رفتم و در اين فکر بودم که فردا چه خواهد شد؟ و آن ذکری را که آن عالم به من ياد داده بد زمزمه می­کردم می­گويد همين طور که داشتم می­رفتم نزديکی­های چهار راه مولوی تهران، يکدفعه يک پيرمردی کت شلواری قد کوتاه يک عرق چينی سرش بود جلو ما داشت می­رفت، يکدفعه مثل اينکه به دل ما گذشت يکی به ما می­گويد برو از اين پيرمرد بپرس ببين مشکلت چه جوری حل می­شود اين­ها همان الهام ملائکة المقربين است، گاهی اوقات به دلت می­گذرد همان کاری که صلاحت است، می­گويد من نمی­شناختم که اين شيخ رجبعلی خياط است عارف معروف در تهران است، می­گويد رفتم جلو، سلام کردم اين پيرمرد جواب داد، گفتم آقا من يک سؤال دارم، يک پرونده­ای زير دست ما گم شده و فردا هم روز پايان فرصت ماست، آبرويم در خطر است، اين پرونده کجا رفته؟ به دلم گذشت از شما بپرسم، گفت اين پيرمرد يک نگاهی به من کرد گفت خجالت نمی­کشی؟ شوهر خواهرت چهار سال است فوت کرده يک سری به خواهرت و بچه­های خواهرت نزدی؟ آقايون صله­رحم­تان در ماه رمضان تعطيل نشده باشد بيست و هفت روز گذشت، از فاميل­تان خبر داريد، از بستگان­تان مطلع هستيد، از ارحام، ارحام چه کسانی هستند؟ هر کسی که از طرف مادر و پدر با شما مرتبط است اين­ها ارحام شما هستند؟ گفت خجالت نمی­کشی؟ تو چهار سال است شوهر خواهت فوت کرده از بچه­های يتيم اين احوال نپرسيدی؟ از خواهر داغديده­ات سراغ نگرفتی، گاهی اوقات می­گوييم آقا سرمان شلوغ است بابا خودت سر خودت را شلوغ کردی؟ خلوت کن سرت را به داد خودت برس، طرف آمد به رسول­الله عرض کردم يا رسول­الله می­خواهم خدا رحمم کند چه کنم؟ رسول­الله فرمود به خودت رحم کن، ما گاهی اوقات دلسوز خودمان نيستيم، گفتم آقا راه پيدا شدن پرونده چيست؟ گفت برو دل خواهر شکسته­ات و بچه­های خواهر يتيمت را به دست بياور می­گويد از همان­جا ديگر رفتم سمت خانه خواهرم، خواهرم در تهران، اين آقا مدير در تهران چهار سال بی­خبر، خب حالا نماز شب بخوان: «هَباءً مَنْثُوراً»[5] آقا زيارت عاشورايمان تعطيل نمی­شود تو اصل را ولکردی فرع را گرفتی، می­گويد يک جعبه شيرينی گرفتم رفتم در خانه خواهرم همان بعد از ظهر در زدم، خواهر آمد دم در، تا من را ديد گفت به تو می­گويند برادر، ما چهار سال است مردمان را از دست داديم همه­اش هم آقايون مشکلات مالی نيست، نيازهای عاطفی مهم­تر از نيازهای مالی است شکم گرسنه را با چهارتا ليوان آب می­توانيد از گرسنگی درش بياوريد مقطعی، اما روح گرسنه را، عاطفه آسيب ديده را چه می­کنيد؟ گفت خواهرم به من گفت به تو می­گويند برادر، ما چهار سال است مرد خانه ما رفت و تو سراغی از ما نگرفتی، گفت خواهرم را در آغوش گرفتم گريه کردم، گفتم خواهر بد کردم حلالم کن، بگذر از من، حتماً بايد يک پست گردنی بخوری، پرونده گم بشود، تهديد به زندانت کنند بيايي سرخط، گفتم رفتم داخل خانه اين بچه­های خواهرم يتيم­ها آمدند نشستند اين­ها را هم بوسيدم دلجويي کردم، دل اين­ها را به دست آوردم، از خانه آمدم بيرون گفت فردا رفتم در اداره در اتاق را باز کردم، کشويي ميز را کشيدم ديدم پرونده در کشو است، قرآن می­فرمايد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[6] آقايون در بستگانتان، در خويشاوندانتان، در محله­تان، در همکارهايتان اگر دو نفر بين­شان شکرآب است اصلاح کنيد، من يکی دو روايت را بخوانم آقا رسول­الله اين روايت را مرحوم شيخ صدوق در ثواب الاعمال نقل می­کند، پيغمبر می­فرمايد: «وَ مَنْ‏ مَشَى‏ فِي‏ صُلْحٍ‏ بَيْنَ اثْنَيْنِ»[7] کسی که قدم بر می­دارد که بين دو نفر را اصلاح کند، يعنی هر قدمی ببينيد خدا چه می­کند: «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ مَلَائِكَتُهُ»[8] مطلق فرشتگان بر او درود می­فرستند، يعنی نظام هستی ملائکه الله بر او صلوات می­فرستند، درود می­فرستند: «حَتَّى يَرْجِعَ»[9] تا اين­که برگردد از درخانه­ات که می­آيي بيرون حرکت می­کنی برای اصلاح، قدم بر می­داری، قدم به قدمت ميلياردها ملائکه درود بر تو می­فرستند، اين را هم بنشويد ماه رمضان است اين را هم زيادی بشنويد، شب ليلة القدر را درک کرديد ما نمی­دانيم شب ليلة القدر چه شبی است حالا بين شب بيست و يکم، بيست و سوم، بعضی­ها بيدار هم هستند ولی درک نمی­کنند، نشسته در مجلس دارد غيبت اين و آن می­کند از مجلس دارد می­آيد بيرون ليلة القدرش را هم آن­جا می­گذارد و می­آيد آن­هايي که می­خاهند ثواب ليلة القدر گيرشان بيايد اين قسمت­ پايانی حديث رسول­الله را زيادی بشنويد، پيغمبر فرمود همه