استادحدائق روز یکشنبه 19 فروردین ماه 1403 مصادف با بیست و هفتمین روز از ماه مبارک رمضان در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث عوامل رحمت از نگاه قرآن پرداختند.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله الحکيم فی کتابه الکريم: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون»[1]
صدق الله العلی العظيم
سخن پيرامون موجبات رحمت از نگاه قرآن بود، مواردی را در جلسات گذشته اشاره و تذکری داده شد امروز آيه ده از سوره مبارکه حجرات که مورد ديگری را خداوند به عنوان عامل رحمت ياد میکند، قرآن میفرمايد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[2] مؤمنين برادران يکديگر هستند، اينها با يکديگر اخوت دارند: «فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»[3] اگر يک جايي ديديد اختلافی بين دوتا مؤمن است مؤمن اقدام کن، بعضیها بخيل هستند میگويد من وقت نمیگذارم، وقت ندارم، وقتی نداری يک روزی هم میرسد برای تو که ديگر کسی برايت وقت نمیگذارد، مردم وقتهايتان تمام میشود مردم تا زبانتان کار میکند کار کنيد، تا قلمتان کار میکند کار کنيد، اين آبرو را خدا به شما داده، میگويد ما دنبال دردسر نيستيم به ما چه ربطی دارد که اينها اختلاف پيدا کردند؟ امروز چندم رمضان است بيست و هفت روز از رمضان را سپری کرديم نکند در فاميل ما دو نفر بينشان شکرآب است و من و شما بتوانيم کاری بکنيم و نکرديم روزه را باختيم اگر اين گونه باشيم، فقط سرمان گرم به تلاوت قرآن من دارم آيه قرآن برايتان میخوانم آيه ده سوره حجرات، خدا میفرمايد: «فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»[4] قرآن که فقط در قرائت نيست قرآن در تدبر است، قرآن در تعمق قرآن است، آياتش را ما سابق خوانديم يکی از موجبات رحمت قرآن است، قرآن نه فقط خواندن قرآن را يعنی به کار ببنديد عمل کنيد، يکی از آيات قرآن همين آيه شريفه است آقا بزرگتر خانواده هستی بين دوتا برادر شکرآب است، بين دوتا فاميلت شکرآب است شما از فرصت استفاده کن، زمان زمان مناسبی است برادر من، دوست من رفيق من، قرآن میفرمايد مؤمنون اين همسايه با آن همسايه بد است، اين مسجدی با آن مسجدی مخالف است، شما مطلع هستيد اصلاح کن اين اختلاف را اقدام کن ما مأمور به وظيفه هستيم نه نتيجه.
خدا رحمت کند مرحوم حاجآقای فاطمینيا من از ايشان شنيدم گفتند يک آقايي بود قبل از انقلاب تهران، از مسئولين بود اما مسئول متدين و مؤمنی بود از آن مسئولان کار درستی که حالا نظام طاغوت بود اما اين يک انسان خدمت گذار متعهد يک پروندهای حساسی زير دست اين آقای مسئول گم شد، پرونده مهم از وزارت خانه هم هی فشار میآوردند اين پرونده چه شد؟ اين هم متحير خدايا چه شد اين؟ ببينيد هيچ اتفاقی اتفاقی نيست يک گرههای در زندگی، مربوط به يک گرههايي است که يکجاهايي زديد اينجا گره خورديد، برای مرحوم آقای فاطمینيا نقل کرده بود من اين را از خود فاطمینيا شنيدم رضوان الله عليه گفت رفتم پيش يکی از بزرگان علمای تهران گفتم آقا يک چيزی دست ما گم شده خودمان هم سرگردان هستيم نمیدانيم کجا رفته؟ در اتاق ما بوده، در اتاق بسته بوده، کليد دست خودم بوده، اين پرونده را چه کسی برد؟ چه شد؟ آبرويم در خطر است آن عالم يک ذکری را به اين آقا ياد میدهد میگويد اين ذکر را مداومت کن خدا کمکت میکند مشکلت حل بشود، حالا آن ذکر را من نمیدانم آقای فاطمینيا هم نگفتند نياييد بعد سراغ من بگويي آقا ذکرت چه بود؟ من خودم هم بیخبر هستم، اين میگويد روز چهار شنبهای بود پايان هفته ضرب الاجل بود که بايد ما يا پرونده را به مقامات مافوق رد میکرديم يا راهی زندان میشديم؟ متهم بوديم به تخلف در اجرای قانون و دستورات مافوق میگويد چهار شنبهای بود اداره تعطيل شد اين هم مسئوليت مهمی داشت، فردا روز پايانی است يا زندان شدن يا پرونده را تحويل دادن؟ میگويد ديدم رغبتی به خانه رفتن ندارم، ساعت دوی بعد از ظهر از اداره آمدم بيرون پياده مثل آدمهای حيران، سرگردان در پيادهرو قدم میزدم و همين طور میرفتم و در اين فکر بودم که فردا چه خواهد شد؟ و آن ذکری را که آن عالم به من ياد داده بد زمزمه میکردم میگويد همين طور که داشتم میرفتم نزديکیهای چهار راه مولوی تهران، يکدفعه يک پيرمردی کت شلواری قد کوتاه يک عرق چينی سرش بود جلو ما داشت میرفت، يکدفعه مثل اينکه به دل ما گذشت يکی به ما میگويد برو از اين پيرمرد بپرس ببين مشکلت چه جوری حل میشود اينها همان الهام ملائکة المقربين است، گاهی اوقات به دلت میگذرد همان کاری که صلاحت است، میگويد من نمیشناختم که اين شيخ رجبعلی خياط است عارف معروف در تهران است، میگويد رفتم جلو، سلام کردم اين پيرمرد جواب داد، گفتم آقا من يک سؤال دارم، يک پروندهای زير دست ما گم شده و فردا هم روز پايان فرصت ماست، آبرويم در خطر است، اين پرونده کجا رفته؟ به دلم گذشت از شما بپرسم، گفت اين پيرمرد يک نگاهی به من کرد گفت خجالت نمیکشی؟ شوهر خواهرت چهار سال است فوت کرده يک سری به خواهرت و بچههای خواهرت نزدی؟ آقايون صلهرحمتان در ماه رمضان تعطيل نشده باشد بيست و هفت روز گذشت، از فاميلتان خبر داريد، از بستگانتان مطلع هستيد، از ارحام، ارحام چه کسانی هستند؟ هر کسی که از طرف مادر و پدر با شما مرتبط است اينها ارحام شما هستند؟ گفت خجالت نمیکشی؟ تو چهار سال است شوهر خواهت فوت کرده از بچههای يتيم اين احوال نپرسيدی؟ از خواهر داغديدهات سراغ نگرفتی، گاهی اوقات میگوييم آقا سرمان شلوغ است بابا خودت سر خودت را شلوغ کردی؟ خلوت کن سرت را به داد خودت برس، طرف آمد به رسولالله عرض کردم يا رسولالله میخواهم خدا رحمم کند چه کنم؟ رسولالله فرمود به خودت رحم کن، ما گاهی اوقات دلسوز خودمان نيستيم، گفتم آقا راه پيدا شدن پرونده چيست؟ گفت برو دل خواهر شکستهات و بچههای خواهر يتيمت را به دست بياور میگويد از همانجا ديگر رفتم سمت خانه خواهرم، خواهرم در تهران، اين آقا مدير در تهران چهار سال بیخبر، خب حالا نماز شب بخوان: «هَباءً مَنْثُوراً»[5] آقا زيارت عاشورايمان تعطيل نمیشود تو اصل را ولکردی فرع را گرفتی، میگويد يک جعبه شيرينی گرفتم رفتم در خانه خواهرم همان بعد از ظهر در زدم، خواهر آمد دم در، تا من را ديد گفت به تو میگويند برادر، ما چهار سال است مردمان را از دست داديم همهاش هم آقايون مشکلات مالی نيست، نيازهای عاطفی مهمتر از نيازهای مالی است شکم گرسنه را با چهارتا ليوان آب میتوانيد از گرسنگی درش بياوريد مقطعی، اما روح گرسنه را، عاطفه آسيب ديده را چه میکنيد؟ گفت خواهرم به من گفت به تو میگويند برادر، ما چهار سال است مرد خانه ما رفت و تو سراغی از ما نگرفتی، گفت خواهرم را در آغوش گرفتم گريه کردم، گفتم خواهر بد کردم حلالم کن، بگذر از من، حتماً بايد يک پست گردنی بخوری، پرونده گم بشود، تهديد به زندانت کنند بيايي سرخط، گفتم رفتم داخل خانه اين بچههای خواهرم يتيمها آمدند نشستند اينها را هم بوسيدم دلجويي کردم، دل اينها را به دست آوردم، از خانه آمدم بيرون گفت فردا رفتم در اداره در اتاق را باز کردم، کشويي ميز را کشيدم ديدم پرونده در کشو است، قرآن میفرمايد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[6] آقايون در بستگانتان، در خويشاوندانتان، در محلهتان، در همکارهايتان اگر دو نفر بينشان شکرآب است اصلاح کنيد، من يکی دو روايت را بخوانم آقا رسولالله اين روايت را مرحوم شيخ صدوق در ثواب الاعمال نقل میکند، پيغمبر میفرمايد: «وَ مَنْ مَشَى فِي صُلْحٍ بَيْنَ اثْنَيْنِ»[7] کسی که قدم بر میدارد که بين دو نفر را اصلاح کند، يعنی هر قدمی ببينيد خدا چه میکند: «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ مَلَائِكَتُهُ»[8] مطلق فرشتگان بر او درود میفرستند، يعنی نظام هستی ملائکه الله بر او صلوات میفرستند، درود میفرستند: «حَتَّى يَرْجِعَ»[9] تا اينکه برگردد از درخانهات که میآيي بيرون حرکت میکنی برای اصلاح، قدم بر میداری، قدم به قدمت ميلياردها ملائکه درود بر تو میفرستند، اين را هم بنشويد ماه رمضان است اين را هم زيادی بشنويد، شب ليلة القدر را درک کرديد ما نمیدانيم شب ليلة القدر چه شبی است حالا بين شب بيست و يکم، بيست و سوم، بعضیها بيدار هم هستند ولی درک نمیکنند، نشسته در مجلس دارد غيبت اين و آن میکند از مجلس دارد میآيد بيرون ليلة القدرش را هم آنجا میگذارد و میآيد آنهايي که میخاهند ثواب ليلة القدر گيرشان بيايد اين قسمت پايانی حديث رسولالله را زيادی بشنويد، پيغمبر فرمود همه ملائکةالله در مشی اين برای اصلاح که قدم بر میدارد درست میفرستند هم: «أُعْطِيَ أَجْرَ لَيْلَةِ الْقَدْر»[10]ثواب ليلة القدر را هم بهش میدهند، اگر ترديد داری ليلة القدر را درک کردی، اگر ترديد داری ليلة القدر را حفظ نکردی، هنوز فرصت باقی است البته اين حديث اختصاص به ماه رمضان ندارد شما در ماهها ديگر هم اگر رفتيد اصلاح کرديد بين دو نفر تمامی ملائکة الله بر شما درود میفرستند و ثواب فوق العاده ليلة القدر که: «خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر»[11]در کارنامهات رقم میخورد به يک آقای گفتم آقا شما بزرگتر اين خانواده هستی، اينها فاميل شماست، ميان جگری کن، اصلاح کن، گفت حاجآقا اينها قابليت اين کارها را ندارند ما شأن خودمان را پايين نمیآوريم، شأنی، يک شأنی برايت نشان بدهند بگذار دستت از دنيا کوتاه بشود، يک جايي عرض کردم اين را مشهور است میگويند آيتالله بهجت فرموده بود يا کس ديگری ديديد افراد وقتی میميرند اول چيزی که از آنها میگيرند عنوانهايشان است دارالرحمه رفتيد میگويند جنازه را آوردند حالا در تاتوب چه کسی است؟ دکتر است، آيتالله است مهندس است، تاجر است، حاجی است نمیگويند حاجی را آوردند میگويند جسد را آوردند نمیگويند آقای قاضی را آوردند، میگويند ميت را آوردند فقط يک گروه از اين قاعده مستثنی هستند آن هم شهداء هستند شهيد را نمیگويند جنازه را آوردند، میگويند شهيد را آوردند، پيکر شهيد آمد، آقايون اين عناوين را از شما میگيرند، دکتر، مهندس، آيتالله اول بازاری بازار، يک روزی پيشرو داريد که روز فقر و نيازتان است و آن روز هم روزی است که در قبر میخوابانند ما را میگويند اباذر، اباذر يک طبع بلندی داشت، اباذر هزار سکه طلای معاويه نيمه شب آوردند در خانه اباذر فقط تحويل بگيرد نه ازش سند میخواستند نه سند سازی میخواستند بکنند، فقط وجه السکوت بود اباذر رد کرد، يک همچون شخصيتی با اين روح بلند میگويند يک وقتی در قبرستان آمد نگاه به اين قبرها کرد، گفت: «أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِيَوْمِ فَقْرِي»[12]مردم خبر بدهم به شما روز نياز من چه روزی است؟ «قالوا بلی يا اباذر»، گفتند خيلی مشتاق هستيم بدانيم فرمود: «يَوْمَ أُوضَعُ فِي قَبْرِي»[13]روزی که من را در قبر میخوابانند روز نياز پيشرو است و لذا در روايت داريم هر روز قبرها پيام میدهند: «أَنَا بَيْتُ الْوَحْشَةِ»[14] من خانه وحشت هستم آرامش را برای خودت بفرست من خانه تنهايي هستم انيس برای خودت بفرست، من تاريکی هستم نور برای اين خانه بفرست، اين را هم بايد الآن سرمايه گذاری کرد، يک روايت ديگر هم از فرمايشات آقا رسولالله تقديم کنم، پيغمبر میفرمايد: «الصُّلْحَ جَائِزٌ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ»[15] اين اصلاح بين مسلمين امری است جايز، مطلوب، شايسته: «إِلَّا صُلْحاً حَرَّمَ حَلَالًا أَوْ أَحَلَّ حَرَاماً»[16] مگر آن صلحهايي که حلالی را حرام کنی، حرامی را حلال کنی، يعنی حقی را ضايع کنی، قدم بگذاری پيش اصلاح کنيد اختلافات را مگر جايي که ببينيد حقی دارد ضايع میشود، با اين صلح دارد حرامی میشود حلال، حلالی میشود حرام اين جايز نيست، در سخن ديگر آقا اميرالمؤمنين میفرمايد: «مِنْ كَمَالِ السَّعَادَةِ السَّعْيُ فِي صَلَاحِ الْجُمْهُور»[17]از نشانههای کمال سعادت هر کسی اين است که تلاش کند برای اصلاح بين مردم، اختلافات را بردارد نزاعها را مرتفع کند اين از کمال سعادت يک کسی است که اين کار را بتواند بکند، باز از بهترين صدقات در روايت داريم امام صادق میفرمايد: «صَدَقَةٌ يُحِبُّهَا اللَّهُ إِصْلَاحٌ بَيْنِ النَّاسِ إِذَا تَفَاسَدُوا وَ تَقَارُبٌ بَيْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا»[18] از صدقههايي که خدا دوست میدارد، حالا صدقه همهاش هم مسائل مالی نيست شما اصلاح کنيد بين مردم يا وقت بگذاريد يا گاهی اوقات اين اختلافات هزينه هم بر میدارد شما مشکلات افراد را مرتفع میکنی آقا نگرانیها را از بين میبريد هزينه میکنيد ما در روايت داريم امام صادق میفرمايد در اين اصلاح کردنها: «وَ أَفْتَدِيَ بِهَا مِنْ مَالِهِ»[19] از مال ما خرج کنيد يعنی از پول ما بدهيد اختلافات را برطرف کنيد آنجايي که طرف پول هم هزينه میکند تا اختلافات را ازبين ببرد، اختلافات مالی است خب خدا هم به شما پول داده، داری بگو آقا مشکلت چه است؟ در مسائل مالی است من اين را میدهم شما ديگر نگران نباش، پولت را من پرداخت میکنم! من يک نمونهای را عرض کنم مرحوم علامه مجلسی، مجلسی دوم محمدباقر مجلسی صاحب بحارالانوار از علمای بزرگ شيعه است که نقل میکند مرحوم علامه طباطبايي فرموده اگر کسی يک دوره بحارالانوار داشته باشد از معارف اسلامی چيزی کم ندارد انصافاً يک دائرة المعارفی است از سخنان اهلالبيت مرحوم سيدنعمت الله جزائری که از علمای بزرگ شيعه يازده سال در مدرسه علميه منصوريه شيراز ايشان تحصيل میکرد بعداً رفت اصفهان با مرحوم مجلسی معاصر شد بعد هم از اصفهان نجف رفت سيد نعمتالله جزائری سبک زندگیاش سبک زاهدانه بود، يک زندگی ساده خيلی رغبتی به دنيا نداشت، در کمال سادگی میگذراند مرحوم مجلسی در اصفهان برو و بيا داشت مردم میرفتند مسئولين میآمدند خانه بزرگ امکانات خوب، اينها يک بحث طلبگی بينشان درگرفت، سيدنعمتالله جزائری میگفت آقا اين خانه و اين امکانات و اين تجهيزات يک خرده با آن روحيه قناعت و زهد نمیسازد مرحوم مجلسی هم میفرمود آقا زهد يعنی وابسته نبودن، دنيا مال شما باشد دلبسته به دنيا نباشی زاهد هستی، خب هرچه اين آقا میگفت آن قانع نمیشد، آن میگفت اين قانع نمیشد هر دو عالم، هر دو محدث بالاخره قرار بر اين شد که هر کدام زودتر از دنيا رفت بيايد به خوابی آنی که زنده است بگويد حق با چه کسی بود؟ يعنی بعد از مردن پردهها ديگر میافتد ديگر حقيقت آشکار میشود الآن پردهها افتاده نمیبينيم میزنند پردهها را کنار وقتی رفتيم، از کی برایتان میزنند کنار؟ از زمانی که روح از اين بدن رفت بيرون از همان لحظه شروع میشود اين زندگی پس از زندگی را میبينيد، روح که میآيد بيرون ديگر پردهها میرود کنار حقايق را مردم کماهو حقه میبينند قرار بر اين شد مرحوم سيدنعمت الله جزائری رفت نجف میگويد شب جمعهای خبر به ما رسيد که علامه مجلسی در اين هفته گذشته در اصفهان فوت کرد میگويد من برای روح مجلسی يک دو رکعت نمازی خواندم تلاوت قرآن، گفتم جناب مجلسی: «الْمُؤْمِنَ إِذَا وَعَدَ كَانَ الثِّقَةُ بِمَوْعِدِهِ»[20] اين بحثی که ما با شما داشتيم قرار شد هر کسی زودتر رفت بيايد بگو حق با چه کسی است؟ ما منتظر هستيم به وعدهات عمل کنی، میگويد شب خواب مجلسی را ديدم، ديدم در يک باغستان زيبای خيره کنندهای کاخی در وسط اين باغ مجلسی لباس زيبايي به تن دارد قدم میزند میگويد رفتم جلو فهميدم عالم برزخ است گفتم جناب مجلسی بنابر اين بود که پاسخ بدهی، حق با من بود يا با شما؟ گفت حق با من بود، مردم اسلام با خانه خوب مخالف نيست ولی خانه خوب غافلت نکند، مردنت را سخت نکند، اين کاشیکاری و اين نما و اين دکور و اينها موقع مردن گيرت نيندازد در دنيا باش با دنيا نباش، حب دنيا بد است و الا اصل دنيا که زمينه رشد و ترقی انسانهاست: «حُبُّكَ لِلشَّيْءِ يُعْمِي وَ يُصِمُ»[21]مرحوم مجلسی گفت حق با من بود، گفت چه گذشت بر شما؟ مرحوم مجلسی گفت که من وقتی از دنيا رفتم در عالم قبر نکير و منکر آمدند برای محاسبه، گفتند ملامحمد باقر مجلسی برای اين منزلت چه آوردی؟ من يک سری کارهای بزرگی که در ذهنم میآمد اينها مشت پرکن است يکی يکی گفتم صدا خاموش نشد، گفت برای اينجا چه آوردی؟ اينها حالا باشد برای آخرتت برای قبرت، برای برزخت، گفت هرچه به ذهنم میآمد گفتم، کارهای که به نظرم بزرگ میآمد اينها ساکت نشدند، ديگر تقريباً داشتم مستأصل میشدم که ديگر چيزی ندارم عرضه کنم يک دفعه يادم آمد يک جريانی را در اصفهان، يادم آمد يک روزی داشتم در کوچههای اصفهان رد میشدم ديدم چند نفر يکی را انداختند وسط تا میخورد دارند کتکش میزنند رفت سمت اينها گفتم چه کار داريد میکنيد؟ بیچاره را چرا کتک میزنيد، گفتند آقای مجلسی اين بدهکار است ما را هم سرکار گذاشته بدهیاش را هم نمیدهد ما هم جای بدهیاش کتکش میزنيم گفت يک لحظه به خودم آمدم ملامحمدباقر مجلسی خدا به تو آبرو داده، پول داده خب اينجا بايد خرج کنی، پول بابا مال خداست، لخت آمديد لخت میرويد نهايتش يک دست کفنی میبريد اينها را بايد بگذاريد برويد اين لباسی که امروز تن من و شماست فرداها تن چه کسانی است؟ قسمت چه کسانی است؟ گفت به اين طلبکارها گفتم که بياييد منزل من، اين را هم نزنيد آن بدهکار کتک خورده را هم آوردم گفت در حضور بدهکار سؤال کردم گفتم شما چقدر طلب داری؟ اولی گفت من اين قدر، گفتم اين پول تو، طلبت را گرفتی؟ گفت بله، گفتم پاشو برو، شما چقدر طلب داری؟ گفت من اين قدر گفتم اين هم مال تو، بابا پول مال خداست: «الْمَالُ مَالُ اللَّهِ»[22]، «الْخَلْقُ عِيَالُ اللَّهِ»[23]خدا سپرده دست يک عدهای میگويد حالا میخواهم امتحانتان کنم ببينم چه جوری خرج میکنيد؟ دومی، سومی، چهارمی، گفت تمام طلبکارها را راه انداختم، بعد آن بدهکار کتک خوردهای مفلس را يک پولی هم دادم به او، گفتم اين را هم بگير برو کن سرمايه کارت برو زندگیات را بچرخان، گفت اين را که نقل کردم صدا خاموش شد گفتند برای برزخت کافی است دری بالای قبر باز شد ديدم: «رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ»[24] باغی از باغستانهای بهشت، مردم يک وقتی با پولتان اختلافات دو نفر را مالی حل میکنيد اين آقا میگويد من اين قدر بدهکار هستم آن میگويد اين قدر طلبکار هستم بگو من میدهم به تو، بيشتر طلب داری بگير برو، ديگر کارش نداشته باش، بابا اين صدقه را امام صادق میفرمايد صدقهای که بدهيد و اصلاح کند بين دو نفر را، دارد فساد اتفاق میافتد بشود اصلاح: «وَ تَقَارُبٌ بَيْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا»[25] نزديک میکنيد اينها را بهم وقتی اينها دور شدند گاهی اوقات در مسائل مالی، خانوادگی، در مسائل ارثيه، میبيني حالا خواهری، برادری اختلاف پيدا کردند تو از حقت بگذار آقا من میدهم به شما، شما میگويي بيشتر طلب دارم بردار برو، خدا زيربار منتت قرار میگيرد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»[26]مردم تا فرصت داريد استفاده کنيد، گاهی اوقات با يک گوشی تلفن میشود اصلاح کرد بين دو نفر را، آبرو را بياوريد وسط، ثروت را بياوريد وسط وقت بگذاريد مشکل حل بشود، من چندتا نکته ذيل اين آيه ده سوره حجرات عرض کنم خدا میفرمايد اگر تلاش کرديد برای اصلاح و تقوی را رعايت کرديد مشمول رحمت الهی قرار میگيريد، ببينيد در اين آيه خداوند رابطه برادری را در گرو ايمان نام میبرد چه کسانی با شما برادر هستند؟ مؤمنين، قوم، نژاد، مليت، ملاک نيستند، اگر يک اروپايي مؤمن طبق اين آيه برادر شماست، اگر يک شيرازی کافر برادر شما نيست، ملاک اخوه بودن ايمان است لور، ترک، عرب، بلوچ، فارس، اروپايي، آسيايي، اينها اصلاً ملاک نيست: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[27] مؤمن هر کسی هست برادر است، سياه آفريقاي است بلال، سيد قرشی است ابوطالب اينها برادر هستند دو برادر از يک پدر، از يک طائفه ولی از هم دور، ابوطالب، ابولهب ابولهب را خدا لعنت نموده، ابوطالب را خدا مدح کرده آقا برادرمان است برادرت دشمن خداست، آقا اين مال يک طائفه ديگر است مؤمن است قرآن میفرمايد برادر شماست: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[28]احترامی که برای همديگر قائل میشويد بايد به اعتبار ايمان باشد نه به اعتبار اين ظواهر دنيايي فلان مال کجاست؟ فلانی مقامش، فلانی سوادش، قرآن همه اينها را رد میکند، قرآن میفرمايد تراز فقط ايمان: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[29] لذا اين برادری را که خدا در اين آيه نام میبرد نه مشروط به سن است، نه مشروط به شغل است نه مشروط به سواد است و نه مشروط به درآمد است آقای ميليارد مؤمن، آقای فقير مؤمن اينها برادر هستند، علامه دهر مؤمن بیسواد روزگار مؤمن برادر هستند، مدير کل مؤمن آبدارچی مؤمن برادر هستند، اما همان مدير کل مؤمن اگر در تراز خودش يک آدم بیايمانی باشد او برادر او نيست ما متأسفانه اين اعتبارات دنيايي يک مقداری دورمان کرده ما به جايي اينکه تراز برادری را ايمان ببينيم تراز برادری و برابری را ثروت، سواد آقا در کلاس ما نيستند در ازدواجها ديديد، خواستگار میآيد بابا شما شهرستانی هستيد، ما شيرازی هستيم ما در کلاس هم نيستيم من در همين شيراز سراغ داشتم به داماد گفتند خانهات گودرگون است ما خانهمان مالی آباد است ما در شأن هم نيستيم آن وقت قرآن شب قدر رو سرت میگيری رو سرت، قرآن را بازی گرفتيم، تراز ايمان، پيغمبر دوتا از عمههای خودش را به دوتا از بردههای آزاد شده داد، دختر عبدالمطلب، تراز ايمان است ايمان اگر باشد اخوت وجود دارد، پيامبر ببينيد فرد اول نظام خلقت يک همسر رسولالله خديجه است که از سادات قريش است يک همسر رسولالله ماريه قبطيه است که کنيز است، خدا وکيلی، کجا سراغ داريد يک فردی از نظر تقوی، علم، قدرت نفر اول جامعه، برود از پايينترين فرد جامعه همسر بگيرد مردم چه میگويند؟ پيغمبر اين کار را کرد پيغمبر ماريه قبطيه را به همسری انتخاب کرد يعنی مردم تراز شماها ايمان است: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[30]
نکته ديگر ما نبايد خودمان را برتر از ديگران بدانيم اين هم يک مطلب است چون ما از ايمان هم بیخبر هستيم مؤمنين اين روحيه را هم دارند هيچگاه نگاه خودمحوری ندارند، و لذا اميرالمؤمنين میفرمايد به هرکسی رسيديد بگوييد التماس دعا، التماس دعا بخواه آقا همين آدمی هم که میگويي کارتون خواب است بگو التماس دعا، همين معتاد را بگو التماس دعا:
کس نمیداند در اين بحر عميق، سنگريزه قرب دارد يا عقيق
آقای مدير به آبدارچی بگو التماس دعا ما اطلاع نداريم از ايمان يکديگر چون نمیدانيم خود را برتر و بالاتر نبايد ببينيم آقا اين مجلس در شأن ما نيست چه کسانی دعوت هستند؟ فلانی و فلانی، نه آقا اين مجلس مناسب حال ما نيست الله اکبر چقدر بعضیها باد میشوند چقدر بعضیها مغرور میشوند.
