استادحدائق روز پنج شنبه 2 فروردین ماه 1403 مصادف با یازدهمین روز از ماه مبارک رمضان در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث عوامل رحمت از نگاه قرآن پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيم»[1]
صدق الله العلی العظيم
خب روز روز دهم ماه مبارک رمضان مصادف با سالروز ارتحال بانوی بزرگ از عالم بشريت و عالم اسلام حضرت خديجه بنت خويلد من در دو قسمت مطالب را محضر جمع محترم عرض کنم، قسمت اول بحث ادامه عرايض جلسات گذشته، قسمت دوم اشارهای به اين بانوی بزرگی که امروز روز وفات اين شخصيت بزرگ در عالم اسلام است، اما قسمت اول صحبت بحث پيرامون موجبات رحمت در زندگی انسانها بود، يکی از عواملی که خداوند در قرآن موجب رحمت ياد میفرمايد رعايت تقوی در زندگی است خود پاک زيستن و از نظر اخلاقی و رفتاری سالم بودن رحمت الهی را جذب میکند و برای انسان بر میانگيزد، قسمتی از آيه شريفه بيست و نه سوره مبارکه انفال باقی ماند توضيحاتی را و تکميل بحث آيه را سخنی از فرمايشات اميرالمؤمنين، اشاره کرديم که تقوی را يکی از تعريفهای تقوی در سوره البقره خداوند با برداشتن عالم غيب، اقامه نماز با آن تعريفی که ائمه فرمودند نه قرائت نماز و از مال خودمان ديگران را بیبهره قرار ندادند، اين نشانه تقواست آدم با تقوی هم به باورهای عالم شهود معتقد است، فراتر از اين عالم محسوسات عالم غيب را قبول دارد و باور دارد که مسائلی بر اين نظام حاکم است همهاش اينهايي نيست که ما میبينيم و اينکه ارتباط و بندگی خودمان را با خداوند رها نکنيم، فراموش نکنيم اينها کدهای تقواست و اينکه آنچه خدا به ما داده ديگران را هم محروم نکنيم، باور قوی به عالم غيب، ارتباط با خدا، ارتباط با مردم اين را میگويند انسان با تقوی، اگر کسی ديديد نماز شبش تعطيل نمیشود ولی کار به کار مردم ندارد رو تقوايش يک خط قرمزی بکشيد، اگر کسی ديديد خدمات اجتماعیاش وسيع ولی نماز نمیخواند اين تقوی ندارد، تقوی آن است که خدا تعريف میفرمايد: «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ»[2] اول يک باور و اعتقاد درست، اعتقاد سالم با آن تعابيری که ما از غيب در روايات اهلالبيت اشاره کرديم و بعد نماز میخواند: «يُقيمُونَ»[3] آقا دلت پاک باشد نماز برای چه؟ مگر خدا محتاج به نماز است اين بیتقوايي است هرجا ديديد نماز در زندگیتان رنگ باخته بدانيد درجه تقوايتان آمده پايين ما مسيرمان مسير بیتقوايي است اسوه متقين علی ابن ابیطالب، در جنگ صفين در آن گرما گرم جنگ صعصعة ابن سوهان میگويد ديدم حضرت شمشير میزند به آسمان نگاه میکند دشمن را عقب میراند آسمان را مینگرد صعصعة ابن سوهان گفتم يا اميرالمؤمنين بلاء میخواهد نازل بشود آقا فرمود صعصعة منتظر هستم ببينم وقت نماز کی داخل میشود؟ گفت آقا الآن ما زيربار فشار دشمن هستيم اين نماز ظهر را میشود دو ساعت ديگر هم خواند همين حرفی که خيلیهايمان میزنيم بابا فعلاً کارت را بکن، نماز که وقتش از دست نرفته، دو ساعت ديگر، مشتریات راه بينداز، تلفنت را جواب بده، به خدا میگوييم مردم ولی به مردم نمیگوييم خدا، ما میگوييم شيعه اميرالمؤمنين هم هستيم آقا فرمودند صعصعة ابن سوهان مگر نبرد ما با معاويه غير از اقامه نماز است من روايتش را خواندم از امام عسکری امام عسکری برای: «يُقيمُونَ الصَّلاةَ»[4] کدهايي را بيان فرمود يکش حضرت فرمود حدود نماز و وقت نماز را رعايت کنيد، نماز را در وقت بخوانيد، نه نماز را هر وقت بخوانيد، آنی که هر وقت نماز شد میخواند اين با تقوايي مغايرت دارد ضريب تقوايش پايين است، ماه رمضان است بزرگترين دستاورد رمضان متقی شدن است يعنی ما بعد از ماه رمضان ديگر نماز بايد بيايد سرخط ما امروز در اداراتمان نماز چگونه میخوانند.