ملائکة­الله در مشی اين برای اصلاح که قدم بر می­دارد درست می­فرستند هم: «أُعْطِيَ أَجْرَ لَيْلَةِ الْقَدْر»[10]ثواب ليلة القدر را هم بهش می­دهند، اگر ترديد داری ليلة القدر را درک کردی، اگر ترديد داری ليلة القدر را حفظ نکردی، هنوز فرصت باقی است البته اين حديث اختصاص به ماه رمضان ندارد شما در ماه­ها ديگر هم اگر رفتيد اصلاح کرديد بين دو نفر تمامی ملائکة الله بر شما درود می­فرستند و ثواب فوق العاده ليلة القدر که: «خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر»[11]در کارنامه­ات رقم می­خورد به يک آقای گفتم آقا شما بزرگتر اين خانواده هستی، اين­ها فاميل­ شماست، ميان­ جگری کن، اصلاح کن، گفت حاج­آقا اين­ها قابليت اين کارها را ندارند ما شأن خودمان را پايين نمی­آوريم، شأنی، يک شأنی برايت نشان بدهند بگذار دستت از دنيا کوتاه بشود، يک جايي عرض کردم اين را مشهور است می­گويند آيت­الله بهجت فرموده بود يا کس ديگری ديديد افراد وقتی می­ميرند اول چيزی که از آن­ها می­گيرند عنوان­هايشان است دارالرحمه رفتيد می­گويند جنازه را آوردند حالا در تاتوب چه کسی است؟ دکتر است، آيت­الله است مهندس است، تاجر است، حاجی­ است نمی­گويند حاجی را آوردند می­گويند جسد را آوردند نمی­گويند آقای قاضی را آوردند، می­گويند ميت را آوردند فقط يک گروه از اين قاعده مستثنی هستند آن هم شهداء هستند شهيد را نمی­گويند جنازه را آوردند، می­گويند شهيد را آوردند، پيکر شهيد آمد، آقايون اين عناوين را از شما می­گيرند، دکتر، مهندس، آيت­الله اول بازاری بازار، يک روزی پيشرو داريد که روز فقر و نيازتان است و آن روز هم روزی است که در قبر می­خوابانند ما را می­گويند اباذر، اباذر يک طبع بلندی داشت، اباذر هزار سکه طلای معاويه نيمه شب آوردند در خانه اباذر فقط تحويل بگيرد نه ازش سند می­خواستند نه سند سازی می­خواستند بکنند، فقط وجه السکوت بود اباذر رد کرد، يک همچون شخصيتی با اين روح بلند می­گويند يک وقتی در قبرستان آمد نگاه به اين قبرها کرد، گفت: «أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِيَوْمِ فَقْرِي»[12]مردم خبر بدهم به شما روز نياز من چه روزی است؟ «قالوا بلی يا اباذر»، گفتند خيلی مشتاق هستيم بدانيم فرمود: «يَوْمَ‏ أُوضَعُ‏ فِي‏ قَبْرِي»[13]روزی که من را در قبر می­خوابانند روز نياز پيشرو است و لذا در روايت داريم هر روز قبرها پيام می­دهند: «أَنَا بَيْتُ‏ الْوَحْشَةِ»[14] من خانه وحشت هستم آرامش را برای خودت بفرست من خانه تنهايي هستم انيس برای خودت بفرست، من تاريکی هستم نور برای اين خانه بفرست، اين را هم بايد الآن سرمايه گذاری کرد، يک روايت ديگر هم از فرمايشات آقا رسول­الله تقديم کنم، پيغمبر می­فرمايد: «الصُّلْحَ‏ جَائِزٌ بَيْنَ‏ الْمُسْلِمِينَ»[15] اين اصلاح بين مسلمين امری است جايز، مطلوب، شايسته:‏ «إِلَّا صُلْحاً حَرَّمَ حَلَالًا أَوْ أَحَلَّ حَرَاماً»[16] مگر آن صلح­هايي که حلالی را حرام کنی، حرامی را حلال کنی، يعنی حقی را ضايع کنی، قدم بگذاری پيش اصلاح کنيد اختلافات را مگر جايي که ببينيد حقی دارد ضايع می­شود، با اين صلح دارد حرامی می­شود حلال، حلالی می­شود حرام اين جايز نيست، در سخن ديگر آقا اميرالمؤمنين می­فرمايد: «مِنْ‏ كَمَالِ‏ السَّعَادَةِ السَّعْيُ‏ فِي صَلَاحِ الْجُمْهُور»[17]از نشانه­های کمال سعادت هر کسی اين است که تلاش کند برای اصلاح بين مردم، اختلافات را بردارد نزاع­ها را مرتفع کند اين از کمال سعادت يک کسی است که اين کار را بتواند بکند، باز از بهترين صدقات در روايت داريم امام صادق می­فرمايد: «صَدَقَةٌ يُحِبُّهَا اللَّهُ‏ إِصْلَاحٌ‏ بَيْنِ‏ النَّاسِ‏ إِذَا تَفَاسَدُوا وَ تَقَارُبٌ بَيْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا»[18] از صدقه­هايي که خدا دوست می­دارد، حالا صدقه همه­اش هم مسائل مالی نيست شما اصلاح کنيد بين مردم يا وقت بگذاريد يا گاهی اوقات اين اختلافات هزينه هم بر می­دارد شما مشکلات افراد را مرتفع می­کنی آقا نگرانی­ها را از بين می­بريد هزينه می­کنيد ما در روايت داريم امام صادق می­فرمايد در اين اصلاح کردن­ها: «وَ أَفْتَدِيَ‏ بِهَا مِنْ‏ مَالِهِ»[19] از مال ما خرج کنيد يعنی از پول ما بدهيد اختلافات را برطرف کنيد آن­جايي که طرف پول هم هزينه می­کند تا اختلافات را ازبين ببرد، اختلافات مالی است خب خدا هم به شما پول داده، داری بگو آقا مشکلت چه است؟ در مسائل مالی است من اين را می­دهم شما ديگر نگران نباش، پولت را من پرداخت می­کنم! من يک نمونه­ای را عرض کنم مرحوم علامه مجلسی، مجلسی دوم محمدباقر مجلسی صاحب بحارالانوار از علمای بزرگ شيعه است که نقل می­کند مرحوم علامه طباطبايي فرموده اگر کسی يک دوره بحارالانوار داشته باشد از معارف اسلامی چيزی کم ندارد انصافاً يک دائرة المعارفی است از سخنان اهل­البيت مرحوم سيدنعمت الله جزائری که از علمای بزرگ شيعه يازده سال در مدرسه علميه منصوريه شيراز ايشان تحصيل می­کرد بعداً رفت اصفهان با مرحوم مجلسی معاصر شد بعد هم از اصفهان نجف رفت سيد نعمت­الله جزائری سبک زندگی­اش سبک زاهدانه بود، يک زندگی ساده خيلی رغبتی به دنيا نداشت، در کمال سادگی می­گذراند مرحوم مجلسی در اصفهان برو و بيا داشت مردم می­رفتند مسئولين می­آمدند خانه بزرگ امکانات خوب، اين­ها يک بحث طلبگی بين­شان درگرفت، سيدنعمت­الله جزائری می­گفت آقا اين خانه و اين امکانات و اين تجهيزات يک خرده با آن روحيه قناعت و زهد نمی­سازد مرحوم مجلسی هم می­فرمود آقا زهد يعنی وابسته نبودن، دنيا مال شما  باشد دلبسته به دنيا نباشی زاهد هستی، خب هرچه اين آقا می­گفت آن قانع نمی­شد، آن می­گفت اين قانع نمی­شد هر دو عالم، هر دو محدث بالاخره قرار بر اين شد که هر کدام زودتر از دنيا رفت بيايد به خوابی آنی که زنده است بگويد حق با چه کسی بود؟ يعنی بعد از مردن پرده­ها ديگر می­افتد ديگر حقيقت آشکار می­شود الآن پرده­ها افتاده نمی­بينيم می­زنند پرده­ها را کنار وقتی رفتيم، از کی برایتان می­زنند کنار؟ از زمانی که روح از اين بدن رفت بيرون از همان لحظه شروع می­شود اين زندگی پس از زندگی را می­بينيد، روح که می­آيد بيرون ديگر پرده­ها می­رود کنار حقايق را مردم کماهو حقه می­بينند قرار بر اين شد مرحوم سيدنعمت الله جزائری رفت نجف می­گويد شب جمعه­ای خبر به ما رسيد که علامه مجلسی در اين هفته گذشته در اصفهان فوت کرد می­گويد من برای روح مجلسی يک دو رکعت نمازی خواندم تلاوت قرآن، گفتم جناب مجلسی: «الْمُؤْمِنَ‏ إِذَا وَعَدَ كَانَ الثِّقَةُ بِمَوْعِدِهِ»[20] اين بحثی که ما با شما داشتيم قرار شد هر کسی زودتر رفت بيايد بگو حق با چه کسی است؟ ما منتظر هستيم به وعده­ات عمل کنی، می­گويد شب خواب مجلسی را ديدم، ديدم در يک باغستان زيبای خيره کننده­ای کاخی در وسط اين باغ مجلسی لباس زيبايي به تن دارد قدم می­زند می­گويد رفتم جلو فهميدم عالم برزخ است گفتم جناب مجلسی بنابر اين بود که پاسخ بدهی، حق با من بود يا با شما؟ گفت حق با من بود، مردم اسلام با خانه خوب مخالف نيست ولی خانه خوب غافلت نکند، مردنت را سخت نکند، اين کاشی­کاری و اين نما و اين دکور و اين­ها موقع مردن گيرت نيندازد در دنيا باش با دنيا نباش، حب دنيا بد است و الا اصل دنيا که زمينه رشد و ترقی انسان­هاست: «حُبُّكَ لِلشَّيْ‏ءِ يُعْمِي‏ وَ يُصِمُ‏»[21]مرحوم مجلسی گفت حق با من بود، گفت چه گذشت بر شما؟ مرحوم مجلسی گفت که من وقتی از دنيا رفتم در عالم قبر نکير و منکر آمدند برای محاسبه، گفتند ملامحمد باقر مجلسی برای اين منزلت چه آوردی؟ من يک سری کارهای بزرگی که در ذهنم می­آمد اين­ها مشت پرکن است يکی يکی گفتم صدا خاموش نشد، گفت برای اين­جا چه آوردی؟ اين­ها حالا باشد برای آخرتت برای قبرت، برای برزخت، گفت هرچه به ذهنم می­آمد گفتم، کارهای که به نظرم بزرگ می­آمد اين­ها ساکت نشدند، ديگر تقريباً داشتم مستأصل می­شدم که ديگر چيزی ندارم عرضه کنم يک دفعه يادم آمد يک جريانی را در اصفهان، يادم آمد يک روزی داشتم در کوچه­های اصفهان رد می­شدم ديدم چند نفر يکی را انداختند وسط تا می­خورد دارند کتکش می­زنند رفت سمت اين­ها گفتم چه کار داريد می­کنيد؟ بی­چاره را چرا کتک می­زنيد، گفتند آقای مجلسی اين بدهکار است ما را هم سرکار گذاشته بدهی­اش را هم نمی­دهد ما هم جای بدهی­اش کتکش می­زنيم گفت يک لحظه به خودم آمدم ملامحمدباقر مجلسی خدا به تو آبرو داده، پول داده خب اين­جا بايد خرج کنی، پول بابا مال خداست، لخت آمديد لخت می­رويد نهايتش يک دست کفنی می­بريد اين­ها را بايد بگذاريد برويد اين لباسی که امروز تن من و شماست فرداها تن چه کسانی است؟ قسمت چه کسانی است؟ گفت به اين طلب­کارها گفتم که بياييد منزل من، اين را هم نزنيد آن بدهکار کتک خورده را هم آوردم گفت در حضور بدهکار سؤال کردم گفتم شما چقدر طلب داری؟ اولی گفت من اين قدر، گفتم اين پول تو، طلبت را گرفتی؟ گفت بله، گفتم پاشو برو، شما چقدر طلب داری؟ گفت من اين قدر گفتم اين هم مال تو، بابا پول مال خداست: «الْمَالُ‏ مَالُ‏ اللَّهِ‏»[22]، «الْخَلْقُ‏ عِيَالُ‏ اللَّهِ»[23]خدا سپرده دست يک عده­ای می­گويد حالا می­خواهم امتحانتان کنم ببينم چه جوری خرج می­کنيد؟ دومی، سومی، چهارمی، گفت تمام طلب­کارها را راه انداختم، بعد آن بدهکار کتک خورده­ای مفلس را يک پولی هم دادم به او، گفتم اين را هم بگير برو کن سرمايه کارت برو زندگی­ات را بچرخان، گفت اين را که نقل کردم صدا خاموش شد گفتند برای برزخت کافی است دری بالای قبر باز شد ديدم: «رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ»[24] باغی از باغستان­های بهشت، مردم يک وقتی با پولتان اختلافات دو نفر را مالی حل می­کنيد اين آقا می­گويد من اين قدر بدهکار هستم آن می­گويد اين قدر طلب­کار هستم بگو من می­دهم به تو، بيشتر طلب داری بگير برو، ديگر کارش نداشته باش، بابا اين صدقه را امام صادق می­فرمايد صدقه­ای که بدهيد و اصلاح کند بين دو نفر را، دارد فساد اتفاق می­افتد بشود اصلاح: «وَ تَقَارُبٌ بَيْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا»[25] نزديک می­کنيد اين­ها را بهم وقتی اين­ها دور شدند گاهی اوقات در مسائل مالی، خانوادگی، در مسائل ارثيه، می­بيني حالا خواهری، برادری اختلاف پيدا کردند تو از حقت بگذار آقا من می­دهم به شما، شما می­گويي بيشتر طلب دارم بردار برو، خدا زيربار منتت قرار می­گيرد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ‏»[26]مردم تا فرصت داريد استفاده کنيد، گاهی اوقات با يک گوشی تلفن می­شود اصلاح کرد بين دو نفر را، آبرو را بياوريد وسط، ثروت را بياوريد وسط وقت بگذاريد مشکل حل بشود، من چندتا نکته ذيل اين آيه ده سوره حجرات عرض کنم خدا می­فرمايد اگر تلاش کرديد برای اصلاح و تقوی را رعايت کرديد مشمول رحمت الهی قرار می­گيريد، ببينيد در اين آيه خداوند رابطه برادری را در گرو ايمان نام می­برد چه کسانی با شما برادر هستند؟ مؤمنين، قوم، نژاد، مليت، ملاک نيستند، اگر يک اروپايي مؤمن طبق اين آيه برادر شماست، اگر يک شيرازی کافر برادر شما نيست، ملاک اخوه بودن ايمان است لور، ترک، عرب، بلوچ، فارس، اروپايي، آسيايي، اين­ها اصلاً ملاک نيست: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ‏»[27] مؤمن هر کسی هست برادر است، سياه آفريقاي است بلال، سيد قرشی است ابوطالب اين­ها برادر هستند دو برادر از يک پدر، از يک طائفه ولی از هم دور، ابوطالب، ابولهب ابولهب را خدا لعنت نموده، ابوطالب را خدا مدح کرده آقا برادرمان است برادرت دشمن خداست، آقا اين مال يک طائفه ديگر است مؤمن است قرآن می­فرمايد برادر شماست: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[28]احترامی که برای همديگر قائل می­شويد بايد به اعتبار ايمان باشد نه به اعتبار اين ظواهر دنيايي فلان مال کجاست؟ فلانی مقامش، فلانی سوادش، قرآن همه اين­ها را رد می­کند، قرآن می­فرمايد تراز فقط ايمان: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[29] لذا اين برادری را که خدا در اين آيه نام می­برد نه مشروط به سن است، نه مشروط به شغل است نه مشروط به سواد است و نه مشروط به درآمد است آقای ميليارد مؤمن، آقای فقير مؤمن اين­ها برادر هستند، علامه دهر مؤمن بی­سواد روزگار مؤمن برادر هستند، مدير کل مؤمن آبدارچی مؤمن برادر هستند، اما همان مدير کل مؤمن اگر در تراز خودش يک آدم بی­ايمانی باشد او برادر او نيست ما متأسفانه اين اعتبارات دنيايي يک مقداری دورمان کرده ما به جايي اين­که تراز برادری را ايمان ببينيم تراز برادری و برابری را ثروت، سواد آقا در کلاس ما نيستند در ازدواج­ها ديديد، خواستگار می­آيد بابا شما شهرستانی هستيد، ما شيرازی هستيم ما در کلاس هم نيستيم من در همين شيراز سراغ داشتم به داماد گفتند خانه­ات گودرگون است ما خانه­مان مالی آباد است ما در شأن هم نيستيم آن وقت قرآن شب قدر رو سرت می­گيری رو سرت، قرآن را بازی گرفتيم، تراز ايمان، پيغمبر دوتا از عمه­های خودش را به دوتا از برده­های آزاد شده داد، دختر عبدالمطلب، تراز ايمان است ايمان اگر باشد اخوت وجود دارد، پيامبر ببينيد فرد اول نظام خلقت يک همسر رسول­الله خديجه است که از سادات قريش است يک همسر رسول­الله ماريه قبطيه است که کنيز است، خدا وکيلی، کجا سراغ داريد يک فردی از نظر تقوی، علم، قدرت نفر اول جامعه، برود از پايين­ترين فرد جامعه همسر بگيرد مردم چه می­گويند؟ پيغمبر اين کار را کرد پيغمبر ماريه قبطيه را به همسری انتخاب کرد يعنی مردم تراز شماها ايمان است: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[30]