نکته ديگری که عرض کنم جزء وظايف مؤمنين جلوگيری از نزاع و جلوگيری از اختلافات و اقدام برای اصلاح جامعه است اين وظيفه همه است قرآن امر میکند: «فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»[31] اصلاح کنيد اين تکليف است، آقا وظيفهات است اصلاح کنی مؤمن بما هو مؤمن وظيفه دارد، يعنی همه ما که الحمدلله مفتخر هستيم مؤمن هستيم اگر يک جايي حاجآقا ديدي کاری از تو برخواسته است، میتوانی مشکلی را حل کنی بکن، من يک قضيه را از آقا امام مجتبی عرض کنم ظاهراً روزهای اول ماه رمضان گفتم بازهم میگويم بشنويم ائمه را بهتر بشناسيم، امام حسن در طواف واجب بودند طواف واجب نه طواف مستحبی، حالا حج بود يا عمره بود طواف طواف واجب بود عدهای از ياران حضرت هم با حضرت داشتند طواف میکردند در دور دوم طواف يک کسی امام حسن را ديد آمد سمت امام حسن، حالا حضرت در عمل واجب طواف طواف میگويند مثل نماز است، لذا میگويند طواف وضوء میخواهد اگر وضويت باطل شد طواف باطل است نازل منزله نماز است طواف طرف آمد خودش را رساند به امام حسن گفت آقا يک مشکلی دارم، گرفتاری دارم شما الآن بياييد مشکل من حل است، شما قدم بگذاريد اين کار ما اصلاح میشود تا اين را گفت ديدند امام حسن از مطاف آمد بيرون بعضی از اين مسلمانهای کم ظرفيت کاسهای از آش داغتر که گاهی اوقات میخواهند شريعت را به اهلالبيت ياد بدهند يکی رو کرد به امام حسن از اين آدمهای متعصب حالا تندرو در معنويت گفت آقا طواف واجب است کجا داريد میرويد؟ امام حسن فرمودند میدانم مشکل اين را الآن اگر نروم حل نمیشود میروم مشکل اين را حل میکنم طواف را میآيم از سر میگيرم اين امام حسن است اين امام حسن را فقط نبايد در دعای توسل صدا زد، امام حسن را بايد در زندگی تراز کرد، امام طواف واجبش حالا میآيند به طرف میگويند آقا ما يک مشکلی داريم گرفتاری داريم، حالا من وقت ندارم حالا برو يک وقت ديگری آقا شما قدم بگذاريد کار ما حل میشود حالا بگذاريد ما مأمور به وظيفه هستيم شد الحمدلله نشد ما کار خودمان را کرديم اين هم نکته ديگری که وظيفه همه ماست اصلاح امور البته من اين را هم عرض کنم در اين اصلاحات آفتی هم دارد که خدا میفرمايد: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»[32] اين تقوی هشدار است يعنی حاجآقا اگر رفتی اصلاح کنی يک وقتی ناحق نگويي، يک وقتی چون يک طرف قضيه رفيق شماست يک طرف قضيه مثلاً برادر شماست، ما اميرالمؤمنين در آداب القضاء دارند که آقا توصيه میکنند اين برای قضات ما درس است، که اگر قاضی پروندهای را ديد يک طرف از پرونده از منسوبين اوست و اين منسوب شايد اثر بگذارد روی رأی قاضی آقا میفرمايد اين قضاوت را اصلاً قبول نکن، آقا يک طرف پرونده برادر من است، اين عرق برادری شايد غلبه پيدا کرد من حق را درست نتوانستم بگويم لذا اصلاح بين دو نفر مفسده هم دارد و آن مفسده اين است که گاهی اوقات تطميع میکنند بعضیها را آقا اين قدر برايت میدهيم حق را به جانب ما بگو، کوتاه بيا اين جوری نظر بده يا يک وقتی اغراض ديگری حاکم میشود و انسان نمیتواند آن حرف خدا پسندانه را بگويد لذا خدا بعد از: فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»[33] خدا میفرمايد «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»[34] تقوی پيشه کنيد، متقی باشيد يعنی در همين اصلاح هم خدا را در نظر بگيريد، بالاخره میخواهيد اصلاح کنيد، واقعيت را بگوييد نه زياد بگوييد نه کم بگوييد، من يک خاطرهای را از مرحوم آيتالله والد بگويم خدا رحمتشان کند، ايشان گفتند قبل از انقلاب ما يک طلبهای بود مال يک استان ديگری بود ولی درس ما میآمد روز يک ساعت میآمد درس، يک درس ما را شرکت میکرد و میرفت، يکی دو سالی هم میآمد درس، گفتند يک روز آمد گفت آقای حدائق رفتم خواستگاری دختر فلان تاجر بازار گفته که شاگرد چه کسی هستی؟ گفتم آيتالله حدائق گفته ايشان تأييدت میکند خب مال استان ديگری بود؟ گفتم بله گفت حاجآقا اگر بگويند تو تأييدی من دختر برايت میدهم ببينيد آقايون نه تندروی کنيد نه کندروی حالا برای اينکه اينها سر و سامان پيدا کنند دروغ هم نبايد بگويي، میگويند يک بچهای رفت لب پشتبام از جلو میخواست بيفتد گفتند برو عقب، برو عقب، برو عقب از عقب افتاد، ما بعضیها يا از جلو واژگون میشوند يا از عقب سرازير میشوند هردو افراط و تفريط را اسلام قبول ندارد آقا بگذار اينها سر و سامان بگيرند، بابا دارند از تو میپرسند اين جوان فساد اخلاقی اگر دارد تو میدانی بگو، اين دختر اگر مشکل دارد و نگفتی تو ضامن هستی، اين را ديگر نمیگويند اصلاح اين افساد است اصلاح يعنی حقيقت را بگوييد حقيقت را در نظر بگيريد، حاجآقا گفتند که اين آمد و گفت آقای حاجی فلانی گفته حاجآقا بيايند و برای شب جمعه ما قرار گذاشتيم برای بله برون من گفتم خانوادهام در استان ديگری هستند گفته همين خود حاجآقا بيايند برای ما کافی است هيچ کس از تو هم که نيايد ايشان بيايد تأييدت کند، حاجآقا گفتند بهش گفتم آقای محترم تو چند مدت است میآيي درس من؟ گفت يکی دو سال است، گفتم چندتا درس من را شرکت میکنی؟ گفت روز يک درس، گفتم من نمیدانم بابايت چه کسی است؟ من نمیدانم مادر چه کسی است؟ من نمیدانم اخلاق در خانهات چيست؟ حساب زندگی است، حساب يک عمر است پيغمبر فرمود گرانبها ترين نرخها را مردم در ازدواج میپردازند گفت حاجآقا آنی که میدانيد بگوييد، گفتم ببين آقا اگر آمدم من همين اندازه میگويم بيشتر هم نمیگويم پدر دختر اگر گفت آقای حدائق تأييدش میکنيد من نمیدانم بابايش چه کسی است؟ نمیدانم مادرش چه کسی است؟ نمیدانم اخلاق در خانهاش چه است؟ نمیدانم ايل و طايفهاش چه سليقهای دارند؟ من فقط چيزی که میدانم اين روز يک ساعت فلان درس فقه ما را میآيد مینشيند گوش میکند و میرود بيش از اين هم نمیدانم، گفتم فکر کرد من دارم شوخی بهش میکنم گفت شما بياييد همين را بگوييد، گفتم خيلی خوب حاجآقا گفتند شب جمعه بود در بقعه منصوريه نماز مغرب و عشاء را آنجا میخواندند گفتند نماز که تمام شد ديدم که ايستاده، گفتم بله، گفت آمديم برويم حاجی شام آماده کرده منتظر است، گفتم من برايت گفتم دوباره هم میگويم من بيش از اينی که برايت گفتم نمیگويم اين اصلاح يعنی حقيقت را بگوييد: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»[35] تقوی داشته باش، حالا بگذار يک دختری بهش بدهند، ما میگوييم اصلاً اين سلمان فارسی است بابا بعد ضامن هستی چيزی که نبوده بگويي، گفتند باز فکر کرد مزاح میکنم گفت آقا بياييد همانها را بگوييد گفتند رفتيم منزل حاجی و ديديم بنده خدا اين حاجی هم سفره شام را پهن کرده بود عجله کرده بود حالا اين هم خاطر حاجی را مطمئن کرده بود گفت آقا بفرماييد پای سفره غذا سرد میشود، گفتند نشستند شام را خورديم و بعد که سفره جمع شد، حاجی گفت حاجآقا من يک دختر دارم اين آمده خواستگاری من کس و کار اين را هم نمیشناسم فقط اسم شما را آورده گفته شما کاملاً تأييدش میکنيد و کاملاً اين را میشناسيد من هم گفتم اگر شما تأييدش کنيد من دختر بهش میدهم هيچی هم نمیخواهم حاجآقا گفتند به شما اين را گفته؟ گفتم بله، گفتند من چيزی که به خودش گفتم به شما هم میگويم دو سه بار به خودش گفتم حالا هم جلو شما میگويم من نمیدانم بابايش چه کسی است؟ نمیدانم مادرش چه کسی است؟ نمیدانم اخلاقش چه است؟ طائفهاش چه کاره هستند؟ چه میکنند؟ هيچ از اين نمیدانم من فقط روز يک ساعت يک درسی میآيد و میخواند و میرود همين، گفت همين؟ گفتم بله، گفتند من آمدم بيرون و فردا ديديم اين طلبه آمد ناراحت آقا شما بخلتان شد، چه میشد ما يک دختر از شيراز میگرفت؟ نتوانستيد ببينيد به ما زن گرفتن؟ گفتم بهش گفتم آقا يک نصيحتت میکنم، دختر خاله داری؟ دختر عمو داری؟ در طائفهات دختر است؟ برو از ايل و طايفه خودت بگير تو يک سليقه، رسوماتی داريد البته همه بنده خدا هستند، اما بعضیها يک آدابی دارند، يک سليقهای دارند يک رسوماتی دارند که اينها بعد آينده میشود اختلاف، در آينده میشود مسأله گفتم برو از همانها بگير، من به تو هم گفتم بيش از اين نمیگويم آنچه میدانستم گفتم گفتند اين با ما قهر کرد سالها رفت بعد از چند سال يک وقت ديدم آمدم از مدرسه بروم بيرون ديدم ايستاده خم شد دست ما را بوسيد گفت آقا حلالم کنيد، گفت من حرف شما را گوش نکردم رفتم باز يک دختر ديگر از شيراز گرفتم و بچهدار هم شديم ولی کارمان کشيد به طلاق و اختلاف آخر برگشتم نقطه سرخط رفتم دختر خالهام را گرفتم حالا آن نصيحت پدرانه شما يادم آمد من را حلال کنيد، بله حالا اصلاح را خدا میفرمايد تقوی را در نظر بگيريد، آقا حالا هيچی نگوييم تا کارشان جمع بشود بالا يک جايي اگر دارد حق ضايع میشود حق ديده نمیشود بگو، تقوی را رعايت کن: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»[36] لذا در همين اصلاحات، آشتی دادنها هم حواسمان باشد که دچار مفسده نشويم خب خدا میفرمايد اگر اين صلح و آشتی را شما پيش گرفتيد اين سبب نزول رحمت الهی است و قطعاً جامعهای که تقوی درش نيست از رحمت الهی دور است اين به عنوان يک تکليف و يک وظيفه برای همه ما ما همهمان به عنوان مؤمن موظف هستيم که: «فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»[37] «أَخَوَيْكُمْ»[38] هم نه دوتا برادرتان، برادران ايمانیتان يعنی در شيراز اگر شنيدی شيخ علیچوپان کسی اختلاف دارد، مؤمن است، از تو کار میآيد برو بکن، گاهی اوقات يک تلفن من همين مسجدالرسول يک شبی آمده بوديم دنبال آيتالله والد برويم يکجايي ايشان چراغها را خاموش کردند آمدند داشتند در دفتر قفل میکردند صدای زنگ تلفن بلند شد، دوباره در را باز کردند چراغ روشن کردند رفتند گوشی را برداشتند، اتفاقاً آن کسی که پشت خط بود، وقتشان را گرفت، يک بيش از ده دقيقهای ايشان نشستند صحبت کردند بعد که مکالمه تمام شد آمديم بيرون گفتم آقا شما از اتاق آمده بوديد بيرون دوباره برگشتيد گفتند بابا اين تلفنی که زنگ زد يک اختلافی بين يک زن و شوهری بود که همين نصيحتهای من شد آب رو آتش، آيتالله حدائق رفت آنچه که با او رفت اعمال او بله آقا دنيا را بايد گذاشت، آنچه مردم با خودتان میبريد آن عملکردهای شماست، کارهای شماست، حالا کار نيک يا نعوذ بالله کار شرّ، من جمع بندی کنم، من در اين دوستیها و رفاقتها، و اخوهها چندتا نکته را هم تکميلم و عرضم تمام قطعاً دوستیها بايد پايدار و عميق باشد چون ايمان است، ايمان سبب میشود که دوستیها ماندگار میشود و دوستی بايد متقابل باشد يک طرفه نباشد، گاهی اوقات يک کسی میبينيد محبت میکند، طرف مقابل محبت نمیکند قاعده: «فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»[39] جواب سلام، عليکم السلام است، اين تقابل دوستیها و ارتباط گرفتن با يکديگر و خود اين دوستیها فطری است يعنی برگرفته از فطرت پاک انسانهاست و ما اگر نگاهمان به همديگر نگاه برادری باشد، روحيه گذشت پيدا میکنيم، ببينيد گاهی اوقات نگاه نگاه برادری است طرف میگويد آقا اين هم برادر من است ديگر کاری ندارد که اهل کدام شهر و کدام منطقه است؟ چون نگاه نگاه برادری است اگر مسألهای پيش آمد اينها ضريب گذشتش میرود بالا چون نگاهها نگاههای منيت است گذشت هم نيست و نکته پايانی قطعاً وقتی که ما نگاهمان نگاه: «أَخَوَيْكُمْ»[40] در غم و شادی يکديگر بايد شريک باشيم در شادیها، در ناراحتیها برادر ماست، برادر ما داغ ديده برادر دينی ماست برادر ايمانی ماست لذاست که پيغمبر فرمود اگر کسی صبح کند به مسائل مسلمين اهميت ندهد مسلمان نيست يعنی اين نگاه بايد باشد که ما درد ديگران را درد خود بدانيم و خدا رحمت کند سعدی:
تو کز محنت ديگران بیغمی، نشايد که نامت نهند آدمی.
[1] حجرات10.
[2] حجرات10.
[3] حجرات10.
[4] حجرات10.
[5] فرقان23.
[6] حجرات10.
[7] ثواب الأعمال و عقاب الأعمال النص ص288.
[8] ثواب الأعمال و عقاب الأعمال النص ص288.
[9] ثواب الأعمال و عقاب الأعمال النص ص288.
[10] ثواب الأعمال و عقاب الأعمال النص ص288.
[11] قدر3.
[12] مجموعة ورام ج1ص284.
[13] مجموعة ورام ج1ص284.
[14] الكافي (ط – الإسلامية) ج3 ص242.
[15] الكافي (ط – الإسلامية) ج7 ص413.
[16] الكافي (ط – الإسلامية) ج7 ص413.
[17] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص469.
[18] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص209.
[19] وسائل الشيعة ج18 ص440.
[20] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج72 ص96.
[21] من لا يحضره الفقيه ج4 ص380.
[22] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص183.
[23] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص164.
[24] الكافي (ط – الإسلامية) ج3 ص242.
[25] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص209.
[26] حجرات10.
[27] حجرات10.
[28] حجرات10.
[29] حجرات10.
[30] حجرات10.
[31] حجرات10.
[32] حجرات10.
[33] حجرات10.
[34] حجرات10.
[35] حجرات10.
[36] حجرات10.
[37] حجرات10.
[38] حجرات10.
[39] حجرات10.
[40] حجرات10.