من يک خاطرهای را نقل کنم از زمان آقای مهندس رضازاده که استاندار فارس بودند دولت اول آقای احمدینژاد سال هشتاد و پنج بود يعنی هفده سال قبل خب ما يک توفيقی داشتيم که حالا با ايشان همکاری داشتيم در بحث روحانيت و ائمه جمعه استان مشاور ايشان بودم يک وقتی به آقای مهندس رضازاده گفتم آقای مهندس میخواهی قویترين مدير اجرايي استانت را برايت معرفی کنم و ضعيفترين مدير را نه از نگاه خودم، از نگاه قرآن، از نگاه خدا، ايشان استقبال کرد، گفتم اما من يک خواهش دارم ما زحمت میکشيم آن مدير را شناسايي میکنيم شما هم بايد تجليل کنيد، گفت من حرفی ندارم، من حدود ده پانزدهتايي از طلبهها را بسيج کرديم در ادارات، گفتيم ساعت نماز برويد در ادارات کل ببينيد آقای مدير اگر حاضر است در اداره در نماز اول وقت حضور دارد يا ندارد؟ يک تحقيق ميدانی در يک ماه صورت گرفت گزارش را من محرمانه بردم پيش آقای استاندار، گفتم قویترين مدير استانیات اين آقاست، ضعيفترين مدير استانیات هم اين آقاست آقای استاندار هنوز علت نپرسيده تأييد کرد گفت درست میگويي، اين آقای مديرکل بهترين مديرکل ماست، و آن آقا هم ضعيفترين است گفت شما از کجا فهميديد؟ گفتم خدا در سوره حج آيه چهل و يک رمز موفقيت انسانهای موفق را چهار چيز نام میبرد اول از همه آنها اقامه نماز است: «الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ»[5] اينکه خدا شرط تقوی را نماز نام میبرد، میبينی اين نماز خيلی از جاها محور است، در آيه چهار سوره لقمان نشانه محسنين يکش نماز است، نيکوکار کيست؟ نيکوکار آن است که فقط عمارت میسازد آجر رو آجر میگذارد ببينيم نيکوکار را خدا چگونه تعريف میکند: «الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُون»[6]يعنی همان چيزی که خدا در آيه سوم سوره البقره میفرمايد، متقين، محسنين، محسن کسی است که اقامه نماز میکند ما هرچه بيشتر پول خرج میکنيم میگوييم نيکوکار، نيکوکار محترم، نيکوکار را خدا میفرمايد اول اقامه نماز بعداً: «يُؤْتُونَ الزَّكاةَ»[7]پرداختن حقوق: «وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُون»[8] اعتقاد پاک به عالم آخرت و جهان جاويد آخرت، من به آقای استاندار گفتم خدا میفرمايد افرادی که به ايشان امکانات داديم چهار جا خودشان را نشان میدهند حالا آقايون خدا وکيلی به خودمان نمره بدهيم در خلوتمان، تنهاييمان نه اينجا يک ساعتی برای خودمان وقت بگذاريم ببينيم واقعاً با اين معيارها نزديک هستيم تا الآن، تا الآن همهمان از خدا گرفتيم بعضیها مقام گرفتيد، بعضیها ثروت گرفتيد، بعضی عمر که همه گرفتيم رزق که همه گرفتيم، همه پای سفره خان الهی هستيم، همه مرهون الطاف الهی هستيم ببينيد به اين نسبتی که خدا به ما داده، در اين چهار مورد رشد کرديم يا نکرديم؟ اگر افت کرديم اين دادههای خدا دارد میشود وزر و بال میشود خسران و شرمندگی، خوشا به حال کسانی که بگويند آقا هرچه مقاممان میرود بالاتر اينجا جدیتر هستيم، هرچه ثروتمان بيشتر شد قویتر هستيم، هرچه آبرويمان رفت بالاتر اينجا کوشاتر هستيم آن چهار کد اين است: «الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ»[9] نه فقط خودشان میخوانند نماز را برپا میدارند اين آقای مدير شرائط نماز خوان را مهيا میکند اين پدر خانواده شرائط نماز را فراهم میکند، من در همين شيراز جنتتراز آقای دارم، سراغ دارم مکانيک است از نيم ساعت به اذان تا نيم ساعت بعد از اذان نماز واجب به کارگرهايش میگويد من ديگر کار نمیخواهم برای من کار نکنيد، الزامشان هم نمیکند به نماز میگويد خوانديد خوانديد وظيفه شماست، نخوانديد میخواهم قيامت شرمنده خدا نباشم خدا بگويد اينها را گرفتی به کار، در وقت نماز هم نگذاشتی نماز بخوانند من میخواهم قيامت برای خدا حرف برای گفتن داشته باشم حالا بنده يک وقت کسی را به کار میگيرم حالا اذان میگويند آقا برويم نماز بخوانيم؟ میگويد زير کار میخواهی در بروری؟ ای وای اين دينداری است: «أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ»[10] به نسبت رشدمان بايد در اينها رشد کنيم من ببينم حالا که خدا به من لطف کرده خودم پايبند به نماز اول وقت هستم مجموعه خودم را به نماز اول وقت دعوت میکنم به آقای استاندار گفتم آن آقای مديری که من موفقترين مدير است در گزارشی که دوستان جمع کردند گفتند اين آقا نبوده در اداره باشد نماز اول وقت نخواند، اتفاقاً نمازخانه او مجموعاً شلوغترين نمازخانه ادارات کل بود، چون خودش میآمد ديگران را هم ياد میگرفتند و گفتم آن آقای مدير ضعيف را میگويند در سال معجزه بشود دوبار بيايد در نمازخانه و يک نمازخانه آشفتهای درهم بر همی، پدر نماز اول در خانه خواندي بچهات ياد میگيرد، به يکی از بزرگان عرفا و علما گفتند شما چه شد نماز شبنخوان شدی؟ گفت من يکبار پدر و مادرم نگفتند نماز شب بخوان اما بچه خردسالی بودم نيمه شبها بيدار میشدم گرسنه بودم تشنه بودم، يکدفعه میديدم پدر اين طرف اتاق مشغول راز و نياز، مادر آن طرف اتاق مشغول راز و نياز، اين راز و نيازهای شبانه پدر و مادر من را عاشق راز و نياز کرد، میخواهيد بچههايتان قرآن بخوانند بخوانيم خودمان، ببينند، خوبی را ببيند از ما: «كُونُوا دُعَاةً إِلَى أَنْفُسِكُمْ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ»[11] خب اين کد عرض شود تقوی، من چند نکته را ذيل اين آيه شريفه عرض کنم آيه بيست و نه سوره مبارکه انفال که خداوند میفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً»[12] شما با تقوی بشويد ما فرقان را به شما عطا میکنيم، يعنی ديگر نمیمانيد در کارها، حق را از باطل تشخيص میدهيد يک روشنبينی به شما عنايت میکنيم که فريب نمیخوريد کلاه سرتان نمیرود، ببينيد فرقان غلام سياه افريقايي بیسواد فرقان دارد میشود اصحاب الحسين، عبيدالله حرّجعفی فرمانده فرقان ندارد سيدالشهداء را رها میکند، جمعيتی که در مدينه بودند امام حسين را بعضیهايشان در آغوش پيغمبر ديده بودند با آقا نيامدند اما بعضیها شب عاشورا آمدند پشت خيمههای امام حسين صدای مناجات سيدالشهداء را شنيدند حدود سی نفر از اين شهدای کربلا شب عاشورا آمدند يعنی دقيقه پايانی اينها خودشان را به سيدالشهداء رساندند اين فرقان است تو بندگی خوب بکن، ببين خدا چه میکند؟ خدا میفرمايد ما فرقان به شما میدهيم حق را از باطل تشخيص میدهيد، کلاه سرتان نمیرود، دوم: «يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ»[13] ما آثار روانی و اجتماعی گناهان را هم از شما بر میداريم اگر خطای قبلاً کرديد ميزان حال فعلی است چنان پاکتان میکنيم که اين نکبت گناه از زندگی شما رخت بر میبندد و سوم قرآن میفرمايد: «وَ يَغْفِرْ لَكُمْ»[14] ما شما را میبخشيم مغفرت الهی هم شامل حال شما میشود در جهان آخرت، ما هم رعايت تقوی هم سربلندی در امتحانات دنيايي است فرقان، در اين مسائل زندگی، مال، فرزند، مقام، اين ابتلائاتی که قرآن میفرمايد اينها آزمايش است ديگر امتحانات الهی است مردم در هر حالی هستيد در حال آزمون هستيد، فقر امتحان، ثروت امتحان، سلامتی امتحان، بيماری امتحان، جوانی امتحان، پيری امتحان، عزلت امتحان، شهرت امتحان، يکی را پيدا نمیکني که بگويد من در حال امتحان نيستم، البته اين را هم من عرض کنم آنهايي که، يک کسی آمد يک وقت به من گله کرد گفت آقا چرا هرچه سنگ است برای پای لنگ است؟ امتحان فقط برای فقراست، امتحان فقط برای مريضهاست؟ گفتم شما يک نفر رو کرة زمين پيدا کن که امتحان نشود من يک سکه بهار آزادی برايت میدهم الآن هم میگويم اگر کسی را توانستيد پيدا کنيد به ازاء هر نفر يک سکه، گفتم تو امتحان را چه میدانی، امتحان را فقط مريضی ديدی؟ امتحان انسانهای سالم خيلی سختتر از انسانهای سالم مريض است، میگويند آقا سالم تو بدنت سالم بود، او مريض اگر بيمار بود روزه نرفت با مريضی امتحان شد، تو سالم بايد با روزه رفتنت امتحان بشوی، امتحان ثروتمندان سختتر از فقراست، فقير با نداریاش امتحان میشود ثروتمند با ثروت، امتحان يک مديرکل از يک آبدارچی خيلی بيشتر است امتحان يک آيتالله العظمی از امتحان يک طلبه خيلی سنگينتر است امتحان يک پدر از يک فرزند دشوارتر هر کسی بامش بيش، برفش بيشتر، به آن نسبتی که خدا عطا کرده امتحانتان هم و آزمونتان هم برگزار میشود.
خب يکی دو نکته ديگر را هم اشاره کنم، ما رعايت تقوی کرديم اين سربلندی رقم میخورد و عملکرد انسانها بر اثر بينش آنها رقم میخورد يعنی کارهای مردم به حسب بينشهاست: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ»[15] با چه بينشی من هزينه میکنم با چه بينشی من حرف میزنم، و نکته پايانی قرآن میفرمايد در همين آيه هم ضريب شناخت شما بالا میرود تقوی، هم آبرو و حيثيت اجتماعی شما را حفظ میکنيم: «يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ»[16] و هم مغفرت اخروی را به شما میدهيم، آخرت هم خدا آبرو داری میکند: «يَغْفِرْ لَكُمْ»[17] شماها را میبخشيم يعنی هم دنيای شما را سامان میدهيم هم آخرت شما را، و اين پاداشها همه لطفی از ناحيه اوست پايان آيه خدا میفرمايد: «وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيم»[18]يک وقت اينها نگوييد من، آقای متقی اگر با تقوی هم بودی، منت نگذاری سر دين، خدايا هوای ما را داشته باش، اگر ما نباشيم مسجدت لنگ است، ما نبوديم يتيمها سر بیشام زمين میگذاشتند بابا: «وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيم»[19]اگر کاری هم داری میکنی، باز لطف خداست فضل خداست، منيت نيايد غرور نيايد، تکبر نيايد اما حديثی که وعده کرده بوديم از آقا اميرالمؤمنين من تقديم کنم حضرت مولی در خطبه صد و نود و هشت در بحث تقوی اول اينکه ما چرا بايد تقوی داشته باشيم؟ اين يک بحث است و بعد تقوی با ما چه میکند؟ اين هم يک بحث ديگر است، هردو را حضرت اشاره میکند چرا تقوی؟ چرا خدا ترسی؟ چرا خود نگهداری از آنچه او نمیپسندد؟ تقوی معنايش نخوردن نيست، نپوشيدن نيست، تقوی يعنی نافرمانی نکن، امام صادق فرمود تقوی يعنی اينکه: «لَا يَرَاكَ اللَّهُ حَيْثُ نَهَاكَ»[20]خدا تو را در کاری که نهيات کرده نبيند، آقا وضع زندگیات آلوده به حرام نباشد چه در گفتار، چه در ديدار، چه در کسب، چه در داد و ستد، چه در معاشرت، شبهايمان، روزهايمان، خلوتهايمان، جلوتهايمان، خدا بپسندد نافرمانی خدا صورت نگيرد اين را میگويند انسان با تقوی، اسلام با عروسی مخالف است اسلام میگويد در عروسیها معصيت نکنيد، اسلام با باغ رفتن و تفريح مخالف است اسلام میگويد در تفريحتان گناه نکنيد، آقا در مسافرتت معصيت نکن، ثروت از حلال به دست بياور، در حلال مصرف کن، يک وقتی حلال در نياوريم در حرام هزينه بشود، حرام در نياوريم بخواهيم در حلال مصرف کنيد، اينها بیتقوايي است: «لَا يَرَاكَ اللَّهُ حَيْثُ نَهَاكَ»[21] و تقوی يعنی اينکه واجبی هم که خدا از شما انتظار دارد از شما فوت نشود: «لَا يَفْقِدُكَ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكَ»[22] آدم با تقوی نماز قضاء ندارد، روزه قضاء ندارد، واجب زمين مانده ندارد، آدم با تقوی، حالا من يک جمله میگويم دور از جان همهتان و همهمان اين را اول گفتم که اگر اتفاقی افتاد نگوييد آقای حدائق زد تو خال، خدايا به اين جمع محترم يک طول عمر با عزت اول عنايت کن، بگوييد آمين، دور از جان همهتان الآن حضرت عزرائيل با يک تيم اعدام وارد مسجدالرسول بشود ببينيد به خودمان نمره بدهيم، خانمها نترسيد دور از جان گفتم، حضرت ملک الموت الآن بيايد بگويد درهای مسجدالرسول را پلمپ کنيد پير و جوان، زن و مرد همه را میخواهم ببرم خدا وکيلی، خدا وکيلی خدا وکيلی چند نفر آماده هستيم؟ آماده را من تعريف میکنم يک جايي يک حرفی زدم يکی گفت من آماده مردن هستم، گفتم دليلت چه است؟ گفت آقا چک دست طلبکارها دارم، دنبالم گذاشتند، قبر بهتر از عادل آباد است، گفتم نمرده که بفهمی چه میگذرد بر ميت بدهکار؟ ما چند درصدمان آماده هستيم بگويد الآن میخواهم، آقا اجازه بدهيد دختر را شوهرش بدهيم، اين خانه نيم ساخته را تمامش کنيم يک بدهی مردم دست ماست رد کنيم، يک طلبی داريم بگيريم يک حلال بودی بطلبيم، چهارتا کار زمين مانده داريم، اميرالمؤمنين فرمود نشانه انسان آماده سه چيز است، حضرت فرمود انسانهای آماده واجباتشان را انجام دادند، نماز قضاء ندارد، آنی که میگويد من آماده هستم، میگويد يک رکعت نماز قضاء ندارم، واجبات هم هرچه بده، خمس، زکات، وظايف مالی، حج اينها را من انجام دادم هراس ندارم کارم را کردم: «وَ اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ»[23]حرام را هم ترک کردم اگر حرامی هم از من سرزده با مغفرت جبران کردم: «وَ الِاشْتِمَالُ عَلَى الْمَكَارِمِ»[24] واجبات را انجام بدهند حضرت مولی میفرمايد، حرم انجام نداده باشند، پيوسته در صدد انجام کار خير، هر کسی اين سهتا را دارد آماده است میتواند اين شعر شاعر را بگويد:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آي، تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاويدان، او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ
آمادگی به اين معنی، تذکر هم دادند که وعده بوديد درباره نوروز طبيعت صحبت کنيد، بله وعده داديم حالا امروز چون روز وفات حضرت خديجه هم هست به احترام حضرت خديجه بگذاريد يک بخش مجلس را ما شخصيت اين بزرگ بانو را طلب در طائفه گم نمیشود، شنبه تشريف میآوريد من عرض میکنم من روايت هم يادداشت کردم که بخوانم از امام صادق روايت مفصلی است اما انشاءالله فرصت ديگر ضمناً دستگاه پوز هم در قسمت خانمها هست نسبت به بعضی از عزيزان که پيشنهاد کردند برای مشارکت در افطاری يا بستههای معيشتی و آنهايي هم که برای بحث مهدويت و مجموعه امام عصر میخواهند مساعدتی داشته باشند عزيزان ما هستند، آقای لطفیکيا و حاجيه خانم بزرگی در خدمت جمع محبتهای شما را جمع آوری میکنند، خب ما چرا تقوی رعايت کنيم؟ چرا در پيشگاه خدا اين تعهد را داشته باشيم که نافرمانی او را نکنيم، اوامر او را اطاعت کنيم چندتا نکته اميرالمؤمنين میفرمايد، اين را به بعضی از اين جوانهايتان که پايشان در مسجد نمیآيد بعضیها میگويند چرا نماز؟ چرا بندگی؟ مگر خدا چه کرده؟ بگوييد خدا اين کارها را کرده قال علي عليهالسلام: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ»[25] آقا فرمود همهتان را سفارش به تقوی میکنم، چرا؟ چرا تقوی؟ چرا خدا نگری؟ «الَّذِي ابْتَدَأَ خَلْقَكُمْ»[26] بابا شروعت از اوست آقا خودت را گم نکن، تو از خدايي، آغازت از خدا بوده: «إِنَّا لِلَّهِ»[27] بابا اين آفريدگاری که همه چيزت مال اوست، حرمتش را حفظ کن، ما يک جايي نشستيم میگويند حاجی چرا حرف نزدی؟ آقا چرا صحبت نکردی؟ میگويد پايم رو فرششان بود، پای سفره نشسته بودم هيچی نگفتم، ما تا اين حد يک حالا متاع قليلی دنيايي ملاحظه میکنيم چون خانهشان بوديم پايمان رو فرششان بود، پای سفرهشان بوديم نمکشان را داشتيم میخورديم اين حرف را نزديم، صفر تا بینهايت هرچه داريد مال خداست، تقوی از اين جهت که همه چيزتان مال اوست: «ابْتَدَأَ خَلْقَكُمْ وَ إِلَيْهِ يَكُونُ مَعَادُكُمْ»[28] آقا فرمود تقوی را رعايت کنيد چون مردم بازگشتتان به سوی خداست، خانه، زندگی، اولاد، پدر، مادر، رفيق، شريک بايد بگذاری تنها بروی میبرند تو را به پيشگاه او، قيامت هم بايد پاسخگوی او باشی، بايد پاسخ بدهيد، همين ديشب جای بوديم منزل يکی از دوستان محترم افطاری بود، بعد که آمديم بيرون گفت آقا اين خانه آقای حاج فلانی که میآمد پای منبرتان در مسجدالرسول يادش کردند از کسانی که هر سال میآمد اينجا، گفت رحمت خدا رفت اين خانه را داشت يک دوتا خانه ديگر هم داشت در جريان کرونا فوت کرد و خانه را گذاشت و رفت، مردم لخت آمديم شانس بياوريد يک دست کفنی ببريد از کجا آمديد؟ «إِنَّا لِلَّهِ»[29] مراغ باغ ملکوت هستم، به کجا میرويد: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون»[30] به سوی او:
مرغ باغ ملکوتم نيم از عالم خاک، چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
با شروعت، ختمت با خداست، حرمت اين خدا را حفظ کن، رضايت او را در نظر بگير: «وَ بِهِ نَجَاحُ طَلِبَتِكُمْ»[31] آقا اميرالمؤمنين میفرمايد سومين علتی که بايد تقوی رعايت کنی، خدايي که برآورنده حاجات شماست، آقا يک حاجتی هم هست خدا ازش نيايد بدهد، همه کاره اوست گاهی اوقات ديديد من بارها ديدم بعضی مريضها دکتر جراح، متخصص میگويد آقای حدائق کاری از دستمان بر نمیآيد فقط دعا کنم، نديديد، نشنيديد، يک سری مشکلات است میگويد آقا ديگر کار از دست بشر خارج است، حضرت میفرمايد خدايي را تقوايش را رعايت کنيد که: «نَجَاحُ طَلِبَتِكُمْ»[32]برآورنده حاجات شماست، آن گرههای کور را او میگشايد، آن قفلهای بسته را او برای شما مفتوح میکند اين سه: «وَ إِلَيْهِ مُنْتَهَى رَغْبَتِكُمْ»[33] حضرت فرمود آخرين نقطه اميد و آرزويتان خداست: «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ»[34] ديگر بالاتر از خدا هم داريد نقطه نهايي کمالات خواستن ذات مقدس الهی است بشر طبعت عالی باشد، آبرو میريزی يک جايي بريز که جمعش کنند و حضرت فرمود: «وَ بِهِ نَجَاحُ طَلِبَتِكُمْ وَ إِلَيْهِ مُنْتَهَى رَغْبَتِكُمْ وَ نَحْوَهُ قَصْدُ سَبِيلِكُمْ»[35] آقا فرمود راه راست شما به او ختم میشود راه راست راهی است که به خدا منتهی بشود، خب اين خدا را فراموش نکنيد و نکته ديگر حضرت فرمود: «وَ إِلَيْهِ مَرَامِي مَفْزَعِكُمْ»[36] نکته پايان در هنگام ترس پناهگاه شماست، يک جاهايي ديديد ديگر همه کاری از ايشان نمیآيد زلزله میآيد هر کسی دارد میدود که جانش را ببرد، يک مثالی را قرآن میزند برای اين رجوع، ببينيد در فطرت همه انسانها نور خدا هست اما بعضیها شعلهاش را میکشند پايين، رسولالله فرمود: «كُلُ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ»[37] همه مخلوقات، انسانهايي که متولد میشوند در هر کجاي عالم با فطرت پاک متولد میشوند اما چيزی که هست آثار گناه و هوا پرستی و دنيا پرستی اين شعلههای پرفروغ خدا پرستی را کمسو و کمرنگ میکند اما يک جاهايي يکدفعه طرف به خودش میآيد، قرآن يک مثالی دارد: «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا»[38] ديديد وقتی افرادی سوار کشتی میشوند کشتی وسط دريا دچار آماج سيلها و طوفانها و بادهای سهمگين میشود در آستانه واژگون شدن: «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ»[39] با اخلاص خدا را صدا میزنند، نذر میکنند نياز میکنند: «فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ»[40] وقتی از کشتی نجات پيدا میکنند: «إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُون»[41]دوباره همه چيز يادشان میرود، يکی از آقايان بزرگان علمای همين استان از سادات رحمتالله عليه نقل میکرد يک وقتی از تهران میآمديم شيراز، هواپيما آمد برود رو باند بنشيند اوج گرفـت، دوباره رفت يک ده دقيقهای دور خورد دوباره آمد برود رو باند قرار بگيرد دوباره اوج گرفت دو سه بار اين صحنه تکرار شد خلبان گفت با کمال تأسف چرخهای هواپيما باز نمیشود آرامشتان را حفظ کنيد، به ما از برج مراقبت اعلان شده آن قدر هواپيما را به پرواز درآوريم که بنزينهای داخل باک کاملاً سوخته بشود آن لحظه آخر بدون چرخ برويم رو باند خب خدا نصيب نکند يک کسی در همچون هواپيمايي قرار گرفت معلوم نيست زنده خارج میشود يا سکته کرده يا مرده؟ آن آقا میفرمود از بزرگان علمای استان بود، گفت آقا تا خلبان اين را گفت هواپيما شد کربلا، صدای يا اللهها بلند شد يا حسين، يا الله يا ابالفضل گفت ديدند ما عالم سيد عمامه بصری نشستيم ما شديم امامزاده زنده، خب يک عده که اصلاً از هوش رفتند اين مهمانداران میرسيدند به اينها که به هوششان بياورند، ديدم يک عده آمدند کنار ما حاجآقا ما گناه زياد کرديم چه خاکی بسر کنيم؟ گفتم هيچی فعلاً استغفار کن، حالا ياد گناهت بايد بيفتی؟ اميرالمؤمنين فرمود يک جوری زندگی نکنيد که وقتی رو تخته تابوت دارند میبرند تو را قبرستان بيدار بشوی، هی نگو فردا و فرداها اين کارهايم را میکنم، کلام اميرالمؤمنين: «لا تقل غداً بعد غد» ، هی نگو فردا پس فردا، حضرت فرمود: «فانما قوم هلکوا بالامانی و التسويف» ، بعضیها با همين آرزوها هلاک شدند، يک وقتی بيدار میشود که: «نقلوا علی اعوادهم الی قبول المظلمة الضيقه» ، رو تخته تابوت دارند میبرند قبرستان آن ساعت بيدار میشود که ديگر فايده ندارد تا هستی کار کن، گفت آقا اينها آمدند هر کسی آمد و گفتم آقا نه از من کاری بر میآيد نه از شما فقط استغفار کنيم، اين لحظه آخر حالا يا میمانيم يا میرويم؟ ديگر بقيهاش با خداست، گفت بعضی از خانمها چادر، رو سریها را کشيدند جلو آرايش را بعضیها پاک کردند بايد اين جوری بشود حتماً بايد سر و کله حضرت مبارک عزرائيل پيدا بشود پاها را بچسپانيم حالا میخواستم اين را بگويم بشنويد گفت يک آقايي آمد يک بازاری آمد کنار دستم گفت حاجآقا چه خاکی به سر کنم، من خمس ندادم گفتم هيچی فعلاً کار دستمان نيست، گفت من يک چکی بنويسم بدهم خدمت حضرتعالی بابت خمس، گفتم مرد حسابی ما معلوم نيست زنده برسيم به زمين چکت را الآن میخواهی بدهی به من، چکت را نگهدار اگر زنده رسيديم بعداً بپرداز گفت نه حاجآقا شما از من قبول کنيد که برئ الذمه بشوم گفتم من خودم جواب کار خودم را بدهم هنر کردم، گفت اين بلند شد رفت و نشست گفت تا آن لحظه آخر که هواپيما رفت رو باند قرار بگيرد چرخها باز شد، هواپيما قرار گرفت و بعضیها يک نفس آرامی کشيدند اين آقا گفت من از هواپيما که آمدم پايين پايين پلهها ايستادم تا آنی که میخواست چک بدهد بيايد، گفت آمد و از پلهها که آمد پايين گفتم خب چون مُصِر بودی میخواهی چک بدهی، من در هواپيما معلوم نبود ما هم در هوا بوديم، الآن چکت را بنويسی از تو قبول میکنم، گفت حاجآقا من بايد بروم يک حساب دقيقی بکنم، و فکر کنم هم اصلاً شايد خمس هم بدهکار نباشيم حالا يک خرده اضطراب در هواپيما گرفته بودم، حالا بعد انشاءالله حساب میکنم اگر بدهکار بودم میروم مردم دلتان برای خوتان بسوزد يک کسی آمد، به رسولالله عرض کرد يا رسولالله میخواهم خدا رحمم کند چه کنم؟ پيغمبر فرمود به خودت رحم کن، به خودت رحم کن، دلت برای خودت بسوزد، گفت نداد و رفت، حالا ما هم که مُصِر نبوديم فقط میخواستم برايش بگو، گفتم حتماً بايد هواپيما نقص فنی پيدا کند ياد خمس بيفتی، هواپيما نقص فنی پيدا کند آرايش رو صورتمان را پاک کنيم:
يکبار جستی ملخک، دو بار جستی ملخک، در کف دستی ملخک
خب اين ادامه اين فرمايش که حضرت فرمودند تقوی به خاطر اينکه به خدا بر میگرديد همه چيزتان از خداست، حالا تقوی چه میکند اين هم باشد شنبه و بحث نوروز را هم اشاره کنيم خدمتتان.
اما روز روز وفات بزرگ بانوی عالم اسلام حضرت خديجه بنت خويلد است، اين بانوی که آن سالی که حضرت خديجه سال دهم بعثت وفات کرد، پيامبر آن سال را سال عام الحزن ناميدند چون به فاصله حالا سه روز بعض نقلها متفاوت است تا سی و سه روز بعد از فوت ابوطالب خديجه هم از دنيا رفت يعنی دوتا از پشتيبانهای قوی پيغمبر اينها تا بودند هم البته قريش گستاخی میکردند اما بعد از اين دو شخصيت اينها گستاخیشان شدت پيدا کرد ديگر کار به جايي رسيد که رسولالله ناگزیری به هجرت شدند، من نسبت به حضرت خديجه عرض شود که يکی دو روايت عرض کنم اين بانوی ثروتمندی که شما میبينيد در زمره چهار بانوی برجسته عالم قرار میگيرد، خداوند دوتا کار منحصر به فرد برای خديجه کرد که خديجه پاداش دوتا کار منحصر به فردش بود، يکی همسری پيغمبر، البته رسولالله همسران ديگر هم داشتند ولی آنها فرزندانی از پيغمبر يا قسمتشان نشد يا ماريه قبطيه فوت کرد ابراهيم، خديجه امروز روی کرة زمين هرکسی بگويد من با پيغمبر نسبت دارم از کانال حضرت خديجه است، يعنی زهرای مرضيه، شما يک سيد روی کرة زمين نمیتوانيد پيدا کنيد بگويد من سيد هستم جدم رسولالله است اما ارتباطی با خديجه ندارم، نام پيغمبر، نسل پيغمبر از طريق خديجه است اين يک لطف عظيمی بود که خدا به حضرت خديجه کرد و يک لطف عظيم ديگر مادری فاطمه زهراء اين هم خيلی موهبت بزرگی بود که صديقه طاهره را در دامن خديجه گذاشتند، حضرت خديجه دوتا کار بزرگ میکرد که اينها شد پاداشها عزيزان هرچه کارهايتان بزرگتر ثوابهايتان عظيمتر خدا ذرة المثقالها را میفرمايد حساب میکنيم شما در دوران جاهليت اول حضرت خديجه با سه واسطه يعنی در سه پشت که عقب برگرديم با پيغمبر از نظر اجداد مشترک بود يعنی در حقيقت دختر عمو به حساب میآمد از سادات قريش بانوی با عظمت، شخصيت برجسته و عفيفه و در زمان جاهليت يکی از القاب حضرت خديجه طاهره بود اصلاً اين خانم، در حجاز در عصر جاهليت مسمی بود به طاهره، يعنی بانوی پاک و پاکدامن، خب خدا ثروت انبوهی را به حضرت خديجه عنايت کرده بود حالا ببينيد اين برای تمام ثروتمندان ما درس است، آن زمانی که پليس بين الملل نبود، تضمينهای امروزی نبود، دفترهای محاضر نبود حضرت خديجه مأمورانی داشت میگفت اين جوانها بیکار را پيدا کنيد اينها را پيدا میکردند جوانها را میخواهد جوان است و نيروی جوانی و تحرک ...! يک بنده خدايي میگفت برای سه چيز عيب است بیکاری، عرض شود بالاخره جوان بیکار باشد بیپول باشد، تنبلی را هم پيشه کند اينها میشود فتنه ديگر میشود آسيب، بايد جوان را مديريت کرد حضرت خديجه کارآفرينی را آن زمان شعارش را سرداد، الآن ما میگوييم کارآفرينی جوانها را میخواست به اينها میگفت که شما میخواهيد کار کنيد؟ بله، میفرمايد سرمايه از من کار از شما، مضاربه برويد تجارت کنيد من هم با پولم با شما شريک سرمايه تجارت، هرچه منفعت شد بخشی من، بخشی شما، زمانی که بعضیها سرمايه را میگرفتند میرفتند امنيت در جادهها نبود يکدفعه سرمايه از بين میرفت طرف میرفت ديگر بر نمیگشت، طرف میرفت فوت میکرد با تمام اين مخاطرات خديجه مبارزه میکرد و ايجاد کار و اشتغال در حجاز راه انداخت، خانه حضرت خديجه را میگويند هر کسی وارد میشد حالا يک وقتی اگر همديگر را در مکه ديديم انتهای کوه مروه خانه حضرت خديجه بوده میگويند بر بلندای خانه خديجه يک گنبدی از مخمل سبز چون سيده بود ايشان، قرشی بود، مثل گنبد بر افراشته بود هر کسی از هر قسمتی از مکه وارد میشد خانه حضرت خديجه پيدا بود حالا ما يک وقتی يک جايي میگوييم نبيند ما را آقا، يکدفعه ببينند ما را از ما کمک میخواهند حضرت خديجه خانهاش را تابلو کرده بود که هر کسی گرفتار است خانه را پيدا کند، میگفتند خانه خديجه کجاست میگفتند همان خانهای که گنبد سبزی از مخمل سبز بر بلندای خانه او آراسته شده محل رجوع فقراء و نيازمندان آقايون اينها مال زمان قبل از اسلام است، اينها مال زمان قبل از همسری با پيغمبر است، بیجهت نيست که لياقت همسری با اشرف مخلوقات خلقت پيدا میکند فقراء میآمدند سرمايه گزاری میکرد، يکی از کارهای که کرد به پيغمبر همين بود، ایشان به حضرت ابوطالب گفت به اين پسر برادرتان بگوييد بيايد ما سرمايه بدهيم، دو مرتبه با سرمايه خديجه پيغمبر تجارت کردند، خود پيغمبر را هم به کار دعوت کرد، اين کارآفرينی يعنی ثروت را بگوييم امانت خداست: «َ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ»[42] خدا داده، حالا در کنار ما چهارتا خانواده ديگر هم اداره بشوند پاداش آن کار شد لياقت همسری پيغمبر، اين مزد اول اما مادری فاطمه زهراء را از کجا ايشان گرفت اين خانم وقتی همسر رسولالله شد حالا نوع نقلها بر اين است که اکثر علماء بر اين هستند که میگويند حضرت خديجه ازواجی هم نکرده بود، مجرد بود اما تفاوت سنی با پيغمبر داشت، از پيامبر بزرگتر بود از نظر سنی، وقتی که همسر رسولالله پيامبر يک جوانی در سن حدود بيست و پنج سالگی تهیدست اما خديجه شناخت بود پيغمبر را به حالا قرائنی که حالا وقت ديگر نيست اشاره کنم، شب ازدواج وقتی که پيغمبر آمدند در خانهای که خانه خانه خديجه است آمدند در خانه خديجه در حجله، عروس و داماد که مقابل هم قرار گرفتند حضرت خديجه يک صندوقچه چوبی را مقابل پيغمبر گذاشت، يک حرفی زد که عين همين حرف را حضرت زهراء به اميرالمؤمنين زد ادب را ببينيد ادب را اين بانوی ميلياردر عرب پيغمبر هم يک جوان تهیدست تازه با پول خديجه ازدواج راه افتاده، عنايت شده سر صندوق را باز کرد تمام کليد انبارهای حضرت خديجه بود يعنی سرمايه حضرت خديجه به پيغمبر عرض کرد يا محمد، اينها تمام سرمايه من است همه اينها متعلق به شماست: «و انا امتک» ، من هم کنيز تو، الله اکبر، من هم کنيز تو، نفرمود همسر تو، گفت: «البيت بيتک و انا امتک» ، خديجه خودت و اموالت در بست در اختيار پيغمبر قرار میگيری، هرچه داشتی دادی، خدا هم آنچه نمونه خلقت است به تو میدهد خدا هم يک گوهر منحصر به فردی در نظام ملک و ملکوت دارد به نام فاطمه زهراء(س) آن را هم میدهيم به شما توفيق مادری را میدهيم به شما، اين حواله فاطمه زهراء را حضرت خديجه در آن کار گرفت در آن بزرگ منشی، ببينيد داد به رسولالله و منت هم نگذاشت و از زمانی هم که زن پيغمبر شد هنوز پيامبر به رسالتشان قريب به پانزده سال مانده بود اين ثروتها را هزينه کرد هزينه کرد خرج کرد در اختيار پيغمبر گذاشت وضع حجاز يک وضع فقر آلودی بود پيغمبر اينها را خرج فقراء میکردند اصلاً بحث اسلام نبود هنوز، ما گاهی اوقات میگوييم آقا فلان، اگر مسجد بيايي کمکت میکنيم اين جور نبود، رسولالله به هر نيازمندی با اموال خديجه کمک میکرد، و اين ثروتها هزينه شد، تا به جايي که زمانی که حضرت زهراء میخواستند متولد بشوند ديگر ثروت خديجه رو به پايان گذاشته بود خانم تنها شده بود، فرستاد دنبال بعضی از اين زنهای قريش و بانوانی که شوهرهايشان با پول خديجه به نام و نان رسيده بودند، گفت بياييد من را کمک کنيد در امر زايمان، گفتند يادت میآيد يک زمانی گفتيم زن يتيم ابوطالب نشو و شدی ثروتت را دادی، آبرويت را دادی، حالا که هيچی نداری ما را میخواهی و حضرت زهراء را خدا گذاشت آن سالهای آخر به خديجه عنايت شد که در اين آزمون خديجه خوب آزموده شد، که خديجه عرض کردم خدايا اگر همسری پيغمبرت شدم برای تو شدم، اگر همسری او را برگزيدم برای تو بود، که میگويند همان زمان چهار بانوی بزرگ کنار بستر خديجه حاضر شدند برجستهترين بانوان عالم آمدند، هاجر آمد، مريم آمد، آسيه آمد، کلثوم آمد اينها گفتند ما آمديم تو را کمک کنيم در امر زايمان، تنها نيستی خب خدا پاداش میدهد اميرالمؤمنين میفرمايد بازگشتتان به سوی خداست اين خديجه همه را داد و لذا روزی که میخواست از دنيا برود به پيغمبر يک وصيت کرد گفت فقط من را در آن عبای خوتان بپوشانيد و دفن کنيد مدال افتخار من عبای باشد که شما در آن عبا عبادت کردی اين خديجه ما داريم در رجعت حضرت خديجه میآيد، حضرت خديجه در رجعت میآيد در قيامت مقدم در قيامت حضرت خديجه است و پشت سرش فاطمه زهراء میآيد بانوی که در عظمت اوج گرفت من يک جمله از فرمايشات حضرت خديجه را عرض کنم و يک جمله از رسولالله ديگر تمام کنم، حضرت خديجه يک وقت به پيامبر عرض کرد آقا میدانيد ما چرا شديم همسر شما؟ اينها بايد معيار انتخابهای دخترهای ما باشد، گزينهها بايد بشود اينها به پيغمبر عرض کرد: «إِنِّي قَدْ رَغِبْتُ فِيكَ »[43] من به چند جهت شما را انتخاب کردم يک: «لِقَرَابَتِكَ مِنِّي»[44] فاميل من بودی، اين يک جهت نسبت فاميلی که امتيازی بود: «وَ شَرَفَكَ فِي قَوْمِكَ»[45] شرف شما در قومت در فاميل انسان با شرف و با حقيقتی بودید: «وَ أَمَانَتِكَ عِنْدَهُمْ»[46] امانتدار بودی، من زن شما شدم چون شما انسان امينی هستی، دختر را بايد به ايمان شوهر داد: «وَ حُسْنِ خُلُقِكَ»[47] اخلاق شايستهای داشتی: «وَ صِدْقِ حَدِيثِكَ»[48] انسان راستگويي بودی، به پيغمبر گفت اينها شد مبنای انتخاب من ديدم، من ديدم راستگوترين، امانتدارترين، خوش اخلاقترين فرد در بين فاميل و دودمانم شما هستيد يک جايي پيغمبر نشسته بودند يک کسی صحبتی کرد، نام خديجه آمد پيغمبر فرمود: «خَدِيجَةُ وَ أَيْنَ مِثْلُ خَدِيجَةَ»[49] مثل خديجه کجاست؟ ديگر تاريخ نخواهد ديد بعد پيغمبر فرمود: «صَدَّقَتْنِي حِينَ كَذَّبَنِي النَّاسُ»[50] تصديق کرد من را زمانی که من را تکذيب کردند، اولين مؤمن به خدا اميرالمؤمنين بعد هم خديجه زمانی که همه پشت پيغمبر را خالی کرده بودند، تنها خديجه ماند: «وَ آزَرَتْنِي عَلَى دِينِ اللَّهِ»[51] در دين خدا من را کمک کرد: «وَ أَعَانَتْنِي عَلَيْهِ بِمَالِهَا»[52] با مالش خديجه من را کمک کرد، با ثروتش عزيزانی که غار حراء مشرف شديد غار حراء يک مسير صعب العبوری است يعنی مسير رسيدن به غار خيز تندی است و الآن هم گرچه پله درست کردند رفت به بالا خيلی آسان شده يک سالی با جمعی از جوانها میرفتيم بالا، بعضی از اين جوانها میگفتند حاجآقا اين راه پيغمبر اينجا میآمد با اين راه سخت، گاهی اوقات رسولالله چهل روز در غار حراء میماندند گفتم عجيبتر از اين، اينکه حضرت خديجه پيامبر گاهی اوقات يک چهل روز در غار بودند هر روز خديجه خودش آذوقه فراهم میکرد از اين مسير سخت غذا را برای پيغمبر میبرد بالا، اينها را خدا میبيند مثل امروزی وقتی که حضرت خديجه از دنيا رفت و پيکر اين بزرگ بانو را بردند در قبرستان ابوطالب رسولالله در کنار جد بزرگوارش و عمويش به خاک سپردند برگشتند به سمت منزل حضرت زهراء در سنين طفوليت بود و کوچکترين فرزند خديجه، پيغمبر وقتی وارد منزل شدند زهرای مرضيه به سمت پدر دويد صدا زد: «يا أبا أين امي الخديجه» ، مامانم خديجه کجاست؟ مادرم خديجه کجاست؟ آقا رسولالله زهرای مرضيه را در آغوش گرفتند بوسيدند، آرام کردند فرمودند خدا الآن جبرئيل بر من نازل شد و سلام تو را رساند فرمود مادرت الآن نزد ماست در کاخی و قصری از قصرهای بهشت از زمرد و ياقوت خدا سلامت را میرساند میفرمايد فاطمه نگران نباش، ديگر حضرت زهراء خلأ مادر را پر میکرد اف بر آن مردم آن دورانی که خديجه در کنار پيغمبر بود روزی نبود رسولالله به خانه بيايد بدن مجروح پيغمبر را مرهم نگذارد، يک روز رسولالله در کوچههای مدينه بعد از فوت خديجه داشتند میرفتند منزل مشرکين قريش دور پيغمبر ريختند زباله روی سر و صورت پيغمبر ريختند مردم اين اسلام را رايگان به دست ما نرسيد، ارزان به دست ما نرسيده، زحمتها را پيغمبر کشيد، هزينهها را خديجه و اولياء دادند ما پای سفره آماده نشستيم، پيغمبر آمد داخل منزل يک وقت زهرای مرضيه بابا را ديد با وضع آشفته، گفت بابا بنشينيد سر و صورت شما را تميز بکنيم بگوييم يا رسولالله دختر خردسالت را خدا سلام رساند خدا سر سلامتی داد، شما دعوت به آرامش کرديد، اما يک جمله ديگر اضافه کنم يک دختر ديگر هم سراغ بابا را گرفت، آنجا به جای آرامش، به جای دعوت به آرامش سر بريده بابا را در دامنش گذاشتند همه بگوييم يا حسين.
[1] انفال29.
[2] بقره3.
[3] بقره3.
[4] بقره3.
[5] حج41.
[6] لقمان4.
[7] لقمان4.
[8] لقمان4.
[9] حج41.
[10] حج41.
[11] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص77.
[12] انفال29.
[13] انفال29.
[14] انفال29.
[15] انفال29.
[16] انفال29.
[17] انفال29.
[18] انفال29.
[19] انفال29.
[20] تحف العقول النص ص359.
[21] تحف العقول النص ص359.
[22] تحف العقول النص ص359.
[23] الأمالي( للصدوق) النص ص110.
[24] الأمالي( للصدوق) النص ص110.
[25] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص312.
[26] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص312.
[27] بقره156.
[28] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص312.
[29] بقره156.
[30] بقره156.
[31] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص312.
[32] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص312.
[33] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص312.
[34] فتح10.
[35] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص312.
[36] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص312.
[37] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص13.
[38] عنکبوت65.
[39] عنکبوت65.
[40] عنکبوت65.
[41] عنکبوت65.
[42] بقره3.
[43] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج1 ص509.
[44] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج1 ص509.
[45] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج1 ص509.
[46] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج1 ص509.
[47] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج1 ص509.
[48] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج1 ص509.
[49] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج1 ص360.
[50] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج1 ص360.
[51] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج1 ص360.
[52] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج1 ص360.