نکته ديگر ما نبايد خودمان را برتر از ديگران بدانيم اين هم يک مطلب است چون ما از ايمان هم بی­خبر هستيم مؤمنين اين روحيه را هم دارند هيچ­گاه نگاه خودمحوری ندارند، و لذا اميرالمؤمنين می­فرمايد به هرکسی رسيديد بگوييد التماس دعا، التماس دعا بخواه آقا همين آدمی هم که می­گويي کارتون خواب است بگو التماس دعا، همين معتاد را بگو التماس دعا:

کس نمی­داند در اين بحر عميق، سنگريزه قرب دارد يا عقيق

آقای مدير به آبدارچی بگو التماس دعا ما اطلاع نداريم از ايمان يکديگر چون نمی­دانيم خود را برتر و بالاتر نبايد ببينيم آقا اين مجلس در شأن ما نيست چه کسانی دعوت هستند؟ فلانی و فلانی، نه آقا اين مجلس مناسب حال ما نيست الله اکبر چقدر بعضی­ها باد می­شوند چقدر بعضی­ها مغرور می­شوند.

نکته ديگری که عرض کنم جزء وظايف مؤمنين جلوگيری از نزاع و جلوگيری از اختلافات و اقدام برای اصلاح جامعه است اين وظيفه همه است قرآن امر می­کند: «فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»[31] اصلاح کنيد اين تکليف است، آقا وظيفه­ات است اصلاح کنی مؤمن بما هو مؤمن وظيفه دارد، يعنی همه ما که الحمدلله مفتخر هستيم مؤمن هستيم اگر يک جايي حاج­آقا ديدي کاری از تو برخواسته است، می­توانی مشکلی را حل کنی بکن، من يک قضيه را از آقا امام مجتبی عرض کنم ظاهراً روزهای اول ماه رمضان گفتم بازهم می­گويم بشنويم ائمه را بهتر بشناسيم، امام حسن در طواف واجب بودند طواف واجب نه طواف مستحبی، حالا حج بود يا عمره بود طواف طواف واجب بود عده­ای از ياران حضرت هم با حضرت داشتند طواف می­کردند در دور دوم طواف يک کسی امام حسن را ديد آمد سمت امام حسن، حالا حضرت در عمل واجب طواف طواف می­گويند مثل نماز است، لذا می­گويند طواف وضوء می­خواهد اگر وضويت باطل شد طواف باطل است نازل منزله نماز است طواف طرف آمد خودش را رساند به امام حسن گفت آقا يک مشکلی دارم، گرفتاری دارم شما الآن بياييد مشکل من حل است، شما قدم بگذاريد اين کار ما اصلاح می­شود تا اين را گفت ديدند امام حسن از مطاف آمد بيرون بعضی از اين مسلمان­های کم ظرفيت کاسه­ای از آش داغ­تر که گاهی اوقات می­خواهند شريعت را به اهل­البيت ياد بدهند يکی رو کرد به امام حسن از اين آدم­های متعصب حالا تندرو در معنويت گفت آقا طواف واجب است کجا داريد می­رويد؟ امام حسن فرمودند می­دانم مشکل اين را الآن اگر نروم حل نمی­شود می­روم مشکل اين را حل می­کنم طواف را می­آيم از سر می­گيرم اين امام حسن است اين امام حسن را فقط نبايد در دعای توسل صدا زد، امام حسن را بايد در زندگی تراز کرد، امام طواف واجبش حالا می­آيند به طرف می­گويند آقا ما يک مشکلی داريم گرفتاری داريم، حالا من وقت ندارم حالا برو يک وقت ديگری آقا شما قدم بگذاريد کار ما حل می­شود حالا بگذاريد ما مأمور به وظيفه هستيم شد الحمدلله نشد ما کار خودمان را کرديم اين هم نکته ديگری که وظيفه همه ماست اصلاح امور البته من اين را هم عرض کنم در اين اصلاحات آفتی هم دارد که خدا می­فرمايد: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ‏»[32] اين تقوی هشدار است يعنی حاج­آقا اگر رفتی اصلاح کنی يک وقتی ناحق نگويي، يک وقتی چون يک طرف قضيه رفيق شماست يک طرف قضيه مثلاً برادر شماست، ما اميرالمؤمنين در آداب القضاء دارند که آقا توصيه می­کنند اين برای قضات ما درس است، که اگر قاضی پرونده­ای را ديد يک طرف از پرونده از منسوبين اوست و اين منسوب شايد اثر بگذارد روی رأی قاضی آقا می­فرمايد اين قضاوت را اصلاً قبول نکن، آقا يک طرف پرونده برادر من است، اين عرق برادری شايد غلبه پيدا کرد من حق را درست نتوانستم بگويم لذا اصلاح بين دو نفر مفسده هم دارد و آن مفسده اين است که گاهی اوقات تطميع می­کنند بعضی­ها را آقا اين قدر برايت می­دهيم حق را به جانب ما بگو، کوتاه بيا اين جوری نظر بده يا يک وقتی اغراض ديگری حاکم می­شود و انسان نمی­تواند آن حرف خدا پسندانه را بگويد لذا خدا بعد از: فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»[33] خدا می­فرمايد «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»[34] تقوی پيشه کنيد، متقی باشيد يعنی در همين اصلاح هم خدا را در نظر بگيريد، بالاخره می­خواهيد اصلاح کنيد، واقعيت را بگوييد نه زياد بگوييد نه کم بگوييد، من يک خاطره­ای را از مرحوم آيت­الله والد بگويم خدا رحمت­شان کند، ايشان گفتند قبل از انقلاب ما يک طلبه­ای بود مال يک استان ديگری بود ولی درس ما می­آمد روز يک ساعت می­آمد درس، يک درس ما را شرکت می­کرد و می­رفت، يکی دو سالی هم می­آمد درس، گفتند يک روز آمد گفت آقای حدائق رفتم خواستگاری دختر فلان تاجر بازار گفته که شاگرد چه کسی هستی؟ گفتم آيت­الله حدائق گفته ايشان تأييدت می­کند خب مال استان ديگری بود؟ گفتم بله گفت حاج­آقا اگر بگويند تو تأييدی من دختر برايت می­دهم ببينيد آقايون نه تندروی کنيد نه کندروی حالا برای اين­که اين­ها سر و سامان پيدا کنند دروغ هم نبايد بگويي، می­گويند يک بچه­ای رفت لب پشت­بام از جلو می­خواست بيفتد گفتند برو عقب، برو عقب، برو عقب از عقب افتاد، ما بعضی­ها يا از جلو واژگون می­شوند يا از عقب سرازير می­شوند هردو افراط و تفريط را اسلام قبول ندارد آقا بگذار اين­ها سر و سامان بگيرند، بابا دارند از تو می­پرسند اين جوان فساد اخلاقی اگر دارد تو می­دانی بگو، اين دختر اگر مشکل دارد و نگفتی تو ضامن هستی، اين را ديگر نمی­گويند اصلاح اين افساد است اصلاح يعنی حقيقت را بگوييد حقيقت را در نظر بگيريد، حاج­آقا گفتند که اين آمد و گفت آقای حاجی فلانی گفته حاج­آقا بيايند و برای شب جمعه ما قرار گذاشتيم برای بله برون من گفتم خانواده­ام در استان ديگری هستند گفته همين خود حاج­آقا بيايند برای ما کافی است هيچ کس از تو هم که نيايد ايشان بيايد تأييدت کند، حاج­آقا گفتند بهش گفتم آقای محترم تو چند مدت است می­آيي درس من؟ گفت يکی دو سال است، گفتم چندتا درس من را شرکت می­کنی؟ گفت روز يک درس، گفتم من نمی­دانم بابايت چه کسی است؟ من نمی­دانم مادر چه کسی است؟ من نمی­دانم اخلاق در خانه­ات چيست؟ حساب زندگی است، حساب يک عمر است پيغمبر فرمود گرانب­ها ترين نرخ­ها را مردم در ازدواج می­پردازند گفت حاج­آقا آنی که می­دانيد بگوييد، گفتم ببين آقا اگر آمدم من همين اندازه می­گويم بيشتر هم نمی­گويم پدر دختر اگر گفت آقای حدائق تأييدش می­کنيد من نمی­دانم بابايش چه کسی است؟ نمی­دانم مادرش چه کسی است؟ نمی­دانم اخلاق در خانه­اش چه است؟ نمی­دانم ايل و طايفه­اش چه سليقه­ای دارند؟ من فقط چيزی که می­دانم اين روز يک ساعت فلان درس فقه ما را می­آيد می­نشيند گوش می­کند و می­رود بيش از اين هم نمی­دانم، گفتم فکر کرد من دارم شوخی بهش می­کنم گفت شما بياييد همين را بگوييد، گفتم خيلی خوب حاج­آقا گفتند شب جمعه بود در بقعه منصوريه نماز مغرب و عشاء را آن­جا می­خواندند گفتند نماز که تمام شد ديدم که ايستاده، گفتم بله، گفت آمديم برويم حاجی­ شام آماده کرده منتظر است، گفتم من برايت گفتم دوباره هم می­گويم من بيش از اينی که برايت گفتم نمی­گويم اين اصلاح يعنی حقيقت را بگوييد: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»[35] تقوی داشته باش، حالا بگذار يک دختری بهش بدهند، ما می­گوييم اصلاً اين سلمان فارسی است بابا بعد ضامن هستی چيزی که نبوده بگويي، گفتند باز فکر کرد مزاح می­کنم گفت آقا بياييد همان­ها را بگوييد گفتند رفتيم منزل حاجی و ديديم بنده خدا اين حاجی هم سفره شام را پهن کرده بود عجله کرده بود حالا اين هم خاطر حاجی را مطمئن کرده بود گفت آقا بفرماييد پای سفره غذا سرد می­شود، گفتند نشستند شام را خورديم و بعد که سفره جمع شد، حاجی گفت حاج­آقا من يک دختر دارم اين آمده خواستگاری من کس و کار اين را هم نمی­شناسم فقط اسم شما را آورده گفته شما کاملاً تأييدش می­کنيد و کاملاً اين را می­شناسيد من هم گفتم اگر شما تأييدش کنيد من دختر بهش می­دهم هيچی هم نمی­خواهم حاج­آقا گفتند به شما اين را گفته؟ گفتم بله، گفتند من چيزی که به خودش گفتم به شما هم می­گويم دو سه بار به خودش گفتم حالا هم جلو شما می­گويم من نمی­دانم بابايش چه کسی است؟ نمی­دانم مادرش چه کسی است؟ نمی­دانم اخلاقش چه است؟ طائفه­اش چه کاره هستند؟ چه می­کنند؟ هيچ از اين نمی­دانم من فقط روز يک ساعت يک درسی می­آيد و می­خواند و می­رود همين، گفت همين؟ گفتم بله، گفتند من آمدم بيرون و فردا ديديم اين طلبه آمد ناراحت آقا شما بخل­تان شد، چه می­شد ما يک دختر از شيراز می­گرفت؟ نتوانستيد ببينيد به ما زن گرفتن؟ گفتم بهش گفتم آقا يک نصيحتت می­کنم، دختر خاله داری؟ دختر عمو داری؟ در طائفه­ات دختر است؟ برو از ايل و طايفه خودت بگير تو يک سليقه، رسوماتی داريد البته همه بنده خدا هستند، اما بعضی­ها يک آدابی دارند، يک سليقه­ای دارند يک رسوماتی دارند که اين­ها بعد آينده می­شود اختلاف، در آينده می­شود مسأله گفتم برو از همان­ها بگير، من به تو هم گفتم بيش از اين نمی­گويم آنچه می­دانستم گفتم گفتند اين با ما قهر کرد سالها رفت بعد از چند سال يک وقت ديدم آمدم از مدرسه بروم بيرون ديدم ايستاده خم شد دست ما را بوسيد گفت آقا حلالم کنيد، گفت من حرف شما را گوش نکردم رفتم باز يک دختر ديگر از شيراز گرفتم و بچه­دار هم شديم ولی کارمان کشيد به طلاق و اختلاف آخر برگشتم نقطه سرخط رفتم دختر خاله­ام را گرفتم حالا آن نصيحت پدرانه شما يادم آمد من را حلال کنيد، بله حالا اصلاح را خدا می­فرمايد تقوی را در نظر بگيريد، آقا حالا هيچی نگوييم تا کارشان جمع بشود بالا يک جايي اگر دارد حق ضايع می­شود حق ديده نمی­شود بگو، تقوی را رعايت کن: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ‏»[36] لذا در همين اصلاحات، آشتی­ دادن­ها هم حواسمان باشد که دچار مفسده نشويم خب خدا می­فرمايد اگر اين صلح و آشتی را شما پيش گرفتيد اين سبب نزول رحمت الهی است و قطعاً جامعه­ای که تقوی درش نيست از رحمت الهی دور است اين به عنوان يک تکليف و يک وظيفه برای همه ما ما همه­مان به عنوان مؤمن موظف هستيم که: «فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»[37]  «أَخَوَيْكُمْ»[38] هم نه دوتا برادرتان، برادران ايمانی­تان يعنی در شيراز اگر شنيدی شيخ علی­چوپان کسی اختلاف دارد، مؤمن است، از تو کار می­آيد برو بکن، گاهی اوقات يک تلفن من همين مسجدالرسول يک شبی آمده بوديم دنبال آيت­الله والد برويم يک­جايي ايشان چراغ­ها را خاموش کردند آمدند داشتند در دفتر قفل می­کردند صدای زنگ تلفن بلند شد، دوباره در را باز کردند چراغ روشن کردند رفتند گوشی را برداشتند، اتفاقاً آن کسی که پشت خط بود، وقت­شان را گرفت، يک بيش از ده دقيقه­ای ايشان نشستند صحبت کردند بعد که مکالمه تمام شد آمديم بيرون گفتم آقا شما از اتاق آمده بوديد بيرون دوباره برگشتيد گفتند بابا اين تلفنی که زنگ زد يک اختلافی بين يک زن و شوهری بود که همين نصيحت­های من شد آب رو آتش، آيت­الله حدائق رفت آنچه که با او رفت اعمال او بله آقا دنيا را بايد گذاشت، آنچه مردم با خودتان می­بريد آن عملکردهای شماست، کارهای شماست، حالا کار نيک يا نعوذ بالله کار شرّ، من جمع بندی­ کنم، من در اين دوستی­ها و رفاقت­ها، و اخوه­ها چندتا نکته را هم تکميلم و عرضم­ تمام قطعاً دوستی­ها بايد پايدار و عميق باشد چون ايمان است، ايمان سبب می­شود که دوستی­ها ماندگار می­شود و دوستی بايد متقابل باشد يک طرفه نباشد، گاهی اوقات يک کسی می­بينيد محبت می­کند، طرف مقابل محبت نمی­کند قاعده: «فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»[39] جواب سلام، عليکم السلام است، اين تقابل دوستی­ها و ارتباط گرفتن با يکديگر و خود اين دوستی­ها فطری است يعنی برگرفته از فطرت پاک انسان­هاست و ما اگر نگاه­مان به همديگر نگاه برادری باشد، روحيه گذشت پيدا می­کنيم، ببينيد گاهی اوقات نگاه نگاه برادری است طرف می­گويد آقا اين هم برادر من است ديگر کاری ندارد که اهل کدام شهر و کدام منطقه است؟ چون نگاه نگاه برادری است اگر مسأله­ای پيش آمد اين­ها ضريب گذشتش می­رود بالا چون نگاه­ها نگاه­های منيت است گذشت هم نيست و نکته پايانی قطعاً وقتی که ما نگاه­مان نگاه: «أَخَوَيْكُمْ‏»[40] در غم و شادی يکديگر بايد شريک باشيم در شادی­ها، در ناراحتی­ها برادر ماست،  برادر ما داغ ديده برادر دينی ماست برادر ايمانی ماست لذاست که پيغمبر فرمود اگر کسی صبح کند به مسائل مسلمين اهميت ندهد مسلمان نيست يعنی اين نگاه بايد باشد که ما درد ديگران را درد خود بدانيم و خدا رحمت کند سعدی:

تو کز محنت ديگران بی­غمی، نشايد که نامت نهند آدمی.

 

[1] حجرات10.

[2] حجرات10.

[3] حجرات10.

[4] حجرات10.

[5] فرقان23.

[6] حجرات10.

[7] ثواب الأعمال و عقاب الأعمال النص ص288.

[8] ثواب الأعمال و عقاب الأعمال النص ص288.

[9] ثواب الأعمال و عقاب الأعمال النص ص288.

[10] ثواب الأعمال و عقاب الأعمال النص ص288.

[11] قدر3.

[12] مجموعة ورام ج‏1ص284.

[13] مجموعة ورام ج‏1ص284.

[14] الكافي (ط – الإسلامية) ج‏3 ص242.

[15] الكافي (ط – الإسلامية) ج‏7 ص413.

[16] الكافي (ط – الإسلامية) ج‏7 ص413.

[17] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص469.

[18] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص209.

[19] وسائل الشيعة ج‏18 ص440.

[20] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏72 ص96.

[21] من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص380.

[22] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص183.

[23] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص164.

[24] الكافي (ط – الإسلامية) ج‏3 ص242.

[25] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص209.

[26] حجرات10.

[27] حجرات10.

[28] حجرات10.

[29] حجرات10.

[30] حجرات10.

[31] حجرات10.

[32] حجرات10.

[33] حجرات10.

[34] حجرات10.

[35] حجرات10.

[36] حجرات10.

[37] حجرات10.

[38] حجرات10.

[39] حجرات10.

[40] حجرات10.